• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5144 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۱۸ بهمن

مخاطب بازنده

ابراهيم عمران

اينكه دست روي ناپيداهاي زندگي خصوصي و اجتماعي افراد گذاشته شود در نوشتن فيلمنامه؛ ظرافت‌هايي مي‌طلبد كه شايد در حين نوشتن؛ مشهود نباشد و زماني‌ كه هم به تصوير در مي‌آيد؛ ديگر كار از كار گذشته است. جديد‌ترين ساخته مهدويان كه گويي با خود عهد كرده است بسان برخي خوانندگان كه سالي چند آلبوم بيرون مي‌دهند، پشت سر هم فيلم بسازد؛ گوشه چشمي به نفوذ و قدرت افراد پشت پرده دارد. مانده‌هاي مانده در ذهني كه كماكان «زخم‌كاري» است براي كارگردان . صاحب اثري كه در برزخ انتقاد و شيفتگي گرفتار است. انتقادي مصلحانه و شيفتگي و باورهاي اعتقادي‌اش. هر چند به سبب دلبستگي به گيشه، ناچار است در برخي سكانس‌ها؛ باري به هر جهت كار را از آب در بياورد. نگاه شود به سكانس بي‌معني در مازندران و نيروي انتظامي و حرف زدن محلي افسر و دعواي شخصيت اصلي با مامور. فيلم خود نيز نمي‌داند چه در سر دارد. كاراگاهي كه پيگير پرونده‌اي مثلا خاص مي‌شود. نه كاراگاه به درستي در ذهن مخاطب مي‌نشيند و نه مقتول و پس و پيش آن. نمي‌دانم ديدن فيلم‌هاي امريكايي و از روي آن كپي كردن؛ بالذات مي‌تواند پليسي وطني سازد در ذهن مخاطب؟ مگر وحي منزل است كه هر پليس كار درستي؛ لاجرم بايد با خانواده‌اش مشكل داشته باشد و يكي از فرزندان هم؛ در خط فكري ديگر باشد؟ يا چرا درماندگي ذهني و وهم‌آلود بودن شخصيت احمد (جواد عزتي) با دندان دردي كميك‌وار؛ الزاما بايد در فيلمنامه گنجانده شود؟ اينكه شخصيت سالمي دارد و براي درمان، فقط به بهداري مي‌رود؛ مي‌تواند با مخاطب همذات‌پنداري كند؟ نمي‌دانم ريتم كند و خسته‌كننده فيلم و پلان‌هاي غيرلازم براي چيست؟ و با اصولت كاركرد دختر و پسر كاراگاه و دوست دختر پسر؛ در كجاي منظومه فكري فيلمنامه جاي مي‌گيرد؟ فيلم‌هاي جاندار اروپايي و امريكايي را مثال نمي‌زنم كه ايشان به حتم بيشتر و به موقع‌تر از ديگران ديده‌اند. همين ميني سريال «mare of easttown» با بازي كيت وينسلت را اگر به درستي نگاه كنند؛ دست‌كم شمايلي از يك پليس مشكل‌دار از جهت زندگي خانوادگي؛ در ذهن‌شان خواهد نشست. مشكل فيلمنامه مرد بازنده در بسط تم اصلي‌اش است. نشان دادن بي‌نتيجه مشخص افرادي كه داراي نفوذ هستند در دستگاه‌هاي اقتصادي و سياسي؛ چگونه بايد در فيلم به فرجام مطلوبي برسد؟ مقصود اين نيست كه ايشان راهكار ارايه دهد. ولي حداقل توقع مخاطب آن است كه از ظرفيت سينما براي واكاوي درست استفاده شود. همه ‌چيز مبهم است. كاراكترها به هيچ عنوان شناسانده نمي‌شوند. ايهام‌هاي بي‌جهت در كليت فيلم بيداد مي‌كند. تو گويي عامدانه به اين پرسش‌ها پاسخ داده نمي‌شود. تا در ذهن مخاطب اين‌گونه القا شود كه اثر؛ كاري است معماگونه و پر از تعليق! از بازي‌ها كه نگوييم بهتر است. جواد عزتي كه قرار است دست‌كم نقشي شصت سال به بالا را بازي كند؛ فقط از اين كاراكتر افتادگي شانه را دارد وبس كه اگر به افتادگي شانه باشد كه همه مي‌توانند شانه‌ها را خم كنند. نگاه است كه بيننده را جذب مي‌كند. لحن دندان درد گونه بيان هم آنچنان مثمرثمر نيست. اصولا عزتي از ميميكي برخوردار است كه هر چه هم تلاش مي‌كند براي نقش‌هاي جدي (با همه احترام به ايشان) نمي‌تواند براي مخاطب حرفه‌اي سينما؛ تثبيت شود در اين‌گونه نقش‌ها. آنچنانكه كارگردان اثر نمي‌تواند فيلمي در اين اندازه درباره فساد دستگاه‌ها بسازد. دلدادگي مهدويان به باورم بيشتر به گيشه است كه لزوما بد نيست. سينما پول مي‌خواهد. پول قبل و پول بعد ساخت. پس چه بهتر كه براي گيشه بسازد. موفق‌تر هم خواهد شد. نه آنكه در دل ساخت؛ گوشه چشمي به برگشت سرمايه داشته باشد. نمي‌دانم ايشان حتي سعي نكرد برخي شباهت‌هاي فيلمش با زخم‌كاري را از ذهن مخاطب پاك كند. نگاه شود به بازيگر نقش دايي و نوع بازي‌اش. رعنا آزادي‌ور هم كه بماند. شايد در توشات دونفره‌اش با عزتي؛ يادش رفته كه ليدي مكبث نيست و بايد زني درمانده باشد! هر چه بود فيلم فقط يك بازنده داشت و آن هم مخاطب بود و بس. نگاهي گذار در پس دو ساعت فيلم ديدن؛ واژگان بيشتري نمي‌طلبد. مي‌توان در همين حد بسنده كرد. هر چند يكي بگويد پشت پرده پسر وزير لارستاني؛ كنايه‌اش به هر كه باشد؛ روي پرده‌اش جز لبخندي محو نيست براي مخاطب. برنده نشديد آقاي كارگردان با بازنده كردن مخاطب‌تان!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون