خاطرات سفر و حضر (131)
اسماعيل كهرم
از افتخارات بنده آن است كه همهجاي ايران سراي بنده بوده و همه جاي اين خاك پهناور سرك كشيدهام. ديدهام، كاركردهام. گاه تا 9 ماه در سال همه جا رفتهام و ماندهام و چقدر زيبا و متنوع و گسترده است اين مرز پرگهر!
بندر ديّر را ديده بودم ولي نه به اين شكل، ابتدا تا عسلويه را با هواپيما طي ميكنيد و سپس تا ديّر تا ته آرامش و زيبايي و سكون و صلابت ميروي. اين بندر صيادي است و محل صيد بهترين ميگوهاي ايران (شاهميگو) و شايد جهان است. كپرها و ساختمانهاي يكطبقه سابق جاي خود را به ساختمانهاي چندين مرتبه داده است. يك تكه جنگل حرا چسبيده به بندر وجود دارد كه جمعاحداكثر يازده هكتار ميشود. يكي از ثروتمندان شهر كه پولش از پارو هم بالاتر ميرود درصدد ايجاد پرورشگاه لارو ميگو است. ولي كجا؟ درست چسبيده به جنگل حرا. حساب كنيد، جادههاي مواصلاتي، وسايل نقليه سنگين، مثل كاميون، رفت و آمد و سر و صدا، همه در مجاورت جنگل حرا. كوبيده شدن خاك و پوشش گياهي، ايجاد پاركينگ و ساختمانهاي چندين طبقه... درست در كنار و يا آغوش جنگل حرا. ولي به راستي جاي ديگري براي تاسيس اين سازه نبود؟ مثلا در دل بيابان، دور از ديّر جاي ديگري را نداشتيم؟ اگر جاي مناسب ديگري وجود داشت چرا اين مكان را انتخاب كردند؟
مساله آن است كه اين جنابان صاحبان نفوذ، مملكت را مال خود ميدانند و فكر ميكنند كه همه چيز، همه كس و همه جا را ميتوانند بخرند. خدا را شكر كه جوانان غيور ايراني تحت نام NGO يا سمن «سازمان مردم نهاد» جلوي آنها را ميگيرند. جوانان ديّري دقيقا همين كار را كردند.