از پيك پيكان تا كفتر دلدادگان
ابراهيم عمران
درحالي كه ميتوان در دنياي مجازي سير كردن را؛ هم فال دانست و هم تماشا و جهانبيني ايرانيان حاضر در آن را، به نظاره نشست، كاربري نوشت پيك وحشتناك كرونا در يكي، دو ماه آينده، رنگ از رخسار همه ميبرد. در جواب، ديگري گفت: يعني بليت هواپيماي داخل و خارج و هتلها ارزان ميشود؟ سومي كه از بيخيالي دومي به تنگ آمده بود در جواب گفت: آره ارزان ميشود كه جانت را مفت از دست دهي؟ دومي ميگفت ما ميهمان صفحه اولي هستيم و او نبايد چنين بيمحابا حملهور شود. تك و پاتك اين دو ادامه داشت كه چهارمي گفت سر چي دعواتون شده؟ بريد نگاهي به جشنواره فيلم در برج ميلاد بندازيد. هم مفهوم پيك دستتان ميآيد و هم ارزاني جان! ديدم اگر به اين بگومگوي مجازي فرصت جولان دهم، كل صفحه بايد درباره كرونا و مافيههاي آن شود. به ناچار سر از صفحهاي در آوردم كه كاربري از فردي ديگر بابت ريختن دانه براي كبوترها در اين هواي سرد تشكر كرده بود. در دل گفتم انسانيت در اين صفحه موج ميزند كه يكي گفت كفتر هم كفتر سر گذر لوطي صالح! ديگري گفت چرا؟ مگر چه كار كرده؟ در جواب شنيد روزي كه با يكي دعواش شده بود و كسبه آمده بودند سواشون كنند؛ يه كفتر از اون بالا... گفت ادامه نده. ميدونم چيه! گفت نه فكر ناجور نكن. اون كفتره اون كار را نكرد. ولي... تا ادامهدار نشد اين گفت و شنود كاكل به سرها، در صفحهاي ديدم نوشتند كه وسايل رايگان پيشگيري از بارداري ديگر ممنوع شده است! گفتم نگردم در اين صفحه كه ناخودآگاه به جرم ضديت با ازدياد مواليد، ليچار بارمان نكنند! راه كج كرده به آنجا رسيدم كه پليس گفته در برابر سارقان و زورگيران مقاومت نكنيد! شستم خبردار شد از اين صفحه چيزي گيرم نميآيد. تا اينكه اين نوشته درباره خريد خدمت كمي سرحالم آورد؛ آنجا كه پدر دو بچه گفت تازه يادتان افتاده كه پدر دو فرزند به بالا را معاف كنيد؟ آنهم بعد پايان گرفتن دوران سربازي من؟! از بحث خريد خدمت آمدم بيرون كه ميدانم جز آه و حسرت و بيپولي چيزي عايدمان نخواهد شد. در فكر آن بودم كه كجا سرك بكشم كه نوشتهاي جلب نظر كرد با اين مضمون كه بيست و دو درصد خانوارهاي كشور در فقر مطلق هستند! تا بيايم كامنتها را بخوانم خبر رسيد كه برج آزادي مزين به پرچم ايران و چين شده است؛ به خاطر سال نو چينيها! ديدم بهتر است وارد مسائل چين و ماچين نشويم؛ هنوز كه قرارداد بيست و پنج ساله منعقد نشده است و باقي قضايا! كه از گوينده قديمي راديو تلويزيون خوانديم هنوز نميداند كه چرا نميتواند در صدا و سيما كار كند؟ يكي در جواب گفت برو ابي گوش كن تا بدوني يه من ماست چقدر كره داره آقاي حياتي؟! تا از اين گفته رها نشديم يكي نوشت؛ معقول سالي يك مانتو و كفش و كيف ميخريد و مسافرتي ميرفت، اما دريغ از همان يكيهاي ماندگار در ذهن! تا نالههاي كامنتگذاران بلند نشد رفتم جايي كه خبر ميداد هنوز هم پيكان مشتري دارد! يكي بيآنكه به مطلب ربطي داشته باشد از افزايش شانزده برابري نامه به رييسجمهور نوشت كه در نيم سال دوم رخ داده است. ديگري بيربطتر نوشت راستي داستان اين برنامه افق و ميهمانانش چيست و از اساس حرف اصليشان چه بود؟ ديگري گفت سري به خيابانهاي شهر بزند تا متوجه شود! ديگر به جايي رسيدم كه در پي شعري باشم كه پايان يابد گشت و گذارم كه اين دو بيت از شيخ سخن گويا شاهبيتي بود براي اين فرجام ناخواسته نوشتهمان كه نويسندهاش، براي دلي ديگر نگاشته بود انگار: كاش كانان كه عيب من جستند/ رويت، اي دلستان، بديدندي/ تا به جاي ترنج در نظرت/ بيخبر دستها بريدندي