روايت هامون وزيريمقدم از «پروژههاي تحقق نيافته» در كارخانه آرگو
قدم زدن روي قدمهاي محسن
پرويز براتي
طي گفتوگو ترجيح ميدهد «محسن» صدايش بزند. ميگويد يكي، دو سال پس از رفتنش دل و دماغ هيچ كاري را نداشته. حالا سه سال از آن صبحِ شانزدهمِ شهريور 97 ميگذرد كه محسن وزيريمقدم براي هميشه طبقه چهارم خانهاي در محله آن سوي رودخانه «توره» در رُم را به مقصد جايي ديگر ترك كرد. روبهروي هامون، فرزند ارشدش نشستهام در كارخانه صد ساله آرگو در دلِ بافت مركزي تهران كه هماكنون موزه و گالرياي بزرگ براي نمايش هنر معاصر شده است. نبش كوچه «بهداشت» در خيابان «سروشالدين تقوي» پايينتر از ميدان فردوسي. از پنجم آذر نمايشگاه «پروژههاي تحققنيافته؛ مجسمههاي پويا از كوچك تا بزرگ ۱۳۴۷ تا ۱۳۹۷» در اين محل توسط بنياد پژمان و بنياد محسن وزيريمقدم و با نمايشگاهگرداني هامون وزيريمقدم برپا شده است و تا 22 بهمن ادامه دارد. اين نمايش كه حاصل همكاري بنياد پژمان و بنياد محسن وزيريمقدم است، سه سال پس از درگذشت هنرمند برگزار ميشود و بر يكي از مهمترين دورههاي كاري او، دوره مجسمههاي تعاملي (۱۳۹۷ - ۱۳۴۷) تمركز دارد. در اين نمايشگاه بيش از صد اثر شامل مجسمهها، نقشبرجستهها، اتودها و يك اثر آلومينيومي از اين دوره به نمايش گذاشته شده. مجموع مجسمههاي ارايهشده در اين نمايشگاه پيشتر فقط يكبار (براي اولين و آخرين بار) سال 83 در نمايشگاه مرور آثار محسن وزيريمقدم در موزه هنرهاي معاصر تهران ديده شدهاند. طراحيهاي ارايهشده نيز براي اولينبار است كه به شكل كامل در معرض ديد قرار ميگيرند. علاوه بر موارد گفتهشده، در اين نمايشگاه مخاطبان امكان تعامل با برخي از آثار هنرمند را پيدا ميكنند. فرزند محسن وزيريمقدم و مدير و موسس بنياد او، از «پروژههاي تحقق نيافته» ميگويد و آينده فعاليتهاي اين بنياد و از اين همه خلجان به پدرش در روزهايي كه نيست ...
«پروژههاي تحقق نيافته» اولين نمايشگاه پدر پس از درگذشت ايشان است. دليل تمركز اين نمايشگاه روي مفهوم تحقق نيافتگي چه بود؟
داستان برميگردد به عقب. شما حتما ميدانيد آثار محسن سرنوشت خوشايندي نداشتهاند و اتفاقهاي بدي براي كارهاي او افتاد و خيلي از آنها از بين رفتند. حتي خودش تصميم به سوزاندن و نابود كردن برخي آثارش گرفت؛ چون اين آثار توسط كساني ديگر تخريبشده بودند. يكي از اولين كارهايي كه در سالهاي اخير دوباره خودش انجام داد به سالهاي 2014 و 2015 برميگردد؛ زمانيكه تعدادي از مجسمههاي هندسي آلومينيومي را كه در سالهاي 1967 و 1966 درست كرده و ازبين رفته بود دوباره ساخت. كل اين مجموعه ازبين رفته بود بهجز سه اثر؛ يكي در مجموعه بنياد ما نگهداري ميشود، ديگري در موزه هنرهاي معاصر تهران و سومي در فرهنگسراي صبا. هر سه اثر هم در ابعاد بزرگي هستند. سالهاي 2014 و 2015 كه من نزديكي بيشتري به محسن پيدا كردم، به من گفت دلم ميخواهد تعدادي از كارهايم را دوباره بسازم؛ چون ميخواهم اين آثار ماندگار شوند و مردم بدانند من ۵۰ سال پيش چه كاري كردهام.بعد بين تهران و رُم شروع كرد به جمعآوري عكسها و اتودهاي مربوط به آن سالها و دوباره تعدادي مجسمه نو را ساخت. همزمان در سال 2016 اقدام به ساخت شماري از مجسمههاي پلكسيگلاس براساس ماكت كارهاي قديم و اتودهاي قديم كرد. كارهايي كه ما در اين نمايشگاه ارايه كردهايم و پلكسيگلاس هستند بالغبر شش اثر ميشوند كه دو، سه اثر را ما در تهران داشتيم و دو، سه اثر را با همكاري بنياد پژمان براي اين نمايشگاه ساختيم. چرا اينها را تعريف ميكنم؟ چون بايد مشخص شود ايده درست كردن كارهاي اين نمايشگاه مربوط به سال 2016 است و خودِ محسن اول بار مطرح كرد.
درواقع ايده ساختن كارهايي كه موجود نبود يا كارهايي كه محسن به دلايلي هيچگاه موفق به ساخت نشد مربوط به 2016 و زمان حيات اوست؟
بله و در تابستان 2020 من نزد حميدرضا پژمان آمدم و يك جورهايي اين فضا را براي نمايشگاه در ذهن داشتم. همان اوايلِ بازسازي كارخانه آرگو، درحاليكه فقط تعدادي ستون آهني كار گذاشته شده بود و هنوز بازسازي به اتمام نرسيده بود يك شب كه اين فضا را نگاه ميكردم پيش خود گفتم اين فضاي متفاوت ميتواند محل نمايش مجسمههاي محسن باشد. تصور ميكردم بازوهاي مجسمهها از ساختمان بيرون ميرود و در فضا پراكنده ميشود. من بعد از درگذشت محسن يكي، دو سالي خودم را از كار بيرون كشيدم؛ چون اينكه آدم هر روز بخواهد كارهاي پدرش، نوشتهها و عكسهايش را ببيند قدري سخت است. بعد از مدتي به اين نتيجه رسيدم كه بايد يك كاري انجام بدهم. در حقيقت اين پروژه از دل يك پروژه مفصلتر بيرون آمده؛ ميدانيد كه بنياد پژمان تمركزش بر هنر معاصر است و در زمينه هنر مدرن فعاليتي نميكند؛ اما چرا حميدرضا پژمان قبول كرد آثار محسن را به نمايش بگذارد؟ راستش يك بخش پروژه پيشنهاد ايشان بود و يك بخشش پيشنهاد من. آمديم نشستيم و باهم فكر كرديم چه چيزي ميتوانيم از آن ايده اوليه دربياوريم. ايده اوليه، ميتوانست يك نمايشگاه باشد از يكي، دو تا از دورههاي كاري محسن؛ اما اولين قدم ميشد براي اتفاقي بزرگتر و آن برپايي نمايشگاهي در سال 2024 بهمناسبت صدسالگي محسن است. بعد نشستيم باهم حرف زديم و فكر كرديم و ديديم الان معنايي ندارد كه مروري بر آثار بگذاريم؛ چون معمولا اين كار را در موزهها ميكنند. البته كارخانه آرگو هم مشخصا موزه است ولي ميخواستيم يك برنامه خاصتري بچينيم. بعد حميدرضا راجع به پروژههاي تحقق نيافته حرف زد كه ايده اصلي اين كار متعلق به يك كيوريتور معروف به نام هانس اولريش اوبريست (Hans Ulrich Obrist) است كه مديريت سرپنتين گالري را برعهده دارد. ايشان سالهاست در جستوجوي هنرمندان قديمي است و از آنها ميپرسد كدام پروژه شماست كه هنوز اجرا نشده. آقاي پژمان با اين فرد در ارتباط است و براي او توضيح داد كه ما پروژهاي از آثار محسن وزيريمقدم را داريم. آقاي اوبريست اين كار را با خانم فرمانفرمايان شروع كرد و ميخواست يكي از منارههاي او را بسازد كه البته به توافق نرسيدند. وقتي حميدرضا اين را به من گفت من گفتم اين پروژه طراحي شده است؛ چون