گفتوگوي «اعتماد» با شكارچي توبهكار كه حافظ محيط زيست شد
به جان دخترم قسم، ديگر شكار نميكنم
فرناز حيدري
دوقطبي شكارچي و محيطبان سالهاست كه خانوادههاي بيشماري را در دالان سردرگمي اسير كرده است. همسران و فرزندان محيطبانها و در مقابل همسران و فرزندان شكارچيهاي بيشماري دل خون شدهاند. خانوادههايي كه هرروز از خدا ميخواهند مصيبت زندگي آنها دوباره تكرار نشود اما باز هم كليد واژهاي به نام «شكار» زمينهاي ميشود براي درگيري محيطبان با شكارچي و گاه هم آنچه نبايد رخ ميدهد و جان انساني در اين ميان قرباني ميشود. صحبت درباره شكار اغلب سرشار از تناقض و ناگفتههاست، به اين جمله از زبان يك شكارچي دقت كنيد: «من يك حفاظتگر هستم، گوزن را كشتم تا به نسلش كمك كنم. بدون ما آنها روي فرم نخواهند بود.» از ديد يك شكارچي، اين صحبت كاملا معنادار است اما از ديدگاه يك مخالف شكار، كاملا بيمعني خواهد بود. حقيقت را كدام يك از اين دو ديدگاه بيان ميكند؟ واقعيت اين است كه موضوع شكار و شكارچي بسيار پيچيده است، چون ابعاد مختلفي از مسائل جامعهشناختي روانشناسي و در عين حال فرهنگي و آموزشي بر آن تاثيرگذار هستند؛ به همين دليل نميتوان آن را سياه يا سفيد دانست چون همه شكارچيها لزوما شكاركش يا حتي متخلف نيستند. سالها پيش زندهياد كريمبيگي كه يكي از قرقبانهاي موفق و باسابقه قرق حيات وحش عليآباد چهلگزي تنگ چنار بود، اينطور گفت: «شكارچي هم به طبيعت و حيات وحش علاقهمند است، منتها راه را اشتباه ميرود. اغلب شكارچيها راه درست را كه لذت بردن از حيات وحش است، نميشناسند و تنها معدودي مثل من بخت آن را داشتهاند كه با مديراني همچون مهدي تيموري مواجه شوند كه راه درست را بدانها نشان دهد.» اين قرقبان كه خود سالها شكارچي توبهكار بود، در شهريور سال 99 در حين تعقيب و گريز با شكارچيان متخلف جان سپرد. نمونههايي همچون كريمبيگي كم نبوده و نيستند، چندي پيش يكي از محيطبانان شناختهشده و موثق، فردي به نام حجت موسوي را معرفي كرد كه در تاريخ 15 آذر امسال به نام تنها دخترش قسم خورده كه شكار را براي هميشه كنار بگذارد. گفتوگوي «اعتماد» با حجت موسوي، متولد سال 1369، از اهالي روستاي چرزه (از توابع شهرستان طارم استان زنجان) و پدر يك دختر 5 ساله را بخوانيد.
چطور شد كه به شكار روي آورديد؟
پدر من باغدار است و من هم از دوران كودكي در كنار پدر كار ميكردم. در دوره نوجواني هم همينطور اما چون روستايي كه در آن متولد شدم، امكانات رفاهي چنداني نداشت لذا براي تحصيل و تهيه مايحتاج زندگي به ناچار به نزديكترين بخش يعني گيلوان رفتم. شغل پدرم به گونهاي بود كه من بايد در گيلوان تنها ميماندم. دوران كودكي من به نوعي متفاوت بود چون از زماني كه چشم باز كردم و خودم را شناختم با صداي شليك و تفنگ آشنا شدم و به نوعي با آنها بزرگ شدم. روستاي ما هم محل زندگي انسان بود و هم محل چراي حيواناتي مثل بز كوهي و كبك و... خلاصه كلام اينكه طبيعت روستاي ما خارقالعاده است و انسان را به وجد ميآورد، براي همين هم از كودكي گشت و گذار در طبيعت با من عجين شد و دوران كودكي را در كوهها و درهها سپري كرده و بزرگ شدم. بچه كه بودم براي تفريح و بازي به كوه ميرفتم و آنجا هميشه شاهد حضور شكارچياني بودم كه به شكار مشغول بودند. منظورم اين است كه من از بچگي شكار و شكارچي را با چشم ديده و لمس كردهام. البته ناگفته نماند كه اجدادم نيز شكارچي بودند يعني شكار از پدربزرگم به پدرم و از پدرم به من به ارث رسيد. شايد درستتر اين است كه بگويم شكار در خون ما جا افتاد. از همان دوران بچگي و نوجواني هم وقتي شكارچيها را ميديدم، حس ميكردم كه اين كار بايد خيلي هيجان داشته باشد كه شما بتوانيد يك حيوان تيزپا را با دقت بالا شكار كنيد.
وقتي اولينبار شكار كرديد، چه حسي داشتيد؟
براي اولينبار كه تفنگ در دست گرفتم و به شكار رفتم، موفق بودم و دست پر برگشتم. به خوبي خاطرم هست كه حس برنده شدن در يك مسابقه را داشتم. براي من نشانگر قدرت بود. دوستي هم به نام موسي روگر داشتم كه البته ايشان اسلحه نداشت. اسلحه پدرم را برميداشتم و چون موسي شكارچي بود و در حال شكار كردن، من را هم كنار دستش در يك قدمياش نگه ميداشت اما من دوست داشتم كه خودم تيراندازي كنم. به اين شكل بود كه روز به روز علاقهام به شكار بيشتر و بيشتر ميشد. ديگر جوري شده بود كه وجب به وجب كوههاي اطراف را عين كف دست ميشناختم و همه به من بچه كوه ميگفتند و به نظرم از همين زمانها بود كه شكار چند ساله من هم شروع شد.
دوست شما هنوز شكار ميكند؟
موسي روگر هم از روزي كه من شكار را ترك كردم، قسم خورد كه براي هميشه شكار را ترك كند. البته جز ما، دو نفر ديگر هم همين كار را كردند. همانطوركه گفتم شكار انگار براي ما يك اصل بود چون هم در خانواده و هم در روستا شاهدش بوديم. البته كار كردن با تفنگ بيشتر هيجان داشت و من خودم بيشتر از اينكه شكار را منبع درآمد بدانم، به دليل هيجانش شكار ميكردم. جز هيجان، دوستان زيادي در اين راه با شما همراه ميشوند و همين مساله است كه شما را به شكار سوق ميدهد.
پس شكار را فقط به دليل هيجان دنبال ميكرديد؟
بله هم هيجان و هم به دليل همراهي دوستان اما جز اينها من از شكار به عنوان وسيلهاي براي امرار معاش و كسب درآمد هم بهره ميبردم.
چطور از شكار دست كشيديد؟
واقعيتش در همه سالهايي كه شكار ميكردم، يك روند معمولي مدام تكرار ميشد. البته هميشه تلاش ميكردم كه شكارم از جنس ماده نباشد چون اين حرف از مادرانمان به گوش ما رسيده بود كه مبادا حيواني را بزنيد كه بچهاش چشمانتظار بماند و اين حرف هميشه آويزه گوش ما بود. آنقدر هم بيوجدان نبودم كه فقط به فكر كشتن حيوان باشم، نر را از ماده تشخيص ميدادم و شكