دفتر خاطرات و سالاد الويه
محمد خيرآبادي
خرواري از دفترچهها و سررسيدها در هر جابهجايي و اثاثكشي همراهم است. واقعا اين همه سال نوشتن خاطرات و يادداشتهاي روزانه چه دليلي دارد؟ چرا گاهي كم شده، گاهي زياد، ولي هميشه بوده؟ در آن سالهاي اول شرح اتفاقات كسالتبار روزانه و حتي متن اخبار را، مينوشتم و اصلا نميدانستم چرا اين كار را ميكنم. بعد كمكم سطح خودم را به تحليل خبر، اظهارنظر نسبت به وقايع مهمتر و قضاوت درباره اطرافيان ارتقا دادم و باز جلوتر كه آمدم دفترچه خاطرات كاركردي شبيه به «خود روان درماني» پيدا كرد. وقتي كه مينوشتم انگار خودم را تخليه ميكردم و حالم بهتر ميشد. نوشتن در دفترچه خاطرات كمكم از حالت روزانه به حالت گاه به گاهي تغيير پيدا كرد و بعد هم كه نوشتن در فضاي مجازي به كاري روزانه و حتي ساعتي تبديل شد، فواصل نوشتن در دفترچه خاطرات باز هم بيشتر شد. اما هنوز يك چيزهايي هست كه انگار فقط و فقط بايد در دفترچه خاطرات نوشت. هر چيزي كه هست مهم نيست، ولي به هر حال جايش در همين دفترچه است. هر چه در دفتر خاطرات من نوشته شده است، احتمالا معنايي براي من دارد. شايد مدتي طولاني دربارهاش فكر كرده باشم و به احتمال زياد برايم اهميت داشته است، اما چرا آن را نوشتهام؟ چرا آن را در دفتر خاطرات يعني جايي كه هيچكس نبايد به آن دست بزند، نوشتهام؟ اگر هدف اين است كه چيزي را فراموش نكنم پس چرا مثل روزهاي اول كه شروع كرده بودم به خاطرهنويسي، همه اتفاقات را ثبت نميكنم؟ و حتي اگر قرار است مهمترينها را ثبت كنم، معيار تشخيص يك رخداد مهم و قابل ثبت در دفترچه خاطرات، چيست؟ شايد همه اين سوالها جوابي داشته باشد و توجيهي، اما واقعا توضيح اينكه كسي نبايد به دفترچه خاطرات ما دست بزند سخت است. هر كس براي نوشتن يادداشتهاي روزانه دليلي دارد. اما من فكر ميكنم بارزترين دليل براي نوشتن اين يادداشتها ثبت حس نسبت به يك واقعه است. به ميزاني كه حس ما از يك واقعه، براي ما امري شخصي و خصوصي محسوب شود، به همان ميزان دفترچه خاطراتمان خصوصيتر و غيرقابل دسترسيتر ميشود. يعني اگر درباره حسمان نسبت به يك واقعه، خيلي راحت با ديگران حرف ميزنيم، طبيعتا دفترچه خاطرات خيلي محرمانهاي هم نبايد داشته باشيم. شايد علت اينكه در دفترچههاي خاطرات يكسري كلمات بريده بريده، توضيحات نامربوط و حاشيهاي و گاهي پرت و پلا، پيدا ميشود همين است كه حس ما نسبت يه يك رخداد چندان واضح و قابل بيان نيست. به عبارتي بخش عمده اين حس، وقتي كه به قالب كلمات ريخته ميشود، فقط براي نويسندهاش معنا دارد و براي ديگران كاملا نامفهوم است. حتي ممكن است فهمش براي خود فرد هم مشكل باشد. خيلي وقتها براي خودمان هم جاي سوال است كه واقعا در ذهنمان چه ميگذشت وقتي كه فلان جمله را در دفترمان نوشتيم؟ در واقع «نگفتنيها» و «غيرقابل گفتنها» را در اينجا ثبت ميكنيم. همه ما موقع نوشتن يادداشتهاي روزانه تنها هستيم. دفترچه شما به من كمكي نميكند و دفترچه من هم براي شما فايدهاي نخواهد داشت. نقطه اشتراك دفترچههاي خاطرات اين است كه يك چيزي در درون هر خاطرهنويس وجود دارد كه او را به مرور احساسات گذشته ترغيب ميكند. من در دفترچه خاطراتم نوشتهام: «امروز الويه خورديم. در فضاي باز. زير آفتاب ملايم آخر آبان. نسيم خنك ميآمد. لقمهها را كه ميخوردم احساس ميكردم همه چيز دنيا رو به راه است و بايد گرفت و تخت خوابيد.» ديگر هيچوقت الويهاي نخوردم كه چنين حسي به ضميمه داشته باشد.