تماشا كن، فرار نكن!
نادي صبوري
غروب زمستاني بود و پشت ميز سفيد رنگ مربعي شكلمان با سحر براي قسمت جديد پادكست رانيو گفتوگو ميكردم. سحر دويدن را اينطور تشريح ميكرد: چيزي كه تصميمگيري در آن بر عهده خودت است. سحر چطور به اين ديدگاه رسيده بود؟ بعد از سالها تجربه كردن ورزشهاي مختلف و ابعاد مختلف آنها. اين چيزي است كه هميشه در زندگي علاقه داشتم به سمت آن حركت كنم. خارج شدن از محدوده امن و زيستن در دنياهاي ديگر. موضوع قرار نيست لزوما ورزش باشد.
بعد از سالها روزنامهنگاري و تجربه كار در فضايي با مختصات اين حوزه، مدتي است كه فضايي ديگر را تجربه ميكنم. چارچوبها و قراردادهايي ديگر، مناسباتي متفاوت و چالشهايي به فراخور همين مناسبات. براي من اينطور است كه هميشه در فاز اول تغيير دچار نوعي ترس ميشوم. همه چيز به نظرم غيرقابل تحمل ميآيد و فقط به دنبال راه فرار
ميگردم.
ان تريسون دونده شهير امريكايي اولترا در وصف دنياي اين سبك از دويدن ميگويد: بايد در آن آرام بگيري مثل وان آب داغ و بعد خودت را به تكانهاي گهوارهاي آن بسپاري. آن لحظه اهميت دارد. همان لحظهاي كه وقتي همه چيز به تو ميگويد فرار كن تو بايستي دل به اين آب داغ بزني. همان «ان مع العسر يسري». سحر روزهاي اول دويدن سختي و درد ميكشيد و با خودش ميگفت چرا بايد اين سختي را تحمل كند. اما وقتي در تكانهاي گهوارهاي آرام گرفت آنقدر پيش رفت تا 120 كيلومتر را در 19 ساعت و اندي دويد و به قول خودش اين شانس را داشت كه 19 ساعت به هيچ چيز
فكر نكند.
فضاي جديدي كه در آن قرار گرفتم چند دسته چالش را پيش رويم گذاشته است. اينطور وقتها اولويتبندي به كار ميآيد. وقتي داري ميدوي اولويت تو اين است كه بتواني قدمي به سمت جلو برداري. اينكه گرسنه هستي يا نه اينكه قدمت را به بهترين كيفيت ممكن برميداري يا نه در اولويتهاي بعدي هستند. براي من اولويت اين است كه بتوانم تمركزم را روي كارهاي خودم حفظ كنم. اين را بايد مثل يك شعار جلوي چشم خودم نگه دارم. چيزهاي زيادي هستند كه ميتوانند نقش حواسپرتي را بازي كنند. اما كسي در خط پايان ميتواند مدال را از آن خودش كند كه به هيچ كدام از اين حواسپرتكنندهها اجازه نداده باشد هدف اصلي را به حاشيه ببرند.
استنباط من اين است كه يكي از عواملي كه باعث شدند سحر بتواند در مسير خود استمرار داشته باشد، اين ويژگي او است كه هميشه يك نفر را انتخاب ميكند و ميگويد ميخواهم روزي مانند او باشم. لازمه رسيدن به چنين طرز فكري اين است كه علاوه بر گسترده ديد وسيع، نگاهي بدون پيشفرض نسبت به افراد اطراف داشته باشيم. بتوانيم انتخاب كنيم و بگوييم ميخواهم روزي مثل او باشم.
وقتي كلماتم را شروع ميكردم پر بودم از حس فرار و دور شدن از وان آب داغ. حالا فقط ايستادهام و وان را تماشا ميكنم. شايد يك روز جرات كردم و نوك انگشتانم را خيس كردم.