لطفا اينترنتي سفارش نده
محمد خيرآبادي
در يخچال را كه بستم، ديدم پشت در ظاهر شدي. موبايل به دست و سر به زير. عينكت را زده بودي و با دقت صفحات گوشي را بالا و پايين ميكردي. ژاكت كاموايي كرم رنگ به تن داشتي و موهايت را با كش موي زرد پشت سر جمع كرده بودي. از نيم پله ورودي آشپزخانه آمدي بالا و درست بين اپن و يخچال ايستادي. من كه بيهدف رفته بودم سر يخچال و چيزي براي خوردن پيدا نكرده بودم، راه را برايت باز كردم.
همانطور ادامه دادي و رفتي و از كابينت كنج آشپزخانه يك تكه شكلات تلخ برداشتي. بعد مسيري را كه آمده بودي، سر در گوشي برگشتي و روي مبل راحتي توي هال نشستي. شك نداشتم كه داري فروشگاههاي اينترنتي را زير و رو ميكني. آرام رفتم سراغ همان كابينت و آخرين تكه شكلات را برداشتم و در دهان گذاشتم. بيش از اندازه تلخ بود. صدايم كردي و گفتي: «بيا بشين». آمدم و كنارت نشستم. به سمتم مايل شدي. شانههايمان به هم رسيد. تازه اسپري زده بودي. يكدفعه بوي آن پيچيد. نگاهت كردم. نور مايل عصر پاييز از بيرون تابيد، از ميان برگهاي بلند و پهن گلهاي آپارتماني پاي پنجره، عبور كرد و به اطراف صورتت رسيد.
ميخواستم بگويم زيبا شدي، اما نگفتم. عكسها را با انگشت يكييكي رد كردي. گفتي: «به نظرت كدومش خوبه؟» روي بعضي از آنها بيشتر مكث كردي و زير چشمي حواست به من بود. موضوع همه عكسها شمعدان بلوري بود. گفتم: «هر چي سادهتر بهتر». گفتي: «يعني چي؟ خب بگو كدوم». گفتم: «هر چي سادهتر و هر چي ارزونتر بهتر». شانهات را از شانهام دور كردي. عينكت را برداشتي. چشمهاي درشتت را تنگ كردي.
لبخندت را خوردي و گفتي: «منظور؟» جواب ندادم، چون منظورم را خوب ميدانستي. «اين پولها را، حتي اگر درآمد خودت باشد، بزنيم به يك زخمي، بهتر نيست؟» آرام زير لب، طوري كه نشنوي، گفتم: «در ضمن لطفا همه چيزها رو اينترنتي سفارش نده». قبل از اينكه بخواهي بلندتر بگويم، زنگ در را زدند. از جا بلند شدم. گوشي آيفون تصويري را برداشتم. گفت: «پيكم، بسته آوردم». پرسيدم: «چه بستهاي؟ از كجا؟» گفت: «نميدونم، فقط ميدونم شكستنيه، كريستاله». برگشتم. نگاهت كردم. از آن زيبايي لحظات قبل خبري نبود. محكم و قاطع گفتي: «اون طوري نگاه نكن، من چيزي سفارش ندادم.»