گو بماند يا نماند
محمد ذاكري
در باب نسبت توصيه به رفتن و مهاجرت اختياري
وطن كجاست؟ حق خاك و ريشه چيست؟ انسان به واسطه حياتي كه خداوند به او اعطا فرموده از چه حقوقي برخوردار است و تولد در يك گستره خاكي مشخص چه حقوق و تكاليفي براي او ايجاد ميكند؟ آيا توطن يك حق اعطايي است كه كسي بتواند آن را سلب كند يا يك حق ذاتي است؟ عنصر اصلي در اين توطن، نسب خانوادگي و مليت پدر و مادر است يا محل تولد؟ اگر پدر و مادري يك فرزند خود را در يك كشور به دنيا بياورند و فرزند ديگر را در كشور ديگر، وطن اين دو كودك كجاست؟ و اصولا كودكاني كه از پدر و مادر مهاجر در كشور ديگري پاي به حيات ميگذارند به لحاظ مليت و وطن كجاي كارند؟
اين روزها كه بحث مهاجرت و اين بماند و آن برود در كشور داغ است اين پرسشها بيشتر در ذهن تداعي ميشود. از يكسو اينكه آيا ميشود به كسي گفت در وطن و زادبومت بمان يا برو يا در سوي ديگر ميشود كسي را به زور در جايي (حتي كشور خودش) نگه داشت يا به زور از جايي بيرون كرد و... سوي اول ماجرا آنهايي هستند كه قدرت سخت را در كشور دراختيار دارند اما به لحاظ اقتدار نرم در اقليت هستند. يعني نهادهاي نزديك به هسته سخت قدرت را در دست دارند و به واسطه آن در مقاطعي (مانند الان) نهادهاي انتخابي را نيز به لطف دوپينگ سياسي يا عدم مشاركت مردم يا ناكارآمدي انتخابيون قبلي دراختيار ميگيرند. پس تا اينجا قدرت سخت دراختيارشان است. اما معمولا به آن قانع نيستند و سطح بيشتري از نفوذ و اقتدار را مطالبه ميكنند كه ميتوان آن را اقتدار نرم خواند. اين اقتدار نرم، از ديد من دربرگيرنده نظام ارزشي، هنجارها، مدلهاي ذهني، بينشها و نگرشها، انديشه و به طور اجمالي فرهنگ است. در واقع ايشان ميخواهند فرهنگ عمومي و سبك زندگي مردم را نيز به كمال دراختيار گيرند، بر آن حكم برانند و آن را به مثابه قالبي ژلاتيني به وضعي كه ميخواهند شكل دهند و درآورند. براي تحقق اين خواسته نيز از همه ابزارهاي خود استفاده ميكنند. از تغيير در سطوح مديريتي و عملياتي نظام آموزشي (نمونه بارز آن را در سالهاي اخير در دانشگاه آزاد اسلامي ديدهايم)، وضع خطمشيهايي كه هدف آنها مشخصا تغيير سبك زندگي مردم است (مانند طرحهاي متعدد و رنگارنگي كه با پيشوند صيانت اين روزها در مجلس انقلابي مطرح است)، اعمال فشار و ابزارهاي فيلترينگ گوناگون براي گزينش كاركنان نظام بروكراسي، معلمين و استادان دانشگاه (و حتي اگر ميتوانستند و با معضل صندليهاي خالي در دانشگاهها مواجه نبودند براي دانشجويان نيز چنين ميكردند اگرچه كه با روشهاي ستارهدار كردن دانشجويان مانع از ورود بسياري از دانشجويان ناهمفكر به دانشگاه ميشوند) همه ابزارها و فيلترهايي است كه براي تحقق اين منظور استفاده ميشود. در سطوح عالي حكمراني فرهنگي نيز همين رويه جريان دارد و در انتخاب وزراي فرهنگي، تعيين اعضاي نهادهاي فرهنگي انتصابي و شوراي عالي انقلاب فرهنگي كمتر شاهد ورود فردي خارج از اين هسته سخت قدرت و رويكردهاي فكري متفاوت هستيم. نهايت امر و وقتي هيچيك از اين ابزارها كارگر نميافتد سر نهان را خواسته يا ناخواسته افشا ميكنند كه همين كه هست و هر كس نميخواهد جمع كند و برود. معناي ضمني اين حرف آن است كه حكومت يك مدل يكدست سبك زندگي و تفكر را براي همه مردم ميخواهد و براي تكثر فكري و فرهنگي شأني قائل نيست و تمايلي هم ندارد انديشه و مدلي را بيرون از اين حلقه تحمل كند. حال مجدد زمينه طرح آن سوالهاي آغازين پيش ميآيد كه مگر ميشود به كسي گفت از وطنت و آب و خاكت بيرون شو چون نميخواهي مانند من فكر و زندگي كني؟ اين رفتارها و سياستها معمولا با اعتراض نرم و سخت مردم همراه شده و گاه تعارضات يا چالشهايي را نيز پيش آورده است. البته مردم ما عمدتا در مواجهه با اين سياستها با بيخيالي راه خود را ادامه ميدهند و حكومت نيز بعد از مدتي از اعمال سياست شكستخورده خسته شده و آن را رها ميكند. ميماند گسترش جرمانگاري، ايجاد ناامني فكري و برهم زدن آرامش گروههايي از مردم و معمولا كسبوكارهاي قانوني در كشور. يكي ديگر از روشهاي واكنش مردم به اين رفتارها نيز مهاجرت و جلاي وطن است. آنهايي كه از ديگران طلبكارند و استادان برخي دانشگاهها را در مهاجرت انديشمندان و سرمايههاي انساني كشور مقصر ميدانند بد نيست ابتدا سوزني به خود بزنند و بعد جوالدوز را در ديگران فرو كنند. كم پيش آمده تريبونداران نزديك به هسته سخت قدرت از خود بپرسند اين نوع حكمراني و تحميل يك رويكرد فكري و سبك زندگي مشخص و محدود از سوي ما چه تاثيري در تشويق انديشمندان به مهاجرت دارد؟ اينكه هر روز به بهانه طرح و لايحه و مصوبهاي تن گروهي از مردم را ميلرزانيم چقدر در تلاش آنها براي جستوجوي آرامش فكري در آن سوي مرزها تاثيرگذار است؟ اينكه در همه شؤون علمي و اداري و اقتصادي و سياسي و اجتماعي، مرزبندي خودي و غيرخودي داريم و اتفاقا روزانه در حال محدود كردن دايره خوديها هستيم چقدر به فراري دادن نخوديها كمك ميكند؟ ناكارآمدي نظام اقتصادي و دشواري تامين معيشت و رفاه براي قاطبه مردم هم جاي خود دارد كه حديثي مفصل ميطلبد. اينها سوالهايي است كه هيچگاه حاكميت (خصوصا از نوع يكدست آن) به آنها پاسخ روشني نميدهد و ترجيح ميدهد با فرافكني و مقصر دانستن اين و آن، هم از خود رفع اتهام كند و هم بتواند افرادي ديگر از ناهمفكران خود را به چوبهاي مختلف بزند و براند. اگرچه من عميقا معتقدم در جريان قدرت تمايل چنداني به حضور نخبگان و روشنفكران در كشور وجود ندارد و در نهان از اين سيل مهاجرت چندان هم ناخشنود نيستند، چراكه فضا براي حضور بيشتر نزديكانشان (كه قاعدتا با وجود نخبگان تراز اول جايي در ردههاي تصميمگيري و اجرا نبايد داشته باشند) باز ميشود. حفظ نخبگان و صاحبان سرمايههاي انساني و فكري و مادي نيازمند بازكردن فضا، پذيرش تكثر فكري و سبكهاي متنوع زندگي (در چارچوب شرع مقدس و قانون اساسي) و پرهيز از تحميل يك سليقه به همه مردم است كه ظاهرا حكومت تمايل دارد در خلاف اين مسير گام بردارد. پس بيش از اين عرض خود نبرند و زحمت مردم ندارند. موشها در انبان گندم آشكارتر از آن ميچرخند كه نياز به جستوجو داشته باشد.