خاطرات سفر و حضر (121)
اسماعيل كهرم
نميدونم اين نسبي ميشه و يا سببي؟ اگر يك پسر خوشتيپ فاميل ما، با يك دخترخانم زيبا و همه چيز تمام از يك فاميل ديگر ازدواج كند، آن دختر خانم فاميل نسبي ميشوند، با بنده و يا سببي؟ خلاصه يكي از اقوام مادري بنده با دختر يكي از هنرمندان سينماي ايران يعني مرحوم نصرتالله وحدت ازدواج كرد. خيلي زود با يك دختر خانم ايراني (از اقوام بنده) در يكي از مهمانيهاي خانوادگي جناب وحدت، جناب ملكمطيعي هم حضور داشتند صبحت از بزرگان پرده نقرهاي ايراني شد كه بهروز وثوقي و چند نفر ديگر مشاهده شدند. چند نفر از بزرگان صحبت كردند كه قويا به دل نشست برنامههايي كاملا خودجوش. صحبتها همه از دوستاني بودند كه در مجلس حضور نداشتند. آقاي ملكمطيعي رياست سني، جسمي و صوتي جلسه را به عهده داشتند. از نظر سن ايشان پيشكسوت بودند از نظر جسمي ايشان يلي بودند ممتاز و از نظر صوت و صدا، صوت ايشان رعد در آسمان را ميمانست. ايشان به نواري از «پرويز ياحقي» اشاره كردند و گفتند ما به او سفارش كرديم ولي ايشان اصلا توجه نميكردند و نهايتا جان خود را هم بر سر عادت خود باختند. بنده در آن جمع يك غريبه بودم كه فقط از دور دستي بر آتش داشتم ولي هنرمندان بنده را ميشناختند از من خواستند كه نظرم را ابراز كنم. بنده از آنكه استاد ياحقي را به خاطر هنرش نه كه به خاطر اعتيادش ميشناسند، اظهار تاسف كردم و عرض كردم كه زندگي استاد، زندگي يك شمع در طوفان بود كه در سرما، نور ميپراكند و روشنايي پخش ميكرد! آن هم چه نوري! آنان كه چنين پرتوي را ساطع ميكنند، خود را فداي هنر خويش ميكنند و به محيط گرما ميبخشند! آنان، بدون پرداختن به عادت خانمانبرانداز خود قادر به خلق هنر نيستند! بنابراين ما شنوندگان و دريافتكنندگان اين هنر والا بايد مجموعه هنرمند و تاريخچه زندگياش را به صورت يك واحد بشناسيم. با شنيدن نام ياحقي بايد به فكر هنر او باشيم نه عادتش هر چند كه ناپسند باشد.