نگاهي به «جنايت بيدقت» ساخته شهرام مكري
توازن يا عدم توازن
كاميار محسنين
از همان نقلقولهاي متفاوت از پرونده آتشسوزي سينما ركس در پروندههايي مختلف كه بر پرده نقش ميبندد، راه براي دو روايت تو در تو هموار ميشود: روايتي از ملتي كه براي هر اتفاقي افسانه ميسازد و روايتي از ملتي كه گويي در دل افسانههايي خودساخته در دل تاريخ، خود را تكرار ميكند. پس شهرام مكري در «جنايت بيدقت»، عامدانه و آگاهانه، درصدد آن برميآيد كه روايتي نامنسجم و سيال در زمانها و مكانهايي برآمده از ذهن تصويرپرداز خود را، در دل تكرارهايي هدفمند، گسترش دهد و اين روايت را با افسانههايي متفاوت معنا بخشد. از افسانههايي نخنما و مبتذل كه در باب عنوان «گوزنها»، وجه انقلابيگري آن و آتشسوزي سينما ركس ساختهاند تا داستانكهايي بديع و برآمده از رئاليسمي جادويي در باب آينه بغل خودرو، درياچه بدون انعكاس و ريسمان در آسمان كه همه حكايات عدهاي دل بريده و دلباختهاند. در اين مخاطره بزرگ، مكري چالشي نو را برگزيده و در روايتي نامنسجم، از عواملي كه در ساختاري ديداري باعث انسجام فضاي فيلم شود، چشم پوشيده است. به همين دليل، تنوعي از سبكهاي ديداري، بدون تكيه بر شخصيتي مركزي، به كار بسته شده است. شايد در غياب وحدت زماني، مكاني و ديداري، انتظار برود كه وحدت مضموني روايت را پيش ببرد. اما از بخت بد، در اثري كه مبتني بر خودكارسازي ذهن كارگردان تكوين نشده و رويكردي سوررئاليستي در آن تبيين نشده است، آشفتهگويي و پراكندهگويي، امكان تمركز بر مضاميني را كه در اين حلقه تكرار به دفعات مطرح ميشود، از بين برده است. گويي همهچيز، از نمايش گوزنها در دورههاي مختلف زماني يا امكان تاثير بيمسووليتي و سودجويي در آتشسوزي سينما ركس، بهانهاي بوده است كه مضمون اصلي در هزار لفافه پيچيده شود و تا لحظات نهايي، پوشيده و مكتوم بماند. به اين ترتيب، مضموني مهم و روزآمد در باب نظراتي كه از ديرباز سينما را تهديد كردهاند و تحديد نمودهاند، در پيشبرد روايت، نقشي شايسته را ايفا نكرده است. در اهميت مخاطراتي كه مكري در فيلمهايش پذيرفته و نقشي كه در گشايش عرصههاي جديد در ساختار روايي و ديداري در سينماي جهان ايفا كرده است، شكي نيست، اما براي اين نگارنده هيچ ترديدي نيست كه او هنوز فيلم عمرش را نساخته است. از بخت بد، به نظر ميرسد در اين فيلم هم، باز كارگردان، بيش از آنكه به روح اثري سينمايي بينديشد، درست مثل دختراني كه در دل طبيعتي ناشناخته، در كنار موشكي كار نكرده و در فضايي امنيتي، به دنبال برگزاري سالگرد نمايش «گوزنها» هستند و در جذابيت شعبدهاي كه كردهاند، مغروق شدهاند، دل به جادوها و شعبدههاي خويش در دكوپاژي سنجيده و پيچيده بسته كه پيش از اين، در «ماهي و گربه»، نمونهاي دشوارتر و هيجانانگيزتر از آن را ارايه داده است. به مفهومي ديگر، حلقه تسلسل و تكرار كه در صحنه پرسش درباره نقش مريم و نعيمه در «گوزنها» شكل ميگيرد، به نمونهاي كوچك از «ماهي و گربه» مبدل ميشود كه اينبار صرفا بر انگاره تكرار تاكيد ميورزد و هيچ افق معنايي جديدي را در فيلم نميگشايد. مكري در آزمايش جديدي كه در «جنايت بيدقت»، به دقت به انجام رسانده، در پي دو دستاورد جديد بوده است: نحوه بهرهگيري از تقطيع (كات) و نحوه بهرهگيري از نماي نزديك (كلوزآپ) از صورت بازيگران در فرمي برگرفته از نماي متداوم تعقيبي در مسيري مدور. اما به واقع، راهكارهايي كه ارايه داده است، به هيچ رو، به اندازه آنچه ميكلوش يانچوي مجار، در طول كارنامه كاري خود، به ويژه در دهههاي شصت و هفتاد ميلادي به نمايش گذاشته بود، حايز ارزشهاي زيباييشناختي به نظر نميرسد. در فيلم مكري، نه تقطيع و نه نماي نزديك، به اين دليل كوبندگي ندارند كه توازني زيباييشناختي را به همراه ندارند. تقطيع، در بيشتر اوقات، به عملگري خنثي براي انتقال به فضا و زماني ديگر مبدل شده كه هيچ قابليت مهمي در تغيير زاويهديد، تلقين هيجان آني و ... ندارد و نماي نزديك، مانند نماهاي دور ثابت، نميتواند با تركيببنديهاي سنجيده و بهرهگيري از بازيگران در مقام مدلهايي انساني، بر مخاطب تاثير بگذارد. نبود اين توازن زيباييشناختي بزرگترين آسيبي است كه در مخاطره جديد مكري قابل مشاهده است: توازن ميان فضاي رئاليستي و رئاليسم جادويي، ميان فضاي طبيعي و انتزاعي (براي مثال در فضاي تاريك موزه يا ساخت شخصيت آمر به نابودي سينما)، ميان فيلمهاي قديم و فيلمي كه ساخته شده است، ميان كارگردان تجربهگرا و فيلمسازي كه اصرار دارد نام خود، عنوان فيلم خود و حتي صداي خود را در مقاطع مختلف به بيننده تحميل كند، ميان معدودي نقشآفريني خوب و قابل تقدير و تعداد قابل ملاحظهاي بازيهاي ناشيانه و تحملناپذير... آنچه اينبار تجربه مكري را، به لحاظ ديداري، ديدني كرده است، توازني است كه در تقطيع موفق تصاويري با بافتهايي متفاوت (جز در تلفيق با فيلمهاي قديم و آن صحنه فضاي تاريك موزه) برقرار كرده و خلاقيتي كه در آفرينش صحنههايي منفرد و باورپذير با بار رئاليسمي جادويي به خرج داده است؛ صحنههايي كه به مراتب از دو حكايت جادويي كنار درياچه در «ماهي و گربه» گامها فراتر رفتهاند.