• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۹ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5125 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۶ دي

خاطرات سفر و حضر (138)

اسماعيل كهرم

در يك منطقه بسيار زيبا در اطراف باغ وحش زوريخ زندگي مي‌كردم. يك منطقه خاص، بسيار ساكت با مردماني كه اغلب بازنشسته و شديدا مواظب حفظ سكوت و پاكيزگي محله خود بودند. همه به همديگر سلام مي‌كردند و اوايل متوجه شده بودم كه من را مي‌پاييدند و شنيده بودم كه راجع به من صحبت مي‌كردند. مي‌دانستم كه زير ذره‌بين هستم. كافي بود يك رفتار ناهنجار از بنده سر بزند و به راحتي از جامعه طرد مي‌شدم.
يك خانواده خارجي به محله ما وارد شد. اكنون رفتار اين خانواده زير ذره‌بين قرار گرفته بود. مطلع شديم كه اين خانواده از يك كشور دچار تلاطم‌هاي سياسي آمده بودند و قصد داشتند كه پناهندگي بگيرند. يكي دو بار همسايه‌ها پيش من از آنها گله كردند. مثلا كيسه زباله را زودتر از موقع جلوي خانه مي‌گذاشتند و يا كودكان آنها بعد از ساعت 9 شب سر و صدا راه انداخته بودند. يك بار پليس شهرداري به خانه من آمد و راجع به اين خانواده صحبت كرد. من شكايتي نداشتم ولي همسايه‌هاي ديگر! نه. ظاهرا شكايت‌ها بالا گرفت تا آنكه يك روز بنا به گفته همسايه‌ها يك ميني‌بوس آنها را به فرودگاه برد و ديپورت كرد! دليل؟ اين خانواده براي صرفه‌جويي در خريد يك كيسه زباله، زباله خانه را در يك كيسه معمولي ريخته و دور انداخته بودند. اين كيسه توسط شهرداري باز شده بود و دليلي مبني بر تعلق اين كيسه به اين خانواده مثلا يك پاكت پستي به آدرس آنان و يا قبض تلفن و برق ويا... آنها را لو داده بود. همين.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون