• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5128 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۲۹ دي

حكمت عملي در زورباي يوناني

سيدحسن اسلامي اردكاني

زندگي پرفراز و نشيب كازانتزاكيس با شخصيت زوربا گره خورده است. خانه‌نشيني اجباري‌اي كه چشم‌پزشكم به من تحميل كرد، مايه آن شد تا دوباره سراغ برخي كتاب‌هاي قديمي و خوانده شده بروم. يكي از آنها زورباي يوناني بود. شخصيتي كه همواره با بازي درخشان آنتوني كوئين در ذهنم مجسم مي‌شود. هرچه درباره اين شخصيت مي‌خوانم، ناخواسته شكل و شمايل و زمختي رفتار و قيافه آنتوني كوئين بر من جلوه مي‌كند. داستان يا خاطرات اين كتاب ساده است. نيكوس كازانتزاكيس، شاعر و اديب و رمان‌نويس بزرگ يوناني، در ايام جواني در پي آن است تا كمي از كتاب فاصله بگيرد و از حالت «كرم كتاب» بودن خارج شود و در دنياي واقعي زندگي كند. معدن زغال‌سنگي در جزيره كرِت اجاره مي‌كند و در مسير خود به «تور» مرد ميانسالي به نام الكسيس زوربا مي‌خورد و با هم به سراغ اين پروژه مي‌روند كه ناكام است و حوادث ديگري كه در اين فرآيند رخ مي‌دهد. هرچه نويسنده و راوي داستان باسواد و تحصيلكرده است، زوربا بي‌سواد است و «عامي» به نظر مي‌رسد. با اين همه اين شخصيت چنان تاثير ماندگاري بر نويسنده مي‌گذارد كه او همواره از او ياد مي‌كند و در زندگينامه خود زوربا را در كنار بودا و لنين و نيچه قرار مي‌دهد؛ كساني كه بر او تاثيري مانا گذاشتند.
آرمان‌گرايي نويسنده و دانش نظري او در برابر حكمت عملي زوربا كه هر گاه در گفتار كم مي‌آورد، با رقص شوريده‌وارش انديشه و احساساتش را بيان مي‌كند، رنگ مي‌بازد. اين همراهي در روستايي حقير با مردماني تنگ‌نظر و رخدادهاي آن بهتر جلوه مي‌كند. مردماني كه ناكامي و حسادت جنسي خود را در برابر بيوه‌زني تنها، با كشتن او جبران مي‌كنند. فقيراني كه به خانه مادام هورتانس پير كه در بستر مرگ افتاده و در حال جان كندن است يورش مي‌برند و در برابر چشمانش خانه‌اش را غارت مي‌كنند و بر نعش زنده او شيون مي‌كنند و خدا خدا مي‌كنند زودتر بميرد. در سراسر اين كتاب دو نوع حكمت و خرد در تقابل آشكار با هم قرار مي‌گيرند، خردي برآمده از خواندن آثار بزرگان و غور در بهترين‌هاي ادبي و فلسفي و خردي برآمده از ميدان‌هاي نبرد و خون و كشتار. نتيجه اين رويارويي آشكار است. به گفته گوته تنها درخت زندگي سبز است، حال آنكه نظريه‌ها خاكستري هستند.  در آغاز زوربا را فردي خوش‌باش و بي‌تفاوت و بي‌اعتنا به رنج ديگران مي‌بينيم. اما به تدريج متوجه مي‌شويم كه او در فرآيند زندگي خود از مبارزي كه در راه ميهن و به نام وطن از كشتن و تجاوز به زنان بي‌گناه پرهيزي نداشته است، آرام آرام به دركي عميق از انسان‌ها و شفقتي به همه خلق مي‌رسد و به گونه‌اي ظريف پوست مي‌اندازد. اين تحول شخصيت او است كه از قضاوت براساس مليت و قوميت به نگاه فردي مي‌رسد و مي‌آموزد تا درباره هر فردي، فارغ از تعلقات قومي او، قضاوت كند و حتي اين اميد را در سر مي‌پرورد كه از اين مرحله نيز بگذرد و يكسره قضاوت كردن درباره مردم را به كناري نهد. قطعه زير اين تحول را با فشردگي درخشاني بيان مي‌كند: 
زماني بود كه مي‌گفتم آن مرد ترك است يا بلغار است يا يوناني است. به خاطر وطن كارهايي كرده‌ام ارباب! كه اگر برايت تعريف كنم، موهاي تنت سيخ مي‌شود. سر بريده‌ام، دهات را به آتش كشيده‌ام، دزدي كرده‌ام، به زنها تجاوز كرده‌ام و خانواده‌هايي را يكجا از بين برده‌ام. چرا؟ براي اينكه بلغار يا ترك بودند. گاهي به خودم مي‌گويم: «برو به جهنم، ‌اي الاغ نفهم.» اين روزها مي‌گويم كه اين شخص مرد خوبي است، آن يكي حرامزاده است. امروز براي من تفاوت ندارد كه يوناني، بلغار يا ترك باشد. خوب است يا بد؟ اين تنها سوالي است كه مي‌كنم و قسم به اين ناني كه مي‌خوريم، ‌هر چه پيرتر مي‌شوم، احساس مي‌كنم كه حتي در آينده محتاج اين دو پرسش هم نخواهم بود. بدي و خوبي اشخاص برايم يكسان شده است. دلم به حال هر آدمي مي‌سوزد. دلم به حال همه مردم مي‌سوزد. (ص 265) 
از اين كتاب خوب، دست‌كم سه ترجمه به فارسي داريم. پيش‌تر من ترجمه‌ محمد قاضي و محمود مصاحب را خوانده بودم و اين‌بار ترجمه تيمور صفري را (تهران، نشر كتاب‌هاي جيبي، 1357).

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون