نگران نباريدن باران، خشك شدن چشمهها و گرفتاري فعالان محيط زيست بود
نيم قرن دوستي با محيطبان توران
هوشنگ ضيايي
اواسط مهرماه سال ١٣٤٩ چند ماهي از شروع به كار من در بخش حيات وحش سازمان شكارباني و نظارت بر صيد ميگذشت كه به اتفاق همكارانم جمشيد فاضل، كمك كارشناس رسولتاش و كارشناس امريكايي مارك باش به منظور بررسي وضعيت حيات وحش منطقه خاروتوران و قابليتهاي اين منطقه و مناطق مجاور آن جهت ايجاد يك منطقه حفاظت شده با يك دستگاه لندرور و يك دستگاه انترناش كه چادرها و ساير وسايل ما را حمل ميكرد عازم دلبر اميرخان شديم.
دلبر كه شامل يك باغ بزرگ با درختان انار، توت، بادام و... با مزرعه يونجه، استخر با آب زلال و يك خانه خشت وگلي دو طبقه بود زيبايي خاصي داشت و مانند نگين سبزي در دل كوير دلربايي ميكرد.
اميرخان به استقبالمان آمد مردي باقدي بلند، هيكلي ورزيده، سبيلهاي تاب داده شده رو به بالا با لباس تميز و پستهاي رنگ سازمان شكارباني با آرم كل و آرم ضابطين دادگستري روي بازوها و كراواتي به رنگ سبز با قيافهاي جدي و عبوس كه پس از مشاهده آرم سازمان و اطمينان از اينكه ما شكارچي نيستيم تبديل به قيافهاي مهربان با لبخند دوستانهاي شد بلافاصله ما را به طبقه دوم خانهاش راهنمايي كرد، نقشهها را پهن كرديم و مشغول برنامهريزي شديم. ما هيچ كدام اطلاعي از وضعيت منطقه نداشتيم ولي اميرخان نه تنها منطقه خود بلكه تمام مناطق و زيستگاههاي دور و نزديك را نيز مانند كف دست به خوبي ميشناخت و از تنوع گونههاي جانوري و گياهي آنها به خوبي اطلاع داشت. پس از چند ساعت گفتوگو و تبادلنظر نقاط كمپينگ ما كه مناطق وسيعي از طرود و معلمان تا اطراف طبس، كوه پروند، اسبكشان و درونه را تحت پوشش قرار ميداد، انتخاب شدند. من و اميرخان وجوه مشتركي داشتيم؛ هر دويمان شكارچياني بوديم كه تصميم گرفته بوديم شكار را كنار گذاشته و به جبران گذشته از حيوانات حفاظت كنيم. بودن با اميرخان در اين سفر بزرگترين تجربه زندگيام بود. ديدن مناطق بكر و دست نخورده، طلوع خورشيد از دل كوير، تماشاي گلههاي گور، آهو و ديدن جبير، زاغ بور و آموختن نحوه نزديك شدن به آنها، دستگيري متخلفين شكار و اعزام آنها به دادگاه طبس، نحوه برخورد با قاچاقچيان، صبر و استقامت در مقابل حوادث غيرمترقبه مانند فرورفتن ماشين در رودخانه كال سبز يا خرابي ماشين در دل كوير و عدم دسترسي به آب و غذا. مشاهده روستاي خار كه
به تازگي زير شنهاي روان مدفون شده بود. بعد از فراغت از برنامه روزانه تا ساعتها از شب گذشته در كنار آتش با هم مينشستيم. همه صحبتها و رفتارهايش برايم جالب و آموزنده بود. چند شبي هم براي مشاهده حيواناتي كه صبح زود براي نوشيدن آب ميآمدند در كومههايي كه در اطراف چشمهها وجود داشت، ميخوابيديم. يك روز صبح يك موتورسوار نزديك چشمه آمد، دوري زد و برگشت. اميرخان گفت اين راهپاككن قاچاقچيان است. ديري نگذشت كه سروكله چند موتورسوار با موتورهاي ايژ روسي و خورجينهاي پر پيدا شد آنها مقداري آب برداشتند، قدري با موتورهايشان ور رفتند، ما هم بدون هيچ حركتي آنها را نظاره ميكرديم. در اين هنگام يكي از قاچاقچيان براي رفع حاجت به سوي تپهاي كه ما در پشت آن مستقر بوديم، آمد. در اين هنگام اميرخان قبل از اينكه او ما را ببيند، بلند شد. قاچاقچيان با ديدن اميرخان به شدت يكه خوردند و به طرف موتورهايشان كه در آن محيط باز پناهگاه و سنگر خوبي بود، دويدند. در اين موقع اميرخان درحالي كه به طرف آنها ميرفت با صداي بلند خود را معرفي كرد. آنها قدري با امير خان صحبت كردند سپس سوار موتورهايشان شدند و در پهنه كوير ناپديد شدند. يكي از خاطرات جالبي كه از اين سفر دارم، مارگزيدگي مارك باش كارشناس امريكايي همسفرمان بود. او كه از داوطلبان گروه صلح بود جواني گوشهگير و خودخواه و كماطلاع بود ولي در مورد همه مسائل خود را كارشناس ميدانست و اظهارنظر ميكرد. يك روز عصر حين رانندگي وسط يك كورهراه يك افعي بسيار بزرگ را در حالي كه با حركات پيچشي زيبايش در حال حركت بود مشاهده كرديم من مار را گرفتم قدري تماشايش كرديم در اين موقع مارك باش گفت كه من هم ميخواهم مار را دستم بگيرم. توضيحات من و اميرخان در مورد خطرناك بودن اين افعي بيفايده بود و او دايما صحبت ما را مانند هميشه با گفتن كلمه ميدانم قطع ميكرد. بالاخره من با اكراه گردن مار را دست او دادم و دم مار را به دست ديگرش، پس از مدتي كوتاه او با فريادي بلند مار را به سويي پرت كرد و در حالي كه دو سوراخ خونآلود روي دستش كه جاي نيش مار روي آن بود را نشان ميداد با خونسردي گفت كه مار او را نيش زده است. در اين موقع اميرخان به من گفت اتفاق خطرناكي افتاده است و اگر ما او را به بهداري نرسانيم امكان مرگش وجود دارد. بلافاصله خودم پشت فرمان نشستم و پس از دو ساعت رانندگي او را به بهداري خانخودي رسانديم. بهداري كوچك ولي مجهزي بود. دست مارك باش كمي متورم شده بود ولي به مجردي كه دكتر قصد تزريق سرم پلي والان و واكسن كزاز را داشت مارك باش از تزريق ممانعت كرد و گفت تا زماني كه من با دكتر سفارت امريكا مشورت نكنم، اجازه تزريق را نخواهم داد. اصرار ما و دكتر بهداري كه صحبت از وخامت اوضاع ميكرد بينتيجه بود. من براي اولينبار در اين سفر ناراحتي را در چهره اميرخان كه شديدا احساس مسووليت ميكرد، مشاهده كردم. اينجا بود كه من با صداي بلند مارك باش را تهديد كردم اگر اجازه ندهد، او را به زور خوابانده و تزريق را انجام خواهيم داد. خوشبختانه تهديد من موثر واقع شد و دكتر تزريقها را انجام داد بلافاصله ما او را به شاهرود و سپس به تهران فرستاديم. در تهران دوماه در بيمارستان تحت درمان و نزديك بود دست او را قطع كنند ولي خوشبختانه درمان شد. اميرخان عقيده داشت علاوه بر منطقه خاروتوران محدوده وسيعي كه مناطق كوهستاني پروند و اراضي كشاورزي نزديك شهر طبس كه ما گور را در آنجا مشاهده كرده بوديم بايد به عنوان منطقه حفاظت شده اعلام شود كه در بررسيهاي بعدي با نظر ايشان محدوده فعلي انتخاب و به تصويب شوراي عالي شكارباني و نظارت بر صيد رسيد.دوستي من با اميرخان هر روز مستحكمتر ميشد. هر وقت كه به مناسبتي به تهران ميآمد سري هم به من ميزد، من هم اگر فرصتي مييافتم براي ديدن او به توران ميرفتم.
داستان يك عكس
آقاي مهندس برومند كه مديرعامل ذوب آهن شاهرود بود دوستي ديرينهاي با من دارد. او عاشق طبيعت و حيات وحش است. در اواسط دهه ٥٠ به اتفاق ايشان و همسرشان خانم ويدا برومند كه آرشيتكت هستند مهمان اميرخان بوديم. آقاي برومند آرزو داشت عكسي از گور بگيرد. اميرخان هم به او قول داد در اين سفر حتما ترتيب اين كار را خواهد داد. روز بعد به اتفاق هم و با دو ماشين عازم منطقه شديم. در مسير راه تعداد زيادي گور كه در دستجات كوچك و بزرگ با آرامش مشغول چرا بودند به چشم ميخورد. بر اساس آمار برخي كارشناسان سازمان حفاظت محيط زيست در آن زمان تعداد گورها بالغ بر ١٠٠٠ راس تخمين زده ميشد. باوجودي كه در طول مسير امكان عكاسي از فاصلهاي نسبتا مناسب وجود داشت ولي اميرخان برنامه ديگري براي ما تدارك ديده بود. اميرخان كه آشنايي كاملي به منطقه و عادات و رفتار گورها داشت پس از مدتي رانندگي در حاشيه يك دشت وسيع و بدون پوشش گياهي از ما خواست كه در همان محل توقف كنيم و تا آمدن گورها به جاي ديگري نرويم و منتظر باشيم و خودش به اتفاق راننده ماهرش كه احتمالا آقاي عجمي بود ما را ترك كرد . آقاي برومند كه با هيجان خاصي منتظر آمدن گورها بود با يك دوربين كانون كه لنز ٣٠٠ روي آن نصب كرده بود براي اينكه مانور بيشتري داشته باشد و از پنجرههاي دو طرف عكس بگيرد به عقب لندرور رفت ولي همسرشان با يك دوربين نيكون و لنز ٥٠ كه فقط براي عكاسي از مناظر و فواصل نزديك مناسب بود در صندلي جلو نشستند. هنوز بيشتر از نيم ساعت نگذشته بود كه ابتدا صداي ماشين و سپس گله اي گور كه به سوي منطقه موردنظر ميآمدند توجهمان را جلب كرد. سرعت گورها زياد نبود و به حدود ٥٠ كيلومتر در ساعت ميرسيد. من با درنظر گرفتن زاويهاي كه احتمالا گورها از آن محل عبور ميكردند، حركت كردم (به اصطلاح اميرخان دماغ گورها را گرفتم). هنوز دقايقي نگذشته بود كه به گورها رسيديم، فاصله ما تا گورها به قدري نزديك بود كه حتي ميتوانستيم آنها را با دست لمس كنيم. آقاي برومند با لنز ٣٠٠ امكان عكاسي از اين فاصله نزديك برايش ميسر نبود، او با وجود اينكه با سرعت جايش را تغيير ميداد ولي حتي موفق به گرفتن يك عكس نشد اما خانم برومند از اين موقعيت كمال بهره را برد. او با يك لنز معمولي موفق به گرفتن عكسي شدكه به نظر بسياري از افراد صاحبنظر يكي از بهترين عكسهاي گور تا اين زمان است.
زندهگيري گور
اواخر پاييز سال ١٣٧٨ آقاي حسام حسيني مدير محيطزيست استان يزد از من درخواست كرد براي زندهگيري دو راس گور ماده و انتقال آنها به استان يزد اقدام كنم. با توجه به محدوديت زمان پس از تهيه داروها به اتفاق آقاي هومن جوكار عازم توران شديم. در اينجا مامورين استان يزد نيز به ما پيوستند. متاسفانه داروي اتورفين كه براي بيهوشي فردسمان مورد استفاده قرار ميگيرد در ايران ناياب بود و آزمايشات ما با داروهاي ديگري مانند كتامين كه با استفاده از اسلحه بيهوشي روي يكي از الاغهاي اميرخان و در غياب او در باغ دلبر انجام شد، بينتيجه بود، بنابراين تصميم گرفتيم با استفاده از كمند نسبت به زندهگيري گور اقدام كنيم. براي اين منظور من و آقاي جوكار با دو ماشين به صورت جداگانه به تعقيب گورها پرداختيم ولي بهرغم تلاشهايي كه انجام داديم به علت حضور گورها در تپه و ماهورها نتوانستيم به آنها نزديك شويم. اميرخان كه هميشه مشاور و راهنماي ما بود پس از بازنشستگي و بيمهرييهايي كه در مورد او صورت گرفته بود در شاهرود اقامت داشت و كمتر به دلبر ميآمد. زماني كه عازم توران بودم با او تماس گرفتم. قدري كسالت داشت من هم از او تقاضاي همكاري نكردم ولي حالا با توجه به عدم موفقيت در زندهگيري گور چارهاي جز استمداد از اميرخان نداشتم. برايش پيغام فرستادم كه اگر ميتواند براي كمك به ما به دلبر بيايد. تازه از خواب بيدار شده بودم كه ديدم كسي آهسته به درميكوبد. در را باز كردم، با مشاهده اميرخان بياختيار فريادي كشيدم و او را بغل كردم. جوكار هم او را بوسيد و بغل كرد. آثار مريضي در چهرهاش بسيار مشهود بود ولي با وجود اين براي كمك به ما آمده بود. بلافاصله نشستي با حضور مامورين توران آقايان عجمي، قربانلو، چراغي، محيطبانان يزد و آقاي ضابطيجهرمي استاد دانشگاه و مستندساز كه به دعوت آقاي جوكار ما را همراهي ميكردند، ترتيب داده شد. در اينجا بود كه ارزشهاي اميرخان كه يك سروگردن بالاتر از همگي ما بود، مشخص شد. او كه وجب به وجب كوير و عادات و رفتار گورها را به خوبي ميشناخت، مناسبترين روش براي زندهگيري گورها را جرگه كردن و راندن گورها از تپه و ماهورها و هدايت آنها به مناطق مسطح كه دق يا شخ ناميده ميشد، دانست و سپس با آدرسي دقيق بهترين مكان تجمع گورها در اين فصل را مشخص كرد و نحوه راندن آنها را با استفاده از موتوسيكلت به قربانلو و چراغي كه به كارايي آنها اطمينان داشت، آموزش داد. از آقاي عجمي هم خواست تا ما را به مكاني كه در حاشيه شخ قرار داشت، ببرد. من و جوكار در حالي كه كمندهامان آماده بود هر كدام در يك ماشين منتظر آمدن گورها بوديم. در اين هنگام آقاي چراغي درحالي كه يك گور جلويش در حال حركت بود از ميان تپه و ماهورها نمايان شد. او با استادي خاصي گور را به طرف شخ هدايت كرد. باوجودي كه گور به ماشين جوكار نزديكتر بود ولي او كه هميشه حرمت پيشكسوتان و بزرگترها را رعايت ميكرد از طريق بيسيم با اصرار زياد از من خواست تا من زندهگيري را انجام دهم. با سرعت زياد به گور كه به داخل شخ كه صاف، بدون گياه و مانند آسفالت بود، آمده بود نزديك شديم. من كمند را كه يك سر آن به سپر لندرور گره خورده بود به گردن گور كه حالا بين لندرور ما و موتوسيكلت چراغي قرار گرفته بود، انداختم. ماشين را خلاص كرديم. گور قدري ماشين را كشيد و پس از توقف گور را كه بسيار خسته و عرق كرده بود، خوابانديم و رويش پتو انداختيم. هومن جوكار براي جلوگيري از ذاتالريه و تقويت حيوان ٢٠ ميليون واحد آنتيبيوتيك و سپس داروي ايسلنيوم به او تزريق كرد و پس از علامتگذاري و ثبت مشخصات و گذاشتن گور در جعبه مخصوص به منطقه گوراب در استان يزد ارسال شد. در همان روز گور دوم را نيز با استفاده از همين روش زندهگيري و به گوراب فرستاديم. خوشبختانه با كوشش كاركنان اداره كل حفاظت محيط زيست يزد تعداد گورها به متجاوز از ٤٠ راس افزايش يافت. در سالهاي اخير تعدادي از اين گورها جهت تكثير و احياي مجدد نسل گور در مناطقي مانند پارك ملي كوير رهاسازي شدند.
اميرخان نمونهاي از يك انسان والا و عاشق طبيعت و حيات وحش بود. در زمان مديريت او نقش اصلي را در احياي منطقه توران و معرفي آن به عنوان يكي از ذخيرهگاههاي مهم كره زمين برعهده داشت. افسوس كه قدر اين گنجينه با ارزش را ندانستيم و به آساني او را از دست داديم. در سالهاي اخير هر زمان كه او به من زنگ ميزد دغدغه اصلياش نباريدن باران و خشك شدن چشمهها بود ولي بعد از گرفتاري فعالان محيط زيستي در وهله اول جوياي حال آنها ميشد. او كه مدتها با اين افراد در طبيعت كار كرده و از عشق آنها به اين سرزمين آگاه بود هر زمان كه از آنها صحبت ميكرد بغض گلويش را ميفشرد. او در مورد هومن جوكار ميگفت من در دوران زندگيام با كارشناسان ايراني و خارجي بسياري كار كردهام ولي هيچ كدام به كاربلدي و دانش و معرفت جوكار نبودهاند.
مديريت مشاركتي در توران
در گذشته منطقه توران يك استقلال نسبي داشت و به علت ويژگيها و اهميت خاص خود تحت نظر مستقيم رييس سازمان حفاظت محيط زيست مديريت ميشد. به علت همين مديريت مستقل و حضور امير خان آهنين آن سالها دوران شكوفايي توران بود. جمعيتهاي گور، آهو، جبير، يوز، هوبره، زاغ بور و... در جايجاي اين منطقه مشاهده ميشد و با ارتباط خوبي كه اميرخان با دامداران داشت و من بارها شاهد آن بودم آنها كليه مقررات مربوط به ورود و خروج دام و تعداد دامها را با توجه به ظرفيت زيستگاه رعايت ميكردند. قاچاقچيان نيز كه معمولا پس از تحويل محموله خود در مسير بازگشت نسبت به شكار جبير و گور اقدام ميكردند به گفته امير خان طبق يك قرارداد نانوشته شكار را كنار گذاشته و حتي در زمان برخورد با شكارچيان اسلحه آنها را مصادره كردند. در حال حاضر باوجودي كه تلاشهاي زيادي براي حفاظت از توران انجام ميگيرد ولي متاسفانه در سالهاي اخير به علل مختلف كه مهمترين آن عدم همكاري و مشاركت اقشار مختلف مردم به خصوص جوامع محلي در امر حفاظت از اين منطقه است، مجموعه توران حال و روز خوبي نداشته و روندي نزولي را طي كرده است. از آنجايي كه مجموعه توران توسط سازمان جهاني يونسكو به عنوان يكي از مهمترين ذخيرهگاههاي جهاني شناخته شده و براساس تجربيات جهاني و همچنين نتايج اقدامات مشاركتي انجام شده اخير در پارك ملي و ذخيرهگاه زيستكره گلستان كه نتايج خيرهكنندهاي
در بر داشته است در حال حاضر تنها راه برونرفت از وضعيت موجود، اجراي قوانين و مقررات مربو ط به ذخيرهگاههاي زيستكره از طريق مشاركتهاي مردمي، تشكيل شوراي راهبردي و استقلال اين منطقه با ارزش و منحصربهفرد ايران و جهان است.
خداحافظ امير توران
فاطمه باباخاني| اميرخان آهني محيطبان قديمي پارك ملي توران درگذشت. اين خبر را هوشنگ ضيايي كارشناس پيشكسوت حياتوحش ايران و دوست پنجاهويكساله او شامگاه روز نوزدهم ديماه داد؛ خبري كه به سرعت در صفحههاي مرتبط با محيط زيست و حياتوحش منتشر شد و موجي از اندوه را به همراه آورد. اميرخان كه زماني شكارچي بود در پارك ملي توران چه كرد كه چنين نامش با اين پارك ملي گره خورد؟ از هوشنگ ضيايي و بهمن نجفي دو كارشناس باسابقه و خوشنام حياتوحش كه سابقه دوستي و همكاري با او داشتند و همچنين نوشين ساطعي كارشناس محيط زيست خواستيم درباره اميرخان و خاطرههايي كه ازاو دارند برايمان بنويسند. در گفتههاي اين كارشناسان آنچه بيش از هر چيز برجسته است علاوه بر عشق و علاقه اميرخان به اين سرزمين، شناخت او نسبت به منطقه اي است كه حفاظت آن را برعهده داشت. همين مولفه در اميرخان بود كه تحسين كارشناسان داخلي و خارجي را برميانگيخت. علاوه بر پرسش درباره اميرخان و مولفهها ي حرفهاي و شخصيتياش از اين كارشناسان خواستيم در اين باره بگويند كه چطور پارك ملي توران به عنوان يكي از ارزشمندترين مناطق و پاركهاي ملي ايران كه اين روزها نامش به يوز آسيايي گره خورده است، مي تواند شرايط بهتري را به لحاظ حفاظت تجربه كرده و شاهد روزهاي خوش آن بار ديگر باشيم.
پاسگاه، سرآغاز مديريت منطقه
نوشين ساطعي
اولينبار كه وارد پاسگاه سرمحيطباني دلبر شدم، با مردي با چهره آفتاب سوخته و جدي روبهرو شدم كه به خاطر عدم تميزي و مرتب نبودن پاسگاه در حال بحث با مسوول پاسگاه بود و از او شكايت داشت. اين مرد كسي نبود جز احمد عجمي، مدير وقت پارك ملي و ذخيرهگاه زيست كره توران؛ دستپرورده امير خان آهني. در آن زمان، برايم كمي عجيب و شگفتآور بود از اينكه يك محيطبان دغدغه تميزي و نظم پاسگاهها را دارد. مدتها بعد، كه صميميتي بين من و آقاي عجمي شكل گرفت، جوياي دليل دغدغه ايشان نسبت به نظم و پاكيزگي شدم؛ پاسخش براي من جالب و تامل برانگيز بود: «اين خصوصيتي است كه از اميرخان آهني به من رسيده؛ امير خان معتقد بود مديريت يك منطقه از مديريت پاسگاههاي آن شروع ميشود. ايشان تاكيد داشتند نظم و پاكيزگي در پوشش محيطبان، پاسگاه و وسايل نقليه مورد استفاده، سرآغاز نظم و دقت در حفاظت از منطقه خواهد بود.» اگر چه زماني كه من در توران مشغول به فعاليت شدم، سالها بود كه اميرخان بازنشسته شده بودند؛ اما تاثير نوع نگرش و نحوه مديريت ايشان همچنان در مديريت منطقه، محيطبانان و حتي جوامع محلي به خوبي مشهود بود.