نگاه responsible statecraft به نگاه تحليلگران عرب از سياست خارجي بايدن
چرخش به آسيا و تمايل به نوانزواگرایی در واشنگتن
آرمين منتظري
براي درك نيروهاي واقعي شكلدهنده سياست خارجي ايالات متحده، ضروري است كه اين تصور فريبنده اما گمراهكننده را كنار بگذاريم كه يك «دكترين» راهنمايي مفيد براي تشريح يا پيشبيني تصميمات هر رييسجمهور يا دولتي در امريكاست. «دكترين اوباما» را درنظر بگيريد. اين دكترين تخيلي كه حول تفكرات رييسجمهوري كه در تلاش براي منطقيسازي واكنشهاي خود به بهار عربي ۲۰۱۱ بود، ساخته شده، روايتي از تصميمهايي ارايه ميدهد كه عمدتا بداهه و اغلب با عجله اتخاذ شدند.
منطق تصميمات بداهه همچنان پابرجاست. رويكرد دولت بايدن به ايران، امنيت خليج فارس، مساله دموكراسي يا روند صلح فلسطيني-اسراييلي را نميتوان به نوعي دكترين يا حتي خويشاوند نزديك آن-يعني استراتژي- نسبت داد. مشاوران بايدن كه تحت تاثير رويدادهاي ناگهاني، تعداد بيشمار بازيگران منطقهاي و جهاني و روند بروكراسي بيپايان و كشمكشهاي سياست داخلي قرار دارند هم از سنت قديمي مداخلهگري پيروي كردهاند. اين نكته در كنفرانس مطبوعاتي رييسجمهور در 19 ژانويه، كه شامل گزارشي صريح از تلاشهاي كاخ سفيد براي مديريت بحران اوكراين بود، ديده ميشود. بحران اوكراين وضعيتي است كه زنگ خطر را در بسياري از پايتختهاي خارجي به صدا درآورده است. مطمئنا سخنان بايدن در مسكو مورد استقبال قرار گرفته است. برخي كارشناسان جهان عرب در چالش براي فهم اين تصوير آشفته اينطور استدلال كردهاند كه سياستهاي دولت بايدن ريشه در درك ژئواستراتژيك جديد و نوظهوري دارد كه ميگويد، خطرناكترين تهديد امريكا، چين است. درك اين ايده كه يك ابرقدرت كه هنوز قدرتمند - هرچند قدرتش رو به زوال است- هر روز با چنين چالشهايي، دست و پنجه نرم كرده و كلافه ميشود، كمي غيرقابل تصور است. اما براي درك كاملتر آنچه ميتوان آن را «دكترين پوچ» بايدن ناميد، داشتن انتظارات معقولتر و شايد كمتر از حد انتظار در مورد انگيزهها، برنامهها و اهداف كه سياست امريكا در خاورميانه به حركت درميآورد، درستتر باشد.
كار ناممكن تحليلگران عرب
تحليلگران عرب درحالي كه درباره اولين سال رياستجمهوري بايدن ميانديشند، طيف وسيعي از تفسيرها را ارايه كردهاند كه دو مورد از آنها قابلتوجه است. گروه اول با انعكاس نگرانيهاي موجود عربستان سعودي، امارات متحده عربي، اسراييل و مصر معتقدند كه سياستهاي دولت بايدن نشاندهنده يك چرخش استراتژيك عامدانه به سمت آسيا و بهويژه به سمت چين است. آنها ميگويند كه اين تغيير پاداشي است كه دولت بايدن به كشورهايي نظير سوريه و ايران و گروههاي نيابتيشان داده ميشود و همزمان دولت واشنگتن در منطقه را به دردسر مياندازد. اما گروه دوم با انعكاس ديدگاههاي ضد چشمانداز وضع موجود، ظهور نوع جديدي از ذهنيت جنگ سرد متمركز بر چين را تصديق ميكنند. اما اين گروه اين پديده را از زاويه يك تغيير خطرناك يا بدبينانه در خطوط گسلهاي ژئواستراتژيك در حال تغيير در عرصه جهاني ميدانند؛ نخست اينكه اين پديده توجهات را از آنچه واقعيت است، منحرف ميكند و واقعيت اين است كه يك سياست خارجي جديد انزواطلبانه كه ريشه در درگيريها و چالشهاي اقتصادي و سياسي داخلي ايالات متحده دارد، در اين كشور در حال ظهور است. اين ديدگاه نشان ميدهد كه خاورميانه به بهترين شكل ممكن، نه با بيتوجهي كه با توجه كمتر امريكا مواجه خواهد بود.
چينيها از راه ميرسند!
ديدگاههاي حمايتگرانه از چشمانداز وضعيت موجود در مجموعهاي از مقالات منتشر شده در مركز رسانهاي الاهرام قاهره بيان شده است. طارق عثمان استدلال ميكند كه خروج ايالات متحده از افغانستان نشانهاي از تم اصلي تحركات سياست خارجي بايدن بود؛ به اين معنا كه «دوران جنگهاي بدون دليل روشن و بدون پايان مشخص، گذشته است.» اين سياست كه براي «نظم جديد جهاني» طراحي شده، باعث كوچك شدن نيروهاي نظامي ايالات متحده در اروپا و حتي «ناپديد شدن» آنها در خاورميانه شده است. مشاركت نكردن امريكا در بيشتر پروندههايي كه پيامدهاي بينالمللي ندارند در يك فرآيند ده ساله كاملا قابل پيشبيني است و در اين زمان ايالات متحده «موقعيت استراتژيك» خود را به سمت شرق آسيا تغيير داده و آسيا صحنه تئاتري است كه اولين مرحله از رويارويي استراتژيك امريكا و چين در آن به روي صحنه ميرود.
عثمان ميافزايد: اين تغيير بسيار متفاوتتر از آن چيزي است كه ايالات متحده در طول جنگ سرد شاهد بود، زيرا «زوال در داخل ايالات متحده» همانطور كه امروز وجود دارد به اين معني است كه ايالات متحده نميتواند منابعي را كه در آن زمان براي شكست اتحاد جماهير شوروي بسيج كرده بود، جمعآوري كند. با اين وجود، عثمان معتقد است كه دولت بايدن نميخواهد سياست «تعامل» با چين را صرفا براي مديريت وضع موجود دنبال كند، بلكه به دنبال يك استراتژي برنده براي مهار برخي دستاوردهايي است كه چين قبلا در بخشهايي از اقيانوس آرام به دست آورده است. او معتقد است اين سياست ايالات متحده را وادار ميكند با اضطراب به جلو متمايل شود و در عين استقبال از چالش، موضعي قاطعانه اتخاذ كند. سطح شدت اين رويارويي استراتژيك كه توسط اين سياست ايجاد ميشود، تا حد زيادي بستگي به «محاسبات و روشهاي عملياتي چين» دارد. يك هفته بعد، در 30 نوامبر 2021، عثمان در مطلبي ديگر توضيح بيشتري درباره مطلب قبلياش ارايه ميكند و تنش بين منافع اقتصادي جهاني چين و رويكرد معاملهگرانهاي كه در دهه گذشته پيش گرفته را با گسترش نفوذ و ايدئولوژي «ايده بزرگ ظهور» پكن پيوند ميزند. عثمان نتيجه ميگيرد اينكه كدام يك از اين دو انگيزه غالب ميشود، بستگي به اين دارد كه چگونه كشورهاي ديگر - ازجمله ژاپن و هند - در ميانه رويارويي ايالات متحده و چين قرار خواهند گرفت. عثمان مقاله دوم را حدود دو هفته پس از نشست آنلاين بايدن و شي جين پينگ نوشت. حسين حريدي ديگر نويسنده روزنامه الاهرام رويكرد خوشبينانهتري دارد. حريدي با اشاره به اينكه بايدن در سخنراني سپتامبر 2021 خود در مجمع عمومي سازمان ملل تاكيد كرد كه امريكا به دنبال جنگ سرد ديگري با چين نيست، استدلال ميكند كه اهرم اين رويكرد عملگرايانه در جريان نشست نوامبر غالب شده است. با اين وجود، وي خاطرنشان ميكند كه در گزارشي كه پيش از اين نشست منتشر شد، پنتاگون اعلام كرد كه چين به «توسعه همهجانبه خود در زمينه رشد اقتصادي، تقويت نيروهاي مسلح و ايفاي نقش قاطعتر در امور جهاني» ادامه ميدهد. گزارش پنتاگون با واكنش چهرههاي سياسي امريكا مانند سناتور مايك راجرز، عضو عاليرتبه كميته نيروهاي مسلح مجلس نمايندگان مواجه شد. راجرز اعلام كرد كه «چين يك تهديد واقعي و قريبالوقوع است.» حريدي، خواه نوشتههايش اغراقآميز باشد يا نه، معتقد است كه اين بيانيه نشان ميدهد كه «صلح و امنيت بينالمللي در نيمقرن آينده» به روند روابط ايالات متحده و چين بستگي خواهد داشت. دو ديدگاه معقول بالا درباره چين با استدلال هشداردهندهتر و در عين حال قابل قبولتر حازم سقيه در الشرق الاوسط در تضاد هستند. او بيم دارد كه رقابت بين ايدئولوژي و منافع دولتها (به ويژه در زمينه اقتصادي)، همراه با انگيزههاي توتاليتريستي رييسجمهور چين و متحدان سياسي داخلياش، هر گونه آزادي را در داخل چين از بين ببرد و چين را در مسير بزرگ رويارويي با غرب قرار دهد.
واقعگرايي انزواطلبيجديد در راه است
عبدالحليم قنديل، نويسنده مصري، با تامل در كارنامه سال اول رياستجمهوري بايدن، ادعا ميكند كه «آگاهي تاريخي» بايدن در «جهان پس از جنگ جهاني دوم» شكل گرفته است. دوراني كه در آن واشنگتن در نبرد فرسايشي خود با اتحاد جماهير شوروي پيروز شد. او اشاره ميكند كه اين تجربه براي رييسجمهور جديد سنگين است، زيرا به نظر نميرسد پيروزي امريكا در طول جنگ سرد در مواجهه با چين و روسيه كه دو متحد نزديك هستند، تكرار شود. بنابراين، او هشدار ميدهد دولت بايدن نبايد به همان ترفندهاي منسوخ شده، مانند تظاهر به رهبري آنچه «جهان آزاد» مينامد متوسل شود. همچنين نبايد با برگزاري اجلاسهاي كاريكاتوري تحت عنوان دموكراسي و حقوق بشر، سعي در ترميم «شكافهاي گسترده» در ناتو يا اتحاديه اروپا داشته باشد. به نظر ميرسد قنديل پيشنهاد ميكند كه بايدن كه در داخل كشور با يك سياست قطبي شده، ماجراي بيپايان كوويد-19 و مشكلات اقتصادي رو به رشد مواجه است، يك ماموريت جهاني جديد را براي خود تعيين كرده كه ايالات متحده قادر به انجام آن در خارج از كشور نيست.
مروان بشاره استدلال مشابهي ارايه ميكند. بهرغم «اشتياق و اراده بايدن به دموكراسي و حقوق بشر»، او به «مماشات كردن با ديكتاتورهايي مانند عبدالفتاح السيسي مصر» ادامه داده است. اما تناقضات در سياست خارجي امريكا به خاورميانه محدود نميشود. بهرغم همه صحبتها در مورد چندجانبهگرايي و مشورتپذيري امريكا، اقدامات واشنگتن در افغانستان و نقاط ديگر حاكي از «بيتفاوتي امريكا نسبت به اروپا» است كه اين بيتفاوتي اين روزها بروز در شكاف فزاينده «ميان ايالات متحده و متحدان غربياش در مورد نحوه برخورد با روسيه» به وضوح ديده ميشود.
و با اين حال، حتي زماني كه بايدن با «مطرح كردن ايده رقابت ابرقدرتهاي امروزي به عنوان رقابتي بين دموكراسي و خودكامگي»، در دامن «ايده جنگ سرد» غلتيده، بيشارا تاكيد ميكند كه «چين و روسيه، برخلاف اتحاد جماهير شوروي، بخشي از دنياي امروزي هستند كه توسط غرب ساخته شده است.» درواقع، او نتيجه ميگيرد آنچه دولت بايدن ميخواهد با آنچه مخالفانش ميخواهند چندان متفاوت نيست و آن چيزي نيست جز دنبال كردن منافع شخصي. بنابراين، بايدن تفاوت چنداني با سلف خود ندارد. «تعهد او براي معتبرتر و محترمتر كردن امريكا در سراسر جهان به همان اندازه كه تعهد ترامپ براي «بزرگ كردن دوباره امريكا» شكست خورد،
رو به شكست است.»
چه بايد كرد؟
اين برداشتهاي متضاد در مورد سياست جهاني ايالات متحده و پيوند آنها با واقعيتهاي خاورميانه به نتايج بسيار متفاوتي از سياست اشاره دارند. گروه طرفدار وضعيت موجود استدلال ميكند كه تمركز فرضي ايالات متحده بر چين (اگر نگوييم وسواس) باعث شده كه دولت بايدن نه تنها از دوستان خود در منطقه غافل شود، بلكه به منافع خود نيز آسيب جدي وارد كند. بنابراين، دانيا كوليلات خطيب استدلال ميكند كه كنارهگيري ايالات متحده «از امور جهاني، بهويژه از منطقه خليجفارس»، باعث ايجاد يك سياست «درگيري منجمد» شده است كه درها را به روي تشديد درگيري چند طرف كه به دنبال پر كردن خلأ هستند، باز كرده و نتيجه اين پديده توليد سياست هرج و مرج است. او خاطرنشان ميكند كه آخرين نمونه از اين پديده، حمله 20 ژانويه توسط نيروهاي دولت اسلامي به يكي از زندانهاي كردها در حسكه سوريه بود. او ميگويد كه وقتي چنين رويدادهايي رخ ميدهند، معمولا انتظار ميرود كه سياستها «بازبيني و هماهنگ شوند.» او اگرچه مطمئن نيست كه حمله حسكه اولويتهاي دولت بايدن درخصوص وضع موجود در خاورميانه را متزلزل كند، اما با اين حال نتيجه ميگيرد كه «در برخي مقاطع، ايالات متحده بايد اقداماتي انجام دهد.»
حمله هواپيماي بدون سرنشين در 18 ژانويه به امارات متحده عربي توسط شبه نظاميان حوثي، فرصتي به ظاهر مناسب براي طرح اين اقدام ايالات متحده فراهم كرد. فيصل جي. عباس با اشاره به اينكه پس از اين حمله، دولت بايدن در حال بررسي «بازگرداندن شبه نظاميان حوثي در يمن به فهرست سازمانهاي تروريستي خارجي امريكا» است، تاكيد ميكند كه بايدن يك رهبر «عميقا متفكر» است. گاهي اوقات، شايد بيش از حد فكر ميكند! او مينويسد كه جهان آنقدرها كه رييسجمهور و مشاورانش تصور ميكنند، پيچيده نيست. در واقع، درحالي كه «اين موضوع بديهي است كه سياستهاي خارجي هر كشور درنهايت با منفعت شخصي هدايت ميشود»، دولت بايدن «تقريبا به معناي واقعي كلمه به پاي خود شليك ميكند.»
همانطور كه تحليل عباس تصوير كرده، اين ديدگاهها بر شكست محسوس ايالات متحده در همكاري با دوستان خاورميانهاي خود براي ايستادگي در برابر ايران متمركز هستند. دانيا خطيب ادعا ميكند كه با «چرخش» سياست جهاني «به اوراسيا و با اتحاد احتمالي روسيه و چين»، ايالات متحده «به تدريج جايگاه خود را در صحنه جهاني از دست ميدهد» و تهران و مسكو نفس راحتي ميكشند و اوضاع به كامشان خواهد شد، بنابراين در مذاكرات هستهاي وين، ايرانيها «از گفتوگوي مستقيم با واشنگتن خودداري ميكنند. چقدر تحقيركننده. براي اصلاح اين وضعيت، دولت بايدن «بايد با نشان دادن تعهد قاطع به متحدان خود و قاطعيت در مواجهه با دشمنان خود كار را آغاز كند.» باريا علمالدين هم در نوشتهاش ميپرسد كه آيا واشنگتن «آماده است اقدامات لازم را در صورت نزديك شدن ايران به نقطه گريز هستهاي انجام دهد؟» او با استناد به گزارشهايي كه حاكي از «آشفتگي سياست در صورت شكست مذاكرات» است، با ترديد مينويسد: «كاخ سفيد بايد با اعلام آمادگي براي استفاده از نيروي نظامي، از اين ابهام در سياست خارجي خارج شود.»
ضعف كليدي تحليلهاي فوق اين است كه در حالي كه تغييرات چشمگير در حال وقوع در عرصه بينالمللي را برجسته ميكنند، دلالت بر اين دارند كه ايالات متحده همچنان منابع نظامي و اقتصادي را براي شكل دادن سياست جهاني دراختيار دارد. در مقابل، آن دسته از تحليلگراني كه چرخش ايالات متحده را به سمت ذهنيت «جنگ سرد» آسيايي چيزي بيشتر از نئوانزواگرايي ميبينند كه لباس چندجانبه گرايي به تن كرده است، معتقد نيستند كه بايدن ابزار يا حتي منافعي براي بازگرداندن «امريكا» به عرصه جهاني دارد.
رويكرد دولت بايدن به ايران، امنيت خليجفارس، مساله دموكراسي يا روند صلح فلسطيني
-اسراييلي را نميتوان به نوعي دكترين يا حتي خويشاوند نزديك آن- يعني استراتژي- نسبت داد. مشاوران بايدن كه تحت تاثير رويدادهاي ناگهاني، تعداد بيشمار بازيگران منطقهاي و جهاني و روند بروكراسي بيپايان و كشمكشهاي سياست داخلي قرار دارند هم از سنت قديمي مداخلهگري پيروي كردهاند.
اين نكته در كنفرانس مطبوعاتي رييسجمهور در 19 ژانويه كه شامل گزارشي صريح از تلاشهاي كاخ سفيد براي مديريت بحران اوكراين بود، ديده ميشود. بحران اوكراين وضعيتي است كه زنگ خطر را در بسياري از پايتختهاي خارجي به صدا درآورده است. مطمئنا سخنان بايدن در مسكو مورد استقبال قرار گرفته است.
برخي كارشناسان جهان عرب در چالش براي فهم اين تصوير آشفته اينطور استدلال كردهاند كه سياستهاي دولت بايدن ريشه در درك ژئواستراتژيك جديد و نوظهوري دارد كه ميگويد، خطرناكترين تهديد امريكا، چين است.