دهه فجر انقلاب اسلامي
و امام خميني رضوانالله تعالي عليه
علامه طباطبايي نيز بر همان روال كتاب خود را نوشته است، اما سنت پيامبر فراتر از امور فردي يا خانوادگي است. به ويژه شأن پيامبر اسلام به عنوان نبي خاتم، براساس باور مسلمانان، نميتواند بيتوجهي به مهمترين وجوه زندگي اجتماعي و سياسي مسلمانان بوده باشد، چنانكه نبوده است. وقتي قرآن مجيد تاكيد دارد كه رسالت پيامبر اسلام «تعليم آيات و حكمت» بوده است، حكمت در واقع تفسير و تبيين آيات در انديشه و بيان و شيوه رفتار پيامبر اسلام است. گويي اين موضوع بسيار مهم و روشن، از شدت ظهور بر نويسندگان و مفسران سنت نبوي مكتوم مانده است. چگونه ميتوان، آداب غسل و وضو و سفر و خواب و بيتالخلاء را براساس سنت نبوي تبيين و تفسير كرد، اما شيوه جهاد، امر به معروف و نهي از منكر و اعزام نمايندگان به سرزمينهاي مختلف و مديريت غزوات را سنت پيامبر به شمار نياورد؟
مهمترين سنت پيامبر اسلام كه بدون شك نسبت به امور فردي رجحان عقلي و منطقي دارد، امور اجتماعي و سياسي است. پيامبر اسلام در كنار تعليم آيات و در واقع امر مهم «تدوين عقيده يا ايدئولوژي اسلامي» به «ملتسازي» و «دولتسازي» نيز پرداخته است. شيوه او در ملتسازي و دولتسازي مهمترين سنت اوست. زمخشري مفسر ارجمند و ممتاز قرآن مجيد در تفسير سوره جمعه، حكمت را همان سنّت تفسير كرده است: «ويُعلّمُهُمُ ٱلْكِتاب وٱلْحِكْمه، القرآن والسنه». ماوردي نيز در تعسير انكت و العيون، همين نكته را مطرح كرده است. طبرسي در مجمعالبيان توضيح روشنتري درباره حكمت مطرح كرده است: «فإن الحكمه هي العلم الذي يعمل عليه فيما يجتبى أو يجتنب من أمور الدين والدنيا» حكمت در واقع همان دانش يا دانايي است كه مبتني بر آن رفتار شكل ميگيرد. برخي امور دين و دنيا را برميگزينيم؛ يعني انجام ميدهيم و از برخي امور پرهيز ميكنيم. در واقع در يك كلام، حكمت مصداق اعلا و تمامش سنت نبوي است. هر قدر درباره ژرفا و لطافت اين تفسير سخن گفته شود، جا دارد. طرفه اينكه در باور ديني ما، حكومت در نسبت با حكمت قرار ميگيرد و هر دو در سنبت با «حُكم» و خداي حكيم و كتاب حكيم قرار دارند. به عنوان شاهد سخن، وقتي قرآن مجيد از اقتدار و بنياد استوار حكومت داوود سخن ميگويد و اين استواري حكومت داوود را مبتني بر «حكمت» و «توانايي و عزم او در تصميمگيري» تبيين كرده است. (سوره ص/۲۰) انسجام يا هارموني كه در آيات قرآني وجود دارد. هماهنگي و نظمي كه بين سنت نبوي و وحي الهي مشاهده ميشود. نسبتي كه بين نبوت پيامبر و حكومت او ديده ميشود، همان نسبت بين «تعليم آيات» و «سنت» پيامبر است. اگر هيچ روايتي درباره ولايت فقيه وجود نداشت. اگر مرحوم آيتالله منتظري كتاب معتبر «در اسات في ولايه الفقيه و فقه الدوله الاسلاميه» را در چند جلد ننوشته بود. اگر ملا احمد نراقي اشارهاي به ولايت فقيه نكرده بود. سنت نبوي در تاسيس حكومت در مدينه و شيوه اداره حكومت، راهنماي روشني بود كه مسلمانان از امكان و توان نظري و نيز مصداقي عملي براي تفسير و تبيين حكومت ديني بهرهمندند. سخن درباره حدود اختيارات حكومت يا ولايت فقيه، بحثي درجه دوم و متفرع بر موضوع اصلي و بنيادين حكومت ديني است. مرحوم آيتالله شيخ مهدي حائرييزدي در كتاب «حكمت و حكومت» به اصل تشكيل حكومت يا شأن پيامبر اسلام به عنوان حاكم اشاره كردهاند، منتها مباني نظري حكومت ديني را مبتني بر انتخاب مردم ميدانند كه سخني موجه است. در مورد حدود اختيارات حكومت هم، نكاتي را مطرح كردهاند، كه شايسته تأمل است. مرادم از طرح اين بحث در درنگ، اين نكته بود كه ما براي اثبات حكومت ديني در انديشه اسلامي، برهان و عقل صريح و سنت و نقل صحيح پيامبر اسلام را دراختيار داريم. حال فقيه و فيلسوف و عارف و آشناي با جامعه و تاريخ و سياست، يعني امام خميني با بهرهگيري از اين ظرفيت نظري و سنت نبوي، انقلابي را گام به گام از نهضت ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا انقلاب اسلامي ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ معماري كردند و: آفتاب آمد دليل آفتاب!