خودِ محسن در سال 2016 يك جورهايي غيرمستقيم اين ايده را در ذهنش داشته و كارهايي را كه نتوانسته اجرا كند خودش با پلكسيگلس ساخته است. مهمتر از همه، كاري كه تمركز نمايشگاه ما شد، مجسمه پرديس قرمز است كه در حياط ورودي كارخانه آرگو قرار دارد. داستان اين مجسمه آن است كه در سال ۱۹۷۸ آقايي به نام ايراندوست از طرف دولت وقت از محسن ميخواهد مجسمهاي در ابعاد بزرگ براي پارك جمشيديه بسازد. محسن از اين مجسمه، ماكتي ۷۰، ۸۰ سانتيمتري با فايبرگلاس قرمزرنگ ميسازد و اين را به مهندسي ايراني كه مقيم انگليس بود ميدهد تا در شهر كنت نزديكي لندن بسازد. شهر كنت آن زمان مركز كشتيسازي انگليس بود. آن مجسمه در ابعاد ۶ يا ۸ متر بايد درست ميشد. يك قطعه از مجسمه را ميسازند و براي محسن ميآورند و از او درباره آهنش و نحوه جوش دادنش كسب نظر ميكنند. محسن هم كار را تاييد ميكند و ميگويد ادامه دهيد. نزديك ۱۹۷۹ و روزهاي انقلاب ميشويم. چيزي كه براي محسن تعريف كردند اين است كه كار ساخته و سوار يك هواپيما به مقصد تهران بارگيري ميشود؛ منتها از ايران مجوز نشستن اين پرواز را نميدهند و هواپيما به لندن برميگردد! متاسفانه ما از اين مجسمه هيچچيز نميدانيم و مهندسي كه آن را ميسازد گرفتار يكسري مشكلات مالي ميشود و مدتي بعد خودكشي ميكند. ماكت آن مجسمه را محسن قصد داشت پس بگيرد؛ اما آن مهندس گفت كه به دفترم ريختند و آن را دزديدند و... بخت با ما يار بود كه اولا اتود كار را داشتيم و آن همان اتودي است كه محسن رويش نوشته اين اتود براي پارك جمشيديه است و در طراحي هم با دقت ابعاد، رنگ و نقاط جوش خوردن و سوار شدن و باز شدن آن آمده. به اضافه اينكه تقريبا ۱۵ عكس از ماكت اصل اين مجسمه كه از چوب يا پلكسيگلس بوده در دسترس است. در نمايشگاه فعلي هم در قسمت آخر آن ۱۲ عكس هست كه عكسهاي اين مجسمه است. وقتي من اينها را براي آقاي پژمان تعريف كردم گفت هامون اين همان پروژه تحقق نيافته است! بنابراين تمركز اصلي اين پروژه روي اين مجسمه شد. نمايشگاه «پروژههاي تحقق نيافته» خيلي برايم مهم است؛ اولين نمايشگاهي است كه سه سال پس از درگذشت محسن برپا ميشود و دلم ميخواست اين نمايشگاه در تهران برگزار شود؛ چون محسن وابسته و دلبسته اين آبوخاك بود و آن اواخر ميگفت دوست دارم در ايران بميرم؛ ولي متاسفانه نشد او را به ايران بياوريم. هفت، هشت ماه آخر عمرش روي تخت بود و...
پس تصميم گرفتيم اين پروژه را انجام بدهيم و خواستيم به مخاطب اين امكان را بدهيم تا به جهان محسن وارد شود. به لطف آيندهنگري هنرمند و اتودهاي ساخت مجسمه كه به مدت بيش از ۵۰ سال حفظ شدهاند، امروز قدرت و اراده او را براي ساختن اين آثار هنري - از طريق طرحهايي كه با مداد كشيده- احساس ميكنيم. در كل در اين نمايشگاه براي اولينبار همه اتودهاي آن سالها را يكجا به نمايش گذاشتيم؛ بالغ بر ۸۵ اتود، به اضافه اينكه سالها كل مجسمههاي چوبي او يكجا ديده نشده بود و ما توانستيم بخش اعظمِ آنها را در كارخانه آرگو نمايش بدهيم. چون آخرينبار موزه هنرهاي معاصر در سال 2004 نمايشگاه مروري بر آثار محسن را برپا كرد. من خودم خيلي حساس بودم و در پي فضايي خاص بودم تا آن را اجرا كنم. تجربه هيجانانگيزي بود. در اين چند سالي كه من از صبح تا شب با محسن بودم، ميديدم كه آرزويش برپايي چنين نمايشگاهي است. او ميخواست مردم بفهمند ذهنيت ۵۰ سال پيش او چه بوده و چه اتفاقهاهاي هنري در ايران افتاده بود. من در پنج سالِ آخر عمر محسن گفتوگوهاي زيادي با او كردم و فيلم گرفتم و متريال مهمي براي آرشيومان جمع كردم. يك عالم عكس قديمي داريم. نمايشگاهي درست كرديم كه مردم در اين سه ماه بيايند و بروند و با تورهاي كوچكي كه من حين برگزاري نمايشگاه ميگذرم بفهمند كه چه اتفاقهاي مهم فرهنگي در ايران بهوقوع پيوسته. آن «خط سير زماني» (تايم لاين) بزرگ كه من طراحي كردهام هم يكي از بخشهاي مهم نمايشگاه است؛ درواقع يكجور قدم زدن روي قدمهاي محسن است در جهت بازكردن چشم و ذهن مردم.
در متن نمايشگاه اشاره كردهاي كه محسن آرزو داشت مجسمههاي صحرايي را به ابعاد بسيار بزرگ روي تپههاي كوير، در كنار روستاها و در ميدانهاي شهرهاي ايران نصب كند و نمونههاي كوچك آن را براي ايجاد حس آفرينندگي و شكليابي دراختيار دانشآموزان بگذارد. چرا آن زمان اين خواسته محقق نشد؟
اين مستلزم شرايطي بود كه آن زمان از توان او خارج بود. چيزي كه براي من خيلي جالب است اينكه بيشتر اين كارها را در فضاي ايران طراحي ميكرد و تصورش اين بود كه كارها در دشت يا مجاور كوهها نصب شوند. اتفاقا براي اين نمايشگاه در ذهنمان بود كه تعدادي ماكت كوچك از كارها بسازيم كه كودكان بتوانند با آنها ارتباط برقرار كنند، اما من فكر كردم شايد اين كار قدري زود باشد.
كارهاي محسن اديشندار هستند؟
يكسري از كارهاي پلكسيگلس اديشندار هستند. يك چيز جالب بگويم. براي اينكه محسن اين امكان را بدهد يكسري از آثار بتوانند بچرخند همانطور كه كارهاي چاپ با AP (Proof Artist) امضا ميشود؛ اين مجسمهها را MP امضا كرده؛ يعني Museum Proof كه همان كار كه امضا شده ارزش دارد.
قبل از راهاندازي بنياد پدر به چه كاري مشغول بودي؟
من در پاريس در مدرسه كوردن بلو (Le Cordon Bleu) درس خواندم و دو سال هم در اين شهر كار كردم. ۱۷ ساعت در روز كار ميكردم ولي بعد از مدتي به خاطر فشار زياد دچار آسيبديدگي جسماني شدم و تصميم گرفتم به رُم برگردم و در آنجا شروع به فعاليت در زمينه مستندسازي و گردآوري آثار محسن كنم و خوشبختانه اين فعاليت را در زمان حيات محسن شروع كردم و او برايم عين يك كتابِ باز بوده؛ با تاليفها، آثار هنري، نوشتههايش و...
رابطه خودت با محسن از نظر رابطه پدر- فرزندي چطور بود؟
مثل همه رابطهها، قسمتهاي خوب داشت و قسمتهاي سخت.
شنيده بودم پدر دوست نداشت كه تو و برادرت وارد دنياي هنر شويد....
من فكر ميكنم با اين كار ميخواست از ما محافظت كند. با اينكه از دوران كودكي همواره شاهد كار كردن پدرم در خانه بوديم، اما پدرم دوست نداشت كه ما فعاليت هنري كنيم. شايد به دليل سختيها و فراز و فرود زندگياش بود كه دوست نداشت ما هم به صورت حرفهاي هنرمند شويم. محسن غيرمستقيم به ما ميگفت كه به سمت هنر نرويم؛ چون او خود صدمه و آسيب زيادي از اين ناحيه متحمل شد. ازاينرو من خيلي دير به اهميت آثار و جايگاه او در هنر معاصر ايران پي بردم. شايد اگر خيلي زودتر اين اتفاق افتاده و پدرم به من اجازه داده بود زودتر ميتوانستيم بنياد او را راهاندازي كنيم. ما قدري دير متوجه شديم محسن كه بود و چه كارهايي كرد.
بنياد را الان چند نفر اداره ميكنند؟
من مدير بنياد هستم. من و هومن برادرم و پدرم بنياد را ثبت كرديم؛ اما در حال حاضر كليه امور بنياد توسط خود من اداره ميشود.
اين اولين نمايشگاه بنياد است؟
نه. برپايي نمايشگاه در ايتاليا و انتشار كتاب «يادماندهها» از نخستين فعاليتهاي ما در بنياد وزيريمقدم بود. محسن خاطراتش را از زمان كودكي تا سالهاي پاياني عمرش در اين كتاب نوشته است. يكي از اهداف بنياد، برانگيختن علاقه عمومي گسترده و ايجاد بستري براي درك تازه از هنر محسن و حفاظت از آثار او از طريق پروژههاي آرشيوي و انتشارات است.
هومن در چه حوزهاي فعاليت ميكند؟
نوازنده ويولن است.
من خود از محسن شنيده بودم كه هميشه ميگفت بايد موسيقيدان ميشدم نه نقاش و اين حسرتي است كه بر دل من مانده. عاشق موسيقي بود و البته يك شنونده حرفهاي موسيقي كلاسيك. بنياد فعاليتي در زمينه موسيقي ندارد يا نخواهد داشت؟
چرا، متاسفانه ما بدشانسي آورديم؛ چون ده روز قبل از آغاز پاندمي كرونا يك فستيوال موسيقي راه انداختيم و قرار بود در اين فستيوال كه شش ماه طول ميكشيد، پارتيتور هومن توسط تعدادي از موسيقيدانهاي بينالمللي نواخته شود. ما حتي فضاي فستيوال را هم مشخص كرده بوديم و كتابچه اجراها و قطعات را آماده كرده بوديم. اولين كنسرت را روي صحنه برديم، يك هفته بعد پاندمي شروع شد و اين پروژه از بين رفت. چون تخصص هومن اين است كه در اين ده سال سراغ كمپوزيسيونهايي رفته كه هيچوقت اجرا نشدهاند و كمپوزيسيونهاي مدرن كه خيلي هم عجيب هستند و جالب خصوصا كمپوزيسيونهاي دهه ۵۰ و ۶۰ ميلادي ما سعي كرديم اين موسيقيها را با كارهاي محسن طراحي كنيم و دورههاي كاري او را با اين موسيقيها تعريف كنيم.
جاي خالي موسيقي در اين نمايشگاه احساس ميشد...
بنا داشتيم اين كار را انجام دهيم و ميخواستيم براي افتتاح نمايشگاه پارتيتور هومن را اجرا كنيم. اما موزه خيلي بزرگ است و فضاي خيلي بزرگي دارد.
بيشتر بعد پژوهشي نمايشگاه برايت مهم بوده يا اين نمايشگاه يادبودي براي محسن بوده است؟
هر دو.
ايده تور گرداني براي نمايشگاه چطور به ذهنت رسيد؟
اين ايده را از اول در ذهن نداشتم. پساز افتتاح نمايشگاه وقتي با استقبال مخاطبان مواجه شدم پيش خود گفتم شايد بد نباشد توضيحاتي درباره نمايشگاه به حاضران بدهم. روزهاي اول مخاطب تورها ده نفر بودند. مدتي بعد همسر سفير سوييس از من خواست كه براي همسران سفرا تور بگذارم، ديدم ۲۰ نفر شركت كردند و رفته رفته آنقدر استقبال بالا رفت كه تصميم گرفتم اين تورها را به شكل منظم برپا كنم. نكته جالب درباره اين تورها آن است كه تعجب ميكنم از اين همه شناخت مخاطبان با آثار محسن. آنقدر افراد حاضر در تورها محسن را عميق ميشناسند كه برايم خيلي جالب است.
فكر ميكني اگر محسن در اين نمايشگاه بود چه صحبتي ميكرد؟
فكر كنم صحبتي نميكرد، ميايستاد و با مجسمهها بازي ميكرد!
نمايشگاه سال 2024 در ايران برگزار ميشود يا اروپا؟
به احتمال زياد هر دو.
چطور؟
ميخواهم يك كار مهمي انجام بدهم كه در آن سال در جاهاي مختلف با ايدههاي خاص و البته يكجورهايي با الگوي اين نمايشگاه كارهاي محسن را تعريف كنيم و نمايش بدهيم تا مردم بيشتر با او و كارهايش آشنا شوند.
براي 2024 به ايده خاصي رسيدهاي؟
بله ولي نميتوانم بگويم.
چرا؟
چون شايد انجام نشود! قبل از اعلام آن بايد مطمئن شوم كه قادر به انجام آن هستم. بايد خودم باشم و تعريفش كنم و بتوانم پيگير آن باشم. اما ديديد كه اين دو سال چه بر سر ما آمد! هرچه رشته كرده بوديم پنبه شد.
آينده مهآلود است ...
همينطور است!
من در پنج سالِ آخر عمر محسن گفتوگوهاي زيادي با او كردم و فيلم گرفتم و متريال مهمي براي آرشيومان جمع كردم. يك عالم عكس قديمي داريم. نمايشگاهي درست كرديم كه مردم در اين سه ماه بيايند و بروند و با تورهاي كوچكي كه من حين برگزاري نمايشگاه ميگذارم بفهمند كه چه اتفاقهاي مهم فرهنگي در ايران بهوقوع پيوسته. آن «خط سير زماني» (تايم لاين) بزرگ كه من طراحي كردهام هم يكي از بخشهاي مهم نمايشگاه است؛ درواقع يكجور قدم زدن روي قدمهاي محسن است در جهت باز كردن چشم و ذهن مردم
پدرم دوست نداشت كه ما فعاليت هنري كنيم. شايد به دليل سختيها و فراز و فرود زندگياش بود كه دوست نداشت ما هم به صورت حرفهاي هنرمند شويم. محسن غيرمستقيم به ما ميگفت كه به سمت هنر نرويم؛ چون او خود صدمه و آسيب زيادي از اين ناحيه متحمل شد. ازاينرو من خيلي دير به اهميت آثار و جايگاه او در هنر معاصر ايران پي بردم. شايد اگر خيلي زودتر اين اتفاق افتاده و پدرم به من اجازه داده بود زودتر ميتوانستيم بنياد او را راهاندازي كنيم. ما قدري دير متوجه شديم محسن كه بود و چه كارهايي كرد