• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5116 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۱۴ دي

پرونده شوهركشي بعد از 25 سال با بازگشت قاتل مختومه شد

1375 فرار به انگليس، 1396 دستگيري در ايران

اعتماد| «به درخواست زنداني؛ اسم زندان و نام متهم كه به اتهام معاونت در قتل حدود چهارسال‌ونيم است در زندان به سر مي‌برد، برده نخواهد شد.»
يكي از دوستانش در زندان براي اينكه فكر مي‌كند با انتشار گزارشي از او مي‌تواند كمكي به اين زنداني كرده باشد ناگهان گوشي تلفن را به «ش.ق» مي‌دهد. 
او هنوز نمي‌داند كه ‌چرا گوشي تلفن به او داده شده است، براي همين به او توضيح داده مي‌شود كه اين مصاحبه به عنوان گزارش منتشر خواهد شد. با تعجب سوال مي‌كند: «قراره بره تو روزنامه؟ جريان ما براي ۲۵ سال پيش هست چيش بره تو روزنامه!؟» 
باز به او توضيحات لازم داده مي‌شود و او مي‌گويد: «خب حالا بگم چي شده؟» 
با تاييد سوالش، او شروع به حرف زدن مي‌كند. حرف‌هاي اين زنداني اشاره به اين دارد كه در پرونده‌اي كه او به اتهام معاونت در قتل دستگير شده است يك زن متهم اصلي است. زني كه همسرش را مي‌كشد و اين زنداني به خاطر رابطه‌اي كه با اين زن داشته است به عنوان شريك جرم پس از ۲۱ سال دستگير مي‌شود. او مي‌گويد: ««پري» همون سال‌ها با شوهرش اومده بودن شهر ما. شوهرش از بازار چرم‌فروش‌هاي تهران، اون زمان 130 ميليون تومن كلاهبرداري كرده بود. هيچي، به ما هم نگفته بود كه اين آدم شوهرش هست، مي‌گفت برادرمه.»

‌شوهري كه برادر خطاب مي‌شد
۴۷ سال دارد و زمان وقوع حادثه بيست‌ودو سه سال داشته است. به بيست‌وپنج سال قبل برمي‌گردد و مي‌گويد: «اون زمان ما كم سن و سال بوديم. با يه خانمي آشنا شديم. اين خانم شوهر داشت به ما نمي‌گفت. يه پسر 7 ساله هم داشت كه الان 32 سالشه. شايد درست نباشه كه بگم اما پسر خودشونم نبود. از پرورشگاه آورده بودنش. «پري» همون سال‌ها با شوهرش اومده بودن شهر ما. شوهرش از بازار چرم‌فروش‌هاي تهران، اون زمان 130 ميليون تومن كلاه‌برداري كرده بود. هيچي، به ما هم نگفته بود كه اين آدم شوهرش هست، مي‌گفت برادرمه. پسرش رو هم نگفته بود بچه خودشه مي‌گفت بچه برادرمه. مي‌گفت داداشم معتاد هست ببريمش كمپ تركش بديم. خب منم فكر مي‌كردم داداششه. برديمش كمپ يه مدت و ترك كرد و اومد بيرون اما پري مي‌گفت اين داداشم گرم گرم ترياك مي‌ريزه تو چاييش و مي‌خوره.»
در ادامه صحبت‌هايش مي‌گويد: «خلاصه يه شب حدود ساعت 12 زنگ مي‌زنه به ما كه بيا بچه برادرم مريض شده ببريمش درمانگاه. من به همراه برادر بزرگم مي‌ريم دم خونشون. اينم بگم مادر ما يه آموزشگاه آرايشگري داشت اين پري هم دوست مادرم بود. ما همه فكر مي‌كرديم اين زن تنهاست با يه برادر معتاد.»

21 سال پس از فرار
«ش.ق» شب حادثه را اين‌گونه تعريف مي‌كند: «وقتي ما رفتيم جلو خونشون اونجا بود كه فهميديم پري شوهر رو كشته و همه دروغ‌هاش هم همون شب لو رفت. بعد جنازه رو از خونه برديم اطراف شهر انداختيم.» او مكثي مي‌كند و سپس با ترديد كلماتش را به زبان مي‌آورد: «اون شب، اون شب... از جزييات اون شب مي‌گم بهتون ولي منتشر نكنين...»
او پس از تعريف جزييات به سراغ سرنوشت پري و خودش پس از حادثه مي‌رود: «6 ماه بعد از اون اتفاق پري تمام پول‌هاي شوهرش رو كه با كلاهبرداري از بازار چرم تهران جمع كرده بود، برداشت و دست پسرش رو گرفت و رفتن انگليس. منم زندگي عاديم رو مي‌كردم. تو كار ساخت‌وساز ساختمون بودم تا سال 96. سال 96 وقتي پري به ايران برمي‌گرده همون جا تو فرودگاه دستگيرش مي‌كنن. حالا نگو تو اين 21 سال ماموران دنبالش بودن. همون روز كه پاش به ايران رسيد اومدن سراغ من. تو خونه بودم زنگ در رو زدن. رفتم در رو باز كردم ديدم بله؛ دو تا الگانس دم خونه و حاج خانم اون پشت با دستبند نشسته تو ماشين. دستگيرم كردن و رفتيم اداره آگاهي. دادگاهم همين چند وقت پيش تشكيل شد. حكم قصاص بهم دادن اونجا با شاكي‌ها صحبت كرديم و رضايت دادن به ديه كامل يك مرد مسلمون كه همون 480 ميليون تومن هست. من الان حبسم رو كشيدم. 4 سال و نيمه كه تو زندانم. اين پول رو جمع كنيم من آزادم. قاضي تو پرونده مشاركت در قتل برام زده. پري كه حكمش قصاصه. خانواده شاكي هم قصد ندارن پري رو ببخشن تا اونجايي كه من مي‌دونم.» 
او در آخر حرف‌هايش، ذهنش را به اين مساله جمع مي‌كند كه مبادا نامي از او در اين گزارش برده شود براي همين سريع مي‌گويد: «ببين آبجي اسم مارو منتشر نكنيا آبروم مي‌ره. همينم مونده تو شهرمون بگن فلاني كه اين كار رو كرده بود اسمش تو روزنامه منتشر شد.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون