توانِ گفتوگو
جواد ماهر
دو نفر از دانشآموزان دعوا كردهاند. من در دعواها دو طرف را به گفتوگو و آشتي دعوت ميكنم. آنها را ميفرستم جايي خلوت تا حرف بزنند. معمولا برميگردند در حالي كه خنده به لب دارند. اين دو فرق ميكنند. حاضر نيستند يكديگر را ببخشند. با خشم و كينه درباره هم حرف ميزنند. تمام زنگ تفريح با هم آشتي نميكنند. همه به كلاس ميروند. معلمي در حال كلاس رفتن ميگويد: «دو تا پس گردني به هر كدام بزن، قضيه حل ميشود.» من سه تا صندلي از كنار راهرو پيش ميكشم و سه نفري مينشينيم. من وسط، آن دو رو به هم. گفتوگو را آغاز ميكنيم. به سختي سر حرف باز ميشود. از گذشته آغاز ميكنند. از وقتي برادر بزرگتر يكي ديگري را كتك زده. از هم حسابي كينه دارند. من بينصيحت و با حرفِ به اندازه سعي ميكنم رابطه را تسهيل كنم. يخِ رابطه كمكم باز ميشود و 10 دقيقهاي با هم حرف ميزنند. اول با دلخوري، كمكم چشم در چشم. در پايان، توانِ بخشيدن پيدا ميكنند و هم را ميبخشند و ميروند.