• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۱ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5124 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۲۵ دي

كوتاه درباره «دشت خاموش» ساخته احمد بهرامي

پژواك بهره‌كشي در دل دنياي سياه

كاميار محسنين

نخستين ساخته بلند سينمايي احمد بهرامي، «دشت خاموش»، قابليت آن را دارد كه به سرعت، به اثري شعارزده و تمثيلي تبديل شود؛ به اثري كه در دل دشتي سترون، در جايي كه رييس (فرخ نعمتي)، در مكاني حقارت زده، در جايگاهي سلطاني نشسته و با نطق‌هايي منت‌گذار و تكراري در جمع و وعده‌هايي بچگانه و تو خالي در خلوت، از هر كسي كه مي‌خواهد، به هر نحوي كه مي‌خواهد، بهره مي‌كشد و شيره جان ديگران را مي‌مكد. او كه خود را مالك جان و مال هر آن كه در ملك او زيست مي‌كند، مي‌شمارد، هر آن كه را كه با ادعايي نزد او مي‌آيد، به بهانه رفع دردي كه دارد، به واسطه آشنايي با شخصي متنفذ در خارج از اين ملك كوچك مي‌فريبد. تصاوير استيليزه سياه و سفيد، با تكيه بر برجي استوار بر فراز ملك كه نمودي نخ‌نما براي همان اقتدار مردانه است، بر مخاطرات كارگردان مي‌افزايد.
اما عواملي هست كه «دشت خاموش» را از ورطه تقليدي مبتذل از فيلم‌هاي تاريخ گذشته و استثمارزده رهايي مي‌بخشد و به آن ژرفنايي مي‌دهد كه بيشتر در دل تصاوير قابل مكاشفه است. برخي از اين عوامل، در اين مقال بررسي مي‌شود.
خرق عادت ديداري از همان لحظه نخست، در زماني كه لطف‌الله (علي باقري) دمي در خارج از هر حجره باز مي‌ايستد و پيام رييس را به ايشان ابلاغ مي‌كند، روشي كه كارگردان برگزيده است به روشني مشخص مي‌شود. خلق عادتي ديداري در موقعيت‌هايي مشابه و خرق آن، به قسمي كه با تغيير زاويه ديد يا ضرباهنگ، مفهومي نو، در موقعيتي كه پيش مي‌آيد، تشديد شود. اين آشنايي‌زدايي، در آغاز فيلم، با درنگ در بيرون حجره سرور (مهديه نساج)، به لطافت، نشان مي‌دهد كه در ديده لطف‌الله، آن زن با تمام ديگران تفاوت دارد و آنچنان‌كه راوي در داستان فراموش نشدني هاينريش بل، «آدم‌ها روي پل» مي‌گويد: «با وجود اين، بايد عرض كنم كه آمارشان ابدا درست نيست... زماني كه معشوقه كوچك من از روي پل عبور مي‌كند، من در تمام اين مدت هيچ يك از افرادي را كه عبور مي‌كنند به آنها گزارش نمي‌دهم. اين دو دقيقه به من تعلق دارد، تنها به من.» اين خرق عادت، در زماني كه رييس خبر تعطيلي كوره‌پزخانه را مي‌دهد، به نحوي ديگر كارگر مي‌افتد و بار و فشاري را كه اين كلمات بر جمع وارد مي‌كند، با هوشمندي، به تماشاگر نشان نمي‌دهد و به همين واسطه، از هر واكنش اغراق‌آميز بازيگر پرهيز مي‌كند. در فيلمي كه در قريب به اتفاق اوقات، از نقطه ديد داناي كل تصوير مي‌شود، تغيير به نقطه ديد رييس، در زماني كه از پنجره‌اي در فراز، به سرور و پسرش مي‌نگرد، باز همان پيام داستان بل را، با ظرافت، به ذهن متبادر مي‌كند، تمهيدي كه از بخت بد، آنچنان‌كه بايد و شايد، هرچند در دفعاتي محدود، در «دشت خاموش» به كار بسته نمي‌شود.
پايبندي به ضرباهنگ زندگي - بهرامي با پرهيز از اغراق در طول فيلم، به همان‌گونه كه در صحنه اعلام تعطيلي كوره‌پزخانه مورد اشاره قرار گرفت، مي‌كوشد هر دم، به لحاظ ديداري، در جزييات زندگي درنگ و كوچك‌ترين واكنش‌هاي شخصيت‌ها را بدل به بزرگ‌ترين اتفاقات فيلم كند. او، در اين راه، از قاعده‌هاي مرسوم در فيلم‌هاي برگرفته از رمان‌هاي نوي فرانسوي عمل نمي‌كند، بل به آن سان كه اندي وارهول مي‌گويد، فيلم را به سمت و سويي هدايت مي‌كند كه بيننده تماشا نكند، بلكه مشاهده كند. از اين جهت، «دشت خاموش» به مشاهده‌اي در باب سكوت، خاموشي، انفعال و استيصال بدل مي‌شود - مشاهده‌اي كه بيننده را وا مي‌دارد همراه شخصيت‌هاي فيلم، اين تلخكامي‌ها را تجربه كند تا به پاياني جانكاه و تكان‌دهنده رهنمون شود. در حركت به اين سمت و سو، بازيگران -البته جز رييس، آن هم به واسطه نقش نماديني كه دارد- بايد چون مدل‌هايي انساني جاي خود را در تركيب‌بندي‌ها بيابند و بدون هرگونه جلوه‌گري، حسي را كه دارند، بدون برونگرايي، به مخاطب منتقل كنند. همين رويكرد و صد البته، حضور موثر بازيگران است كه سبب مي‌شود فيلم بهرامي به ضرباهنگ زندگي نزديك شود.
دوري از كهن الگوهاي انديشه مانوي -در «دشت خاموش»، رييس در مقام يك شرآفرين تصوير نمي‌شود كه گويي خود هم در تقابل با ساز و كار حاكم بر ملك خويش و ارتباط آن با دنياي بيروني، مستاصل و درمانده مانده است. پس به‌رغم وجود شخصيت زني كه مركز درگيري است، حضور ديگراني كه براي نفع خود به نمامي و مردم فروشي اهتمام مي‌ورزند و از همه مهم‌تر، مكاني كه خالي از نشانه‌هاي مدني است، به سمت الگوهاي مرسوم وسترن نمي‌رود. در غياب نبرد خير و شر، بيننده بيشتر احساس مي‌كند با نمونه‌اي جديد از آثاري از آنتوني مان روبه‌رو شده است كه پايه‌گذار نئووسترن‌هايي مقيد به تصوير ضرباهنگ زندگي بودند. اين مختصات، فيلم را از تصاوير معمول و نمادين از جامعه‌اي جمع باور -مانند تصوير از ياد نرفتني در رمان «1984» جورج اورول و اقتباس سينمايي آن- نيز دور مي‌كند و عصيان را به كنشي بي‌معنا مبدل مي‌سازد. به همين دليل، دنيايي شكل مي‌گيرد كه در آن، هيچ تصوري از فرد وجود ندارد و حتي اگر همه، سرگشته، از آن كوچ كنند، يكي هست كه به واسطه آنكه دلبند را نيز جزو ملك رييس مي‌بيند، به فرديت ايمان نياورد و خود را در كنجي، در گوشه‌اي از آن دشت سترون جمع باوري، مدفون كند. به اين ترتيب، «دشت خاموش» به ساز و كاري مي‌تازد كه استثمارگري را ناگزير مي‌سازد و فردباوري را قرباني جمع باوري مي‌كند، نه به آن استثمارگر حقير كه ممكن است، هر آن، خود قمار زندگي را ببازد -نقطه قوتي كه از پيش فرض وجود دنيايي خارج از اين ملك، از همان لحظات آغازين، سرچشمه مي‌گيرد و شكلي ملموس مي‌پذيرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون