جهانپهلوان تختي
رضا مختاري اصفهاني
غلامرضا تختي در ذهن ايرانيان يك پهلوان است كه به جان و دلشان نشسته است. او را آنگونه ميبينند كه ميخواهند. اسطوره ميخواهندش و روايت خود را از مرگ و زندگي او دارند. پهلوان در فرهنگ ايراني با قداست دين و وطن گره خورده است.
او حافظ اين دو و در سايه سربلندي آنهاست. رستم و اسفنديار با آنكه در مقابل هم بودند، اما از اين آبشخور بهره ميبردند. پهلوان متفاوت از لوطي و عيار است. هرچند هر سه ذيل فرهنگ جوانمردي تعريف ميشوند، اما پهلوان نماد ثبات و دفاع از وطن و دين مستقر است. از همين رو در فرهنگ و گفتمان رسمي با عناويني چون اراذل و اوباش از او ياد نميشود. اين جايگاه اما به معناي كنار ماندن از مردم نيست. چه در برههاي مانند سلطه مغولان، پهلوانان ايراني در كنار مردمان ايستادند و پهلوان آنان شدند. هرچند مغولان مانند اسلاف مهاجم خود به قدرت سياسي دست يافتند اما مشكل آنان اين بود كه نماد دين مستقر و ثبات وطن نبودند.
تختي ميراثدار چنين فرهنگي بود. او در زمانه ورزش قهرماني و كسب عناوين جهاني در كشتي به عنوان يك پهلوان در ذهن ايرانيان نقش بست. او را در تشك كشتي فراتر از قهرمان، در كسوت پهلوان ميديدند. با چنين نگاهي، قهرمانان ديگر با وجود موفقيتهاي افزونتر به چشم نيامدند.
تختي در قابهايي ديده ميشد كه در زمانه شكاف حكومت و ملت به مذاق مردمان خوش ميآمد. تصوير او كه مادر چادرياش را در آغوش گرفته بود، گويي تصويري نمادين از مخالفت مذهبيون با نمادهاي تجددمآبانه سلطنت پهلوي در حوزه زنان شمرده ميشد.
حال آنكه سبك زندگي او تفاوتهايي با اين تصوير داشت. يا تصويرش در كنار سيدمحمود طالقاني در حكم مبارزه و مخالفتش با حكومت بود؛ شخصيتي كه در بين طيفهاي گوناگون مخالفان محمدرضا شاه مورد احترام بود. در رواياتي كه دربارهاش نيز نقل شده، چنين هدفي دنبال ميشد. بهطوريكه روايت شده به هنگام فعاليت تختي براي جمعآوري كمك براي زلزلهزدگان بويينزهرا پيرزني چادر خود را به عنوان هديه به آسيبديدگان از سر برداشت و به تختي گفت: «من فقط همين چادر را دارم.»
ماموران رضاشاه نتوانستند اين چادر را از سرم بردارند، اما امروز به خاطر تو، خودم آن را از سر برميدارم.» يا اين روايت كه او حضور در يك آگهي بازرگاني را نپذيرفت، در مقابل حضور بعضي از ورزشكاران حاضر در حوزه سينما قرار ميگرفت. مهم نيست اين روايات تا چه اندازه برساخته ذهن جامعه بود يا واقعيت داشت، بلكه از حيث نگاه مردمان به پهلوان خود اهميت دارد.
همچنان كه روايت مردم از مرگ پهلوان مقبوليت مييابد. چه اين مردمانند كه زندگي و مرگ پهلوانان را تصوير و روايت ميكنند. با آنكه تختي در زندگي سياسي فعاليت برجسته و خاصي نداشت، اما همان ارتباطات خاصش با كساني چون حاج حسن شمشيري، عضو جبهه ملي، او را فراتر از هر سياستمداري مينشاند.
اين تصوير در امتداد همان تصويري است كه انسان ايراني از كيخسرو، رستم، پورياي ولي و حاج حسن رزّاز داشت. فردوسي در شاهنامه همين نگاه را نمايندگي ميكند. بهطوريكه در نبرد رستم و سهراب بيش از مقصر دانستن پهلوان، رستم، گناه پادشاه، كيكاوس را در تاخير براي ارسال نوشدارو برجسته ميسازد. خدشه به روايت مردمان در مرگ تختي خدشه به يك باور و سنت فكري است. اين اتفاق آنگاه ابهام ميآفريند كه در مقابل چنين خدشهاي، روايتي از زندگي و مرگ يك لوطي يا داش مشتي برساخته ميشود كه از نقشآفرينان اصلي كودتاي 28 مرداد 1332 بوده است. حال آنكه داستان تختي وراي روايات رسمي شكل گرفته است. چنين روايات و اقداماتي نه تنها پهلواني نميآفرينند كه جامعه را به خلأ سوق ميدهند. در اين خلأ تراژدي رنگ باختن الگوهاي جامعه و مرگ پهلوان در اذهان رخ ميدهد.