• ۱۴۰۳ سه شنبه ۶ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5138 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۱۱ بهمن

نگاهي به سويه‌هاي فلسفي سه‌گانه ماتريكس ساخته واكووسكي‌ها

رهايي بدون بهايي سخت به دست نمي‌آيد

كيارش كوچكي

سه‌گانه ماتريكس به كارگرداني خواهران لنا و ليلي واكووسكي، مجموعه‌اي است چند‌لايه با لايه‌هايي كه حول مفاهيمي فلسفي، روانشناسي و اسطوره‌شناسي پرداخته شده‌اند و هريك از اين لايه‌ها شايسته نقد و بررسي قابل توجهي ا‌ست. علاوه بر اين خصوصيات عميق،  اين فيلم،  داستاني بس جذاب و دراماتيك و پر ماجرا و به قول يونگ، روايتي از كهن‌داستان قهرمان را به تصوير مي‌كشد. در اين مقال كوتاه سعي مي‎شود كه به اختصار به هريك از اين لايه‌ها اشاره‌اي كوتاه نماييم.

مغز داخل تنگ
آنچه در اين فيلم براي نگاه فلسفه‌ورز جذاب است آن است كه هسته مركزي اين فيلم حول يك آزمايش ذهني قديمي فلسفي،  به  نام «مغز داخل تُنگ» شكل مي‌گيرد كه مي‌توان به اختصار آن را چنين بيان كرد: 
فرض كنيد كه مغز شما نه از طريق اعصاب و ارگان‌هاي پنج‌گانه حسي به عالم بيرون متصل شده باشد، بلكه درون تنگي شناور بوده و از طريق رشته‌سيم‌هايي به يك رايانه متصل شده و اين رايانه سيگنال‌هايي كاملا مشابه سيگنال‌هايي كه ما از طريق حواس پنجگانه دريافت مي‌كنيم را به درگاه‌هاي مربوطه مغز ارسال مي‌كند؛ به‌طوري‌كه براي مثال مغز قادر به درك تفاوتي بين سيگنال‌هايي كه از طريق چشم دريافت مي‌كند و سيگنال‌هايي كه رايانه در اختيار درگاه بينايي مغز قرار مي‌دهد، نباشد. حال اين پرسش مطرح مي‌شود: آيا هيچ آزمايشي وجود دارد كه از طريق آن اين مغز بتواند تشخيص دهد كه فاقد بدن است و هرآنچه از دنياي بيرون از خود مي‌داند، همه و همه سيگنال‌هايي مصنوعي هستند كه از طريق يك رايانه به آن ارايه مي‌گردند؟ ما براي سادگي مطلب پيش‌رو و اجتناب از بيراهه رفتن، فرض مي‌كنيم كه چنين آزمايشي مقدور نباشد. براي چنين مغزي، عالم بيرون عملا همان تجربه‌اي است كه از طريق كابل‌هاي ارتباطي توسط رايانه به وي ارايه مي‌ شود. براي مثال، اگر رايانه سيگنال‌هاي مرتبط با پياده‌روي در كنار ساحلي زيبا به همراه نسيم ملايمي كه از سوي دريا مي‌وزد به اين مغز ارايه كند، اين مغز چنين مي‌پندارد كه در حال پياده‌روي است و همه دريافت‌هاي حسي يك پياده‌روي در كنار ساحل به وي ارايه مي‌شود بدون اينكه در واقع چنين چيزي رخ  داده باشد.

فلسفه  ذهن
اين آزمايش ساده فورا ما را در برابر يك رشته سوالات بنيادين و  بسيار قديمي فلسفي قرار مي‌دهد: ذهن چيست؟ آيا ذهن همان مغز‌ است؟ برهم كنش ذهن با بدن چگونه است؟ تجربه ذهني چيست و چگونه ارتباطات ارگان‌هاي عصبي كه ارتباطاتي كمي و مقداري است به تجربه‌اي كيفي و ذهني منجر مي‌شود؟ آيا اين تجربه كيفي ايجاب مي‌كند كه ما داراي اراده آزاد باشيم؟ آيا اصولا چيزي به نام اراده آزاد وجود دارد؟ يا هرآنچه مي‌كنيم محكوم به جبري مادي است؟ آيا ذهن‌هاي ما مانند رايانه‌ها و ماشين‌هاي بناشده براساس معماري فون‌نويمان (1) محكوم به قوانين بنيادين محاسبه‌پذيري  است يا ذهن بشري از اساس پديده‌اي نامعقول و عقل‌گريز است. 
جهاني كه در سه‌گانه‌هاي ماتريكس تصوير شده‌ حول محور اين پرسش‌ها شكل گرفته است، علاوه بر اين، فضاي خاص اين سه‌گانه پرسش‌هايي بديع را به اين منظومه مي‌افزايند: خصوصيات بنيادين برهم كنش ذهن و ماشين كدامند؟ آيا هوش مصنوعي كه در حد فاصل بين ذهن بشري و مغز رايانه‌اي قرار گرفته عقلگرا است يا عقل‌گريز؟ به عبارت ديگر، چگونه مي‌توان نسبت عقل‌گرايي به عقل‌گريزي در ذهن بشر و هوش مصنوعي را تبيين كرد؟
گوشه‌اي از اين پرسش‌ها، منظومه‌اي از فلسفه تحليلي را تشكيل مي‌دهند كه بدان فلسفه ذهن اطلاق مي‌‌شود. فلسفه ذهن به نحله‌هاي چندي تفكيك شده كه هركدام از اين نحله‌ها رويكردهاي مختلفي را براي نزديك شدن به اين سوالات بس غامض در پيش گرفته‌اند كه به اختصار دو رويكرد از چندين رويكرد ممكن را در اينجا معرفي مي‌كنيم. 

دو گان‌گرايي،  فيزيكاليسم،  عملگرايي
 و  توهم‌گرايي
نخستين رويكرد كه قديمي‌ترين رويكرد نيز هست به دواليسم (2) يا دوگان‌گرايي مشهور است. در اين رويكرد چنان فرض مي‌شود كه ذهن و مغز دو پديده متفاوت بوده كه با يكديگر به گونه‌اي ناشناخته تعامل دارند كه بن‌مايه همه آنچه ما در جهان مادي انجام مي‌دهيم و درك مي‌كنيم را تشكيل مي‌دهد. در آن سوي ديگر نظريات فيزيكاليستي(3) قرار دارند. در فيزيكاليسم چنين فرض مي‌شود كه ذهن همان مغز است و مغز از طريق تحليلي كمابيش همسان با آنچه در رايانه‌ها رخ مي‌دهد به معرفت و درك پيرامون خويش دست مي‌يابد و همه برهم‌كنش‌هاي ما با جهان از اين طريق رخ مي‌دهند و لاغير. اين رويكردها خود به مكاتبي چند تقسيم مي‌‌شوند و ما از اين ميان چند نحله كه براي منظور آتي راهگشا هستند را به اختصار بيان مي‌كنيم، مكتب عملگرايي(4) و مكتب توهم‌گرايي(5). در عملگرايي چنين فرض مي‌شود كه با شناختن مكانيسمي كه يك پديده ذهني از خود بروز مي‌دهد، مي‌توانيم به درك خصوصيات ذاتي‌اي كه منجر يا منتج به اين مكانيسم مي‌شوند نائل شويم. هواداران توهم‌گرايي چنين استدلال مي‌كنند كه ذهن پديده‌اي «ناشي» و فاقد ذات مستقل است، همانند امواج آب كه در ذات آب وجود ندارد. اين‌گونه پديده‌ها هنگامي ظاهر مي‌شوند كه پيچيدگي از حد خاصي بگذرد، در نتيجه خصوصياتي نمايان مي‌شوند كه از قبل ديده نمي‌شدند. از اين منظر خودآگاهي و ذهن، توهماتي بيش   نيستند. 
دنيل دنت (6) يكي از فلاسفه مطرح در اين نحله، در كتابي به نام خودآگاهي شرح‌شده(7) بر تبيين مباني اين نظريه اهتمام ورزيده است. مطالعه اين كتاب، صرف‌نظر از اينكه با تزهاي بنيادين اين حيطه فكري هم‌آوا باشيم يا نه، افق‌ها و سوالات جديدي را در ذهن خواننده مي‌گشايد و از اين نظر توصيه مي‌شود. از نكات جالبي كه دنت در اين كتاب مطرح مي‌كند اين است كه مغز همانند يك ماشين احتملاتي و براساس قوانين احتمال عمل مي‌كند. دنت چنين استدلال مي‌كند كه آنچه ما به عنوان آينده مي‌شناسيم چيزي به جز ماشيني محاسباتي كه براساس نظام احتمالات پيشيني(8) عمل مي‌كند نيست. آمار و احتمالات بيزي كه به افتخار كاشف آنها، توماس بيز چنين ناميده مي‌شوند، ابزاري بس نيرومند در اختيار ما قرار مي‌دهد كه به وسيله آن مي‌توانيم محتمل‌ترين حالت مابين احتمالات ممكن را با مشاهده رويدادهايي خاص محاسبه كنيم. خواننده علاقه‌مند به كاربردهاي اين بخش از رياضيات در بررسي و مدلسازي احتمالاتي و آماري فعاليت‌هاي مغز، مي‌تواند جزييات بيشتري را در اينجا (9) مطالعه كند. 

توهم  واقعيت
تمام اين مفاهيم هنگامي معني پيدا مي‌كنند كه مغزي در تنگي شناور باشد و در عالم خويش مشغول درك و تبيين جهاني باشد كه از طريق كابل‌هاي ارتباطي به او ارايه مي‌شود. به عبارت ديگر، تمامي اين مكاتب، ذهن و بدن را دو مقوله مجزا از يكديگر فرض كرده است. به همين جهت چنين فرض مي‌كنند كه مابين مغز شناور در يك تنگ و مغزي كه به يك بدن متصل است تفاوتي وجود ندارد. اين فرض ساده‌ساز فرضي است واجب، چه اينكه بدون اين فرض، پيچيدگي‌هايي وارد داستان خواهند شد كه توانايي برخورد انتزاعي با مقوله ذهن را به‌شدت محدود خواهد كرد. به اين طريق چون جهان از طريق توهم نيز قابل ساخته شدن است، مانند آنچه هنگام خواب ديدن رخ مي‌دهد، موجودات ديجيتال هوشمندي كه جهان ماتريكس را كنترل مي‌كنند توهمي از واقعيت را در ذهن‌هاي آدمياني كه در تنگها محبوسند و در خوابي مصنوعي به سر مي‌برند ايجاد مي‌كنند و از آن طريق مي‌توانند از انرژي بدن انسان‌ها استفاده كنند و به مطالعه ذهن انسان بنشينند. 
اما ماتريكس با بزنگاهي شگرف ما را از جهان درون تنگ به جهاني بس غريب پرتاب مي‌كند: جهاني «واقعي» كه با عالم درون تنگ تفاوت‌هايي فاحش دارد. اين بزنگاه، بيدار شدن نئو بعد از بلعيدن قرص قرمزرنگ بود و اين بيدار شدن بدون داشتن يك بدن(10) ممكن نبود و بيگانگاني كه انسان‌ها را به بردگي كشيده بودند نيازمند به بدن انسان‌ها بودند تا از انرژي آن تغذيه كنند. به همين دليل فلسفه ذهن قادر به تبيين همه آنچه در ماتريكس رخ مي‌دهد نخواهد بود و براي درك تبارشناسي اين داستان بايد عرصه فلسفه را ترك كنيم و پا به عرصه تحليل رواني و نشانه‌شناسي و اسطوره‌شناسي  بگذاريم. 

پارادوكس  جبر و اختيار
يكي از مهم‌ترين مفاهيم مطرح‌شده در ماتريكس، پارادوكس جبر و اختيار است. اين پارادوكس را شخصيت «مروونجين» در آغاز قسمت سوم فيلم، تلويحا بدين شكل مطرح مي‌كند: اگر قائل به شكلي از «باور» براي ماشين‌ها شويم، براي يك ماشين راهي به جز باور داشتن به سرنوشت و جبر وجود ندارد ولي براي يك انسان، غير از اسيري در دوگانه جبر- اختيار حالت سومي نيز وجود دارد. حالتي كه در جهان واقع و غيرماتريسي ما در فرهنگ بوديستي ذن ژاپني، قرار گرفتن در لبه ساتوري(11) ناميده مي‌شود. اين مفهوم راه خويش را در فرهنگ فيلم‌ها و بازي‌هاي كامپيوتري نيز باز كرده است و در اين سپهر بدان، شكستن ديوار چهارم نيز اطلاق مي‌گردد. اين نكته كه براي براي رمزگشايي از جهان ماتريكس نقشي كليدي ايفا مي‌كند را لنا واكووسكي در پايان بازي كامپيوتري «راه نئو» بيان مي‌كند. (12) 
از سوي ديگر، آنچه بر جهان ماشيني و مكانيكي سلطه مي‌ورزد قانون عليت است و هر ماشيني هرچند پيچيده و هوشمند بي‌ترديد محكوم بدان است. در جهان ديجيتال ماتريكس كه همه‌چيز در آن محكوم به قانون علت و معلول است مفهوم اختيار مفهومي متناقض‌نما است. ولي علت و معلول، تنها وقتي مي‌تواند پا بر عرصه هستي بنهد كه جهان داراي خصوصياتي متضاد با علت و معلول و تصادفي و غير قابل كنترل باشد. مفهوم تصادف، دوگان قانون عليت را تشكيل مي‌دهد و بدون اين دوگان قانون علت و معلول اساسا فاقد معني و غير قابل درك خواهد بود. مانند دوگان تاريكي و روشنايي كه روشنايي بدون وجود تاريكي قابل درك نخواهد بود و برعكس. در اين ميان در جهان ماتريكس ذهن انسان نقشي بس بديع را بازي مي‌كند. انسان به علت واجد بودن اختيار مي‌تواند خود را از بند دوگان‌ها رها سازد و به تعبير جهان بر اساس «علت-  معلول» و «جبر‌ -  اختيار» و به عبارت ديگر دوگان سرنوشت در برابر اراده آزاد (كه از نتايج ميرا بودنِ ناگريزِ انسان است)، خاتمه دهد ولي اين رهايي بدون بهايي سخت به دست نمي‌آيد. 

عبور از مرز  دو جهان
براي رها شدن بايد مرگ يا شكلي از مرگ را پذيرا بود، به اين معني كه نئو بايد همه آنچه در جهان ماتريكس به عنوان حقيقت فرض مي‌كند را به دست فراموشي بسپارد و همه چشم‌اندازهايش(13) و باورهاي متصل‌شده به آنها و هرآنچه انسان را به اين جهان و اين تلقي از جهان متصل مي‌كند، به دست فراموشي بسپارد. اين عملي مسيحاگونه است. چرا كه با رها كردن دوگان‌هاي جهان ميرا و محدود و ضمير ناروشن از يك‌سو و جهان ناميرا و ضميرروشن از سوي ديگر، نئو بايد بدن خود را رها كرده و بميرد و اين يعني نئو در آن واحد به هر دو وجه هستي حقيقي و ديجيتال، آگاه شود و اين دو را به صورت يك تماميت درك كند و بپذيرد. اين درك همانند درك بودا هنگام رسيدن به روشنايي ‌ضمير است، آن هنگام كه توانست از مرز بين دو جهان عبور كرده به نيروانا دست يابد. بدون اين پذيرش، روشنايي ضمير ممكن نخواهد بود. توانايي‌اي كه وي با توجه به برگزيده بودن و بودا‌گونه بودنش (در عرصه جهان ماتريكس) واجد آن است.

راه سوم  رهايي
 براي توضيح اين برگزيدگي بايد چند صحنه از قسمت‌هاي سوم و اول را كنار هم بچينيم. نئو در پايان قسمت سوم، در نبرد آخر در گودال آب با ضربه‌اي، سركار اسميث را به لبه گودال پرتاب مي‌كند، سركار اسميث برخاسته و با نعره‌اي بلند به وي مي‌گويد: «اين دنياي من است» و به نئو حمله‌ور مي‌شود ولي نئو در اين لحظه ناگهان دست به كاري خارق‌العاده مي‌زند و راه سوم را برمي‌گزيند. راهي كه به صلح و روشنايي ختم مي‌‌شود. نئو از مبارزه دست مي‌كشد و اجازه مي‌دهد كه به دست سركار اسميث به قتل برسد. اين شهادت به دست سركار اسميث پايان دوگان جبر- اختيار را رقم مي‌زند كه براي ماشين‌هايي كه ذاتا ديجيتال هستند، ناهنجاري و فاجعه‌اي بنيادين است و منجر به خاموش شدن ماتريكس و بارگذاري (14) مجدد آن مي‌شود. نئو قادر به برگزيدن اين راه است چون «برگزيده» است. اين نكته را شخصيت «مورفئوس» در قسمت اول اين سه‌گانه بيان مي‌دارد: برگزيده(15)، كسي است كه در خود ماتريكس آنگاه كه ماتريكس در چند قرن قبل ساخته مي‌شد به ‌دنيا آمده و حاوي كد خاصي است كه هيچ موجود ديگري در ماتريكس حاوي آن نيست. 
وجود اين كد كه به‌رغم همه تلاش‌هاي ماشين‌ها براي پاك كردن آن همچنان با سماجت هرچه تمام‌تر به وجود خود ادامه مي‌دهد، شهادت نئو را تبديل به تغييري بنيادين در ساختار جهان ماتريكس مي‌كند، از جنس همان تغييري كه شهادت مسيح در اين دنيا براي جهان مسيحي و روشنايي بودا براي جهان بودايي به ارمغان آورد. نئو با اين شهادت به جهاني ناميرا وارد مي‌شود و در جهان ماتريكس به ساتوري مي‌رسد و با اين تسليم شدن به دست مرگ، نه در عالمي ذهني كه با بدن خويش از جهان دوگان‌ها فراتر مي‌رود. به تعبير ديگر، اين رهايي نه در به بار نشستن كامل ايده جبر و اختيار (آنگونه كه مد نظر ماشين‌ها است) كه در رها كردن اين دوگان و محدوديت‌هاي آن به منصه ظهور مي‌رسد و اين راه سومي است كه نئو در پايان قسمت سوم در آستان آن قرار مي‌گيرد.

معمار، سروش و مرووينجي
براي فهميدن اينكه چرا اصولا رخ دادن چنين ناهجاري‌هايي در عالم ماتريكس اجتناب‌ناپذير است و نائل شدن به دركي عميق‌تر از آنچه در اين سه‌گانه و به خصوص در قسمت آخر آن رخ مي‌دهد بايد سه شخصيت در جهان ماتريكس را از نزديك مورد مداقه قرار دهيم. شخصيت‌هاي «معمار» (16)، «سروش» (17) و «مرووينجين» (18). ساختار ماتريكس از اساس براي اين طراحي شده بود كه بيگانگان از انرژي بدن انسان‌ها استفاده كنند و همچنين به مطالعه طبيعت انسان بنشينند. 
معمار، شخصيتي است كه توسط ماشين‌ها به شكل موجودي انساني و براي به دست دادن دركي كامل‌تر از طبيعت انسان خلق شده است. او خالق آرمان‌شهر نسل اول ماتريكس است كه به علت همين يوتوپيايي بودن و بي‌نقص و كامل بودنش دچار تناقضي بنيادين با اذهان انسان‌ها مي‌شود و اذهان انسان‌ها اين ماتريكس را رد، عليه آن قيام مي‌كنند و اين منجر به فروريزي نسخه‌ اول ماتريكس مي‌‌شود. با تجربه به دست آمده از اين آزمايش ناموفق، معمار با اضافه كردن قانون علت و معلول و نقيصه‌هاي اخلاقي بشري، جهان جديدي را خلق مي‌كند كه با يوتوپياي  نسخه اوليه تفاوتي  فاحش  دارد. 
شخصيت مروونجين برنامه‌اي است كه ماتريكس براي اعمال قانون علت و معلول به برنامه اصلي ماتريكس اضافه كرده است. ولي اين نسخه نيز دچار تناقضات عديده‌اي مي‌‌شود و فرو مي‌ريزد. اين فروريختن‌ها، ماتريكس را در يك پارادوكس بنيادين ديگر قرار مي‌دهد: دوگانِ كامل بودن در برابر بي‌نقص بودن. بي‌نقص بودن از خصوصيات ماشين است ولي كامل بودن از خصوصيات ذهن بشري است و هيچگاه ماشيني نخواهد بود.

تضاد بنيادين ماشين  و انسان
 اين دوگان، همانند دوگان نور و تاريكي ذاتي است و هيچ‌كدام نمي‌توانند بدون ديگري وجود داشته باشند. به همين دليل ماشين‌ها و انسان‌ها در تضادي بنيادين با يكديگر به سر مي‌برند كه معمار آن را چنين توضيح مي‌دهد: تقريبا همه انسان‌ها در تمام عمر خويش در جهل كامل از وجود ماتريكس به سر مي‌برند ولي در هر حالتي يك درصد از انسان‌ها از وجود ماتريكس آگاه مي‌شوند و عليه آن برمي‌خيزند.
صرف‌نظر از اينكه ماتريكس چه اندازه بي‌نقص نوشته شده باشد، افرادي هرچند اندك وجود خواهند داشت كه با آن دچار تناقض مي‌شوند و عليه آن شورش خواهند كرد. به‌رغم تلاش‌هاي بسيار، موجودات ديجيتالِ سازنده ماتريكس، در جهت خلق جهاني تماما بر پايه علت و معلول، قادر نبودند كه بر وجود نابهنجاري‌ها، تصادفي بودن و بي‌قاعدگي‌هاي ذاتي كه با آنها روبرو مي‌شوند، به خصوص پديده وجود برگزيده كه مجموع تمامي نابهنجاري‌ها است، فائق شوند.
 اين مساله به خاطر تفاوت و تضاد بنياديني كه مابين خودآگاهي ماشين و خودآگاهي بشري وجود دارد، پاي بر اريكه هستي مي‌نهد. به همين جهت ماشين‌هاي سازنده ماتريكس براي به دست آوردن دركي بهتر از اين نابهنجاري، برنامه‌اي را به نام سروش خلق كردند كه به گفته برنامه معمار، ما در جهان ماتريكس است.

تقابل  معمار و  سروش
 تقابل  معمار و سروش، يكي از دوگان‌هاي بنيادين جهان ماتريكس است. وظيفه معمار اين است كه جهان ماتريكس را در هماهنگي كامل رياضي و منطقي نگاه دارد، ولي وظيفه سروش برهم زدن اين تعادل است. اين برهم زدن عامدانه تعادل، ناشي از بصيرتي است كه ماشين‌ها با مشاهده نابهنجاري‌هاي بنيادين تقابل بين ذهن و ماشين، طي چندين قرن به دست آورده بودند. تقابل شخصيت معمار- سروش، يادآور تقابل بين ين و يانگ در فرهنگ چيني است. دو نيروي ذاتا متضاد كه مكمل يكديگرند. معمار همچون ين، نيرويي است كه طبيعت را در تعادل نگه مي‌دارد و به‌صورت سمبوليك، نر است و به رنگ سفيد نمايش داده مي‌شود و يانگ نيرويي ا‌ست كه اين تعادل را بر هم مي‌زند و از اين جهت كه مادر هستي است، به گونه‌اي سمبوليك ماده است و به رنگ سياه نمايش داده مي‌شود. بدون اين دو نيروي متضاد و مكمل، جهان با خارج شدن از تعادل نابود مي‌شود همان‌گونه كه همه نسخه‌هاي اوليه ماتريكس نابود شدند. اين تلاش‌ها نشان مي‌دهند كه ماشين‌ها‌ي هوشمند، همگي پيرو مكتب عملگرايي در فلسفه ذهن هستند و از اين منظر، مي‌توان آنچه دنيل دنت بر آن اهتمام مي‌ورزد را تبيين ذهن بشري بر اساس  هوش مصنوعي  ناميد.
در مجالي ديگر سعي خواهيم كردكه كلاف ماتريكس را بيشتر شكافته و ارتباط سمبوليك بين شخصيت‌هاي اين جهان را از نزديك مورد مداقه قرار دهيم.

پانوشت: 
1- ,John Von Neumannn جان فون‌نويمان (۱۹57-۱۹03) رياضيدان و فيزيكدان بزرگ مجار، اولين كسي بود خصوصيات بنيادين يك سيستم محاسباتي را مشخص كرد كه به اصطلاح بدان معماري شيفت-رجيستر اطلاق مي‌شود.
 2-https: //en.wikipedia.org/wiki/Mind–body_dualism
 3-Physicalism
4-Functionalism: https: //en.wikipedia.org/wiki/Functionalism_ (philosophy)_of_mind
 5-https: //en.wikipedia.org/wiki/Eliminative_materialism#Illusionism
 6-Daniel Dennett 
7-https: //en.wikipedia.org/wiki/Consciousness_Explained
8 -https: //en.wikipedia.org/wiki/Bayesian_statistics
9-https: //en.wikipedia.org/wiki/Bayesian_approaches_to_brain_function
10- پياژه،  روانشناس بزرگ سوييسي، دوگان ارتباط بين ذهن و مغز را به گونه‌اي ديگر درك مي‌كرد. به نظر او ما  انسان‌ها مغز خود را  از طريق بدن خود رو به بالا برمي‌سازيم و ذهن واجد موجوديتي مستقل  از بدن  نيست. 
11- Satori، روشن‌ضميري، enlightenment
12- خواننده علاقه‌مند مي‌تواند اين ويديوي كوتاه را در اين تارنما ببيند. 
 https: //www.youtube.com/watch?v=Fgg7FdznyQg
13- (Perspectival) اين نيچه بود كه براي اولين‌بار به اين نكته اشاره كرده بود كه همه باورها و ايده‌ها به يك منظر و نقطه نظر خاص اشاره مي‌كنند و از يك نگاه به خصوص شكل گرفته‌اند. 
 14-reboot
 15-The one
 16-Architect
 17-Oracle
 18-Merovingian


از نكات جالبي كه دنت در اين كتاب مطرح مي‌كند اين است كه مغز همانند يك ماشين احتملاتي و براساس قوانين احتمال عمل مي‌كند. دنت چنين استدلال مي‌كند كه آنچه ما به عنوان آينده مي‌شناسيم چيزي به جز ماشيني محاسباتي كه براساس نظام احتمالات پيشيني(8) عمل مي‌كند،  نيست

آمار و احتمالات بيزي كه به افتخار كاشف آنها، توماس بيز چنين ناميده مي‌شوند، ابزاري بس نيرومند در اختيار ما قرار مي‌دهد كه به وسيله آن مي‌توانيم محتمل‌ترين حالت مابين احتمالات ممكن را با مشاهده رويدادهايي خاص محاسبه كنيم

  فرض كنيد كه مغز شما نه از طريق اعصاب و ارگان‌هاي پنج‌گانه حسي به عالم بيرون متصل شده باشد، بلكه درون تنگي شناور بوده و از طريق رشته‌سيم‌هايي به يك رايانه متصل شده و اين رايانه سيگنال‌هايي كاملا مشابه سيگنال‌هايي كه ما از طريق حواس پنجگانه دريافت مي‌كنيم را به درگاه‌هاي مربوطه مغز ارسال مي‌كند؛ به‌طوري‌كه براي مثال مغز قادر به درك تفاوتي بين سيگنال‌هايي كه از طريق چشم دريافت مي‌كند و سيگنال‌هايي كه رايانه در اختيار درگاه بينايي مغز قرار مي‌دهد، نباشد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون