در حاشيه فيلم «قهرمان» اصغر فرهادي
شاگردِ نابهنگام
مجتبا حديدي
«ما ميخواهيم با تصاوير جهان را براي شما دوباره چنان مرتبسازيم كه به لرزه بيفتيد»
نيچه
موضوعاتي مانند خطا، اعاده حيثيت و بخشايش در سطح جهاني سوژههاي فلسفي يا محورهايي براي گسترش مدنيت جذاب محسوب ميشوند اما در كشور ما همچنان اين موضوعات حقوقي / اخلاقي به شمار ميآيند. شاگرد اصغر فرهادي مستندي را با اتكا به خبري كه در حوادث روزنامهها آمده بود، ميسازد و بعدها قهرمان را اصغر فرهادي كارگرداني و راهي جشنوارهها ميكند. حواشي به وجود آمده برمبناي ادعاي اين خانم حاكي از اين است كه ايده و طرح اوليه را جناب فرهادي از آن خود دانستند و امضا نيز از كارگردان مستند گرفتهاند كه مدعي هيچ موردي نباشند.
اكنون سوالاتي در اين باره مطرح است. مثل اينكه چرا كسي كه آمده مستندسازي از آقاي فرهادي ياد بگيرد بايد برود فيلم مستند بسازد. اگر بلد بود بسازد كه كلاس نميرفت. دوم اينكه مگر فرهادي مستندساز است كه آموزش اينچنيني بدهد؟ اما سوال جديتر اين است كه اگر ايده ابتدايي از روزنامهها استخراج شده پس ايده اوليه براي هيچ كس نيست و كسي از كسي كپيبرداري نكرده است. پس اگر ايده از آن كسي نبوده چرا آقاي فرهادي از شاگردش امضاي عدم ادعا گرفتهاند؟ بايد اين امضا را از روزنامههايي كه اين خبر را منتشر كردهاند ميگرفتند. و اينكه آيا اصلا ايده اصلي همان اتفاقي نيست كه در جامعه رخ داده ؟ چرا اكنون بايد چارهجويي را جايگزين شكواييه و دادرسي قرار داد ؟
حتا اگر خلأ قانوني نيز در اين موارد وجود دارد اتحاديه و صنف سينماگران با مراجعه به بندهاي قانوني بايد به حل مساله و عدم تكرار آن بينديشند. مساله درنهايت به هنر مدرنيستي سينما برميگردد و حقوق تاليف. اينكه درنهايت در دعواي طرفين خسارت عمده اخلاقي به سينما و دستاوردهاي مهم فرهادي براي ميهنمان مانند اسكار وارد ميشود به نفع هيچكس نيست. چه كسي عليه چه كسي موج توليد ميكند؟ و به قول دوستي چه كسي چه كسي را برپا ميكند؟ سينمايي كه بعد از دوسال وضعيت كرونايي اكنون در حال برخاستن دوباره است نيازمند حمايت جمعي است. به قول پريمولوي « اين اردوگاههاي نازي است كه ما را از انسان بودن شرمسار ميكند نه چيز ديگري. پس همه ما به خاطر نازيسم مسووليم.»
اتهام به آلودگي و تسويهحسابهاي بيدليل گويا تبديل به سرگرمي شدهاند. نظريهپردازي به خصوص در فضاي مجازي حق كساني است كه صلاحيت نظر راجع به آن موضوع را دارند. اما چه چاره وقتي يك فوتباليست درباره خريد كالا نظر ميدهد، هركسي هم كه اينستاگرام دارد راجع به فرهادي نظر ميدهد.
وقتي كسي وارد مرحلهاي ميشود كه ميخواهد كسي يا سوژهاي را به تابع خود تبديل كند بايد از اهرمهاي مشترك استفاده كند. پس اكنون در روند اين تابعسازي هر دو فيلم تبديل به اهرمي شدهاند براي تابعسازي صوري، نه فرآيندهاي رقابتي. يعني فرهادي و هنرجوي او ميخواهند ديگري را به تابعي از خود تبديل كنند. اين سرگرمي خوبي نيست چون ضرر آن بيش از منفعت آن است. مساله اكنون اين است كه مسالهاي در ميان نباشد. در اينكه فيلم شاگرد فرهادي زودتر از فيلم فرهادي بيرون آمده ترديدي نيست اما چرا جامعه هنري بايد به جاي اينكه صدق را به همراه زيبايي آموزش ببيند ترديد و نقض حقوق مالكيتي را در پسزمينه ذهن خود همراه دارد؟
و در پايان اگر كارگردان مستند متشاكي بود به گمانم تا الان حكم نهايي نيز صادر شده بود. فقط عيب اينجاست كه شاكي خانمي هستند كه از بخت بد دوبار اسكار نبردهاند.