فداي جان
براي تو فدا كرديم جانها كشيده بهر تو زخم زبانها
شنيده طعنههاي همچو آتشر سيده تير كاري زان كمانها
اگر دل را برون آريم پيشت ببخشايي بر آن پرخون نشانها
اگر دشمن تو را از من بدي گفت مها دشمن چه گويد جز چنانها
بيا اي آفتاب جمله خوبان كه در لطف تو خندد لعل كانها
كه بيتو سود ما جمله زيانست كه گردد سود با بودت زيانها
گمان او بسستش زهر قاتل كه در قند تو دارد بدگمانها
مولانا