• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۱ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5100 -
  • ۱۴۰۰ جمعه ۲۶ آذر

نگاهي به جهان داستاني مارسل پروست

بر لبه پرتگاه هولناك عقل

محمد صابري

«در جست‌وجوي زمان از دست رفته» به موازات آنكه داستاني جذاب و پركشش را پي مي‌گيرد، آكنده است از بي‌شمار جستارهاي فلسفي، روانشناختي، اجتماعي، فرهنگي و حتي پزشكي. موعظه مي‌كند و پند مي‌گيرد، دل مي‌شكند و دل‌شكسته به كنج اتاقش مي‌خزد تا دردهايش را در تنهايي التيام بخشد. آدم‌ها را وراي آنچه به زبان مي‌آورند، مي‌بيند و دوربين حقيقت‌محورش را به ‌روي همه، يكسان مي‌تاباند. خيلي برايش فرقي نمي‌كند كه در اين سوي دوربين چه كساني او را قضاوت مي‌كنند. باورش تن دادن به آن حقيقت مسلم و غيرقابل‌انكاري است كه دير يا زود انسان در پيشگاه ابديت با آن رو در رو مي‌شود. در جستارها و خطابه‌هايش چنان كشف و شهودهايي را با خواننده‌اش در ميان مي‌گذارد كه آدمي از اين‌همه نكته‌سنجي در شگفت مي‌ماند كه به‌راستي چگونه مي‌توان اين همه را در كوتاه‌زماني به دست آورد. در دايره‌المعارف پروست، معناي جديدي از واژه‌ها را درمي‌يابيم كه تا قبل از آن جايي نديده و نشنيده بوديم.
پروست به عشق آن‌گونه مي‌نگرد كه خدايي به مخلوق ناتوان خويش. گاه انساني و گاه خدايي، نيم آسماني و نيم‌زميني، زندگي را همچون آينه‌اي زنگار گرفته در دست مي‌گيرد تا با زدودن غبارهاي سمي و دردآلودش، تصويري در آن ببيند كه ديگران نديده‌اند. معشوق يا دلدار برايش حكم همدلي دارد كه تا رسيدن به آن جايگاه رفيع انساني، نيازمند همدمي‌ها و دوستي‌هاي بي‌باكانه و همدلانه است. عشق را نه تنها انگيزه آفرينش انسان مي‌داند كه خود محرك و مشوقي قوي است براي رودررويي با آنچه انسان در برابرش تاب نمي‌آورد. حال در اين رهگذر اگر خود عشق زخم مي‌زند و جان مي‌آزارد، نه به‌واسطه ماهيت دروني‌اش است كه دليل اصلي آن، خودكم‌بيني و گاه، زياده‌خودبيني انسان در آينه زمان است. زماني كه در كوتاه‌ترين شكل رسمي خود، راه نوجواني تا پيري را چنان با سرعت نور در مي‌نوردد كه هيچ گريزپايي را ياراي رسيدن به آن نيست. از راز مگوي عشق اين‌گونه پرده برمي‌دارد:  «آن زن جز طرح پيكره‌اي نبود، همه آنچه بر او افزوده شده بود، كار من بود و بس. در عشق آنچه از خود مايه مي‌گذاريم بر آنچه از دلدار مي‌آيد مي‌چربد.»ديرزماني كه بين او و دلدار پيوندي شكل مي‌گيرد، تقدس آن پيوند را تنها زماني باز مي‌يابد كه او نيز از همان ديدگاه خودمان عيب‌هايش را داوري كند. راستي آيا كسي حاضر است به اين‌گونه عرياني تن دردهد؟ بر اين انديشه هولناك آدمي مي‌تازد كه اصرار دارد ازدواج و عشق را با هم خلط كند و از طرف ديگر عشق و خوشبختي را، چراكه سخت معتقد است ميان اينها هيچ‌وجه اشتراكي وجود ندارد. براي اثبات اين نظريه مثال‌هايي كه مي‌آورد كه هر وجدان بيداري آن را با جان و دل پذيراست اما با همه اين احوالات، هنوز مي‌بيند كه آدم‌ها به راه خود مي‌روند و زن و مرد، شرط تمام و كمال يك عشق راستين و بي‌پيرايه را در رسيدن و ازدواج مي‌دانند. راستي شما كسي را سراغ داريد كه با تصور نرسيدن، سال‌هاي كوتاه عمرش را با عشق سپري كند؟
مي‌گويد: «مردان و زنان با آنچه عمل عشق خوانده مي‌شود، همديگر را به سرعت مي‌بلعند يا تسليم انس طولاني دو جانبه‌اي مي‌شوند و ميان اين دو افراط‌كاري غالبا حد وسطي وجود ندارد.» پروست بيش از هر چيز عشق را محصول جست‌وجوي لذت در ذهن مي‌داند و بزرگ‌ترين بخش دلدادگي را در گرايش به زيبايي مي‌جويد، تهييج و تمنا، تلاش و تقلا، تسكين و تسلا همه و همه در جهان‌بيني او پيش از هر چيز زاييده‌هاي ذهني بشري دردمند و دور افتاده از اصل خويش است و درنهايت اين گريز و گزير، دلدار تنها و تنها پلي است براي رسيدن به آن تا شايد اندك كام‌روايي از آن به آرامشي موقتي بينجامد و بس. 
عشق را با رنجي هميشگي همراه مي‌داند كه شادماني آن را گاه خنثي مي‌كند و گاه بالقوه مي‌سازد اما مي‌تواند هر لحظه و با هر تكان روحي و حتي تغيير مرز جغرافيايي به شكلي درآيد كه از دير باز به خود گرفته است. پروست اصل برآورده شدن را مقدم بر هر چيزي مي‌داند، همان‌گونه كه در تمناهاي انساني اين يك اصل پذيرفته شده است در عشق نيز اگر به‌ دنبال به سر و سامان در آمدنش هستيم، بايد كه به الزاماتش تن در دهيم، چراكه در غير اين صورت همه شناسه‌ها و نشانه‌ها توان آدمي را مي‌فرسايند و قواي تخيل و حتي عقل را به پرتگاه هولناك تحليل و زوال تدريجي مي‌برند و در پايان اين‌گونه نتيجه مي‌گيرد كه يا بايد رنج نكشيدن را انتخاب كرد يا دوست داشتن را.
پروست همواره عشق را نيازمند دستيابي به يك كل مي‌داند و معتقد است كه تنها زماني‌ زاده مي‌شود كه بخشي به دست نيامده باشد. پروست خاطرات عشق را از قانون‌هاي عام حافظه مستثنا نمي‌داند، چراكه خوب مي‌داند عادت همه‌ چيز را سست مي‌كند. مي‌گويد: «آنچه ما را بهتر به ياد كسي مي‌اندازد، درست هماني است كه از ياد برده‌ايم. از همين روست كه بهترين بخش ياد ما در بيرون از ماست.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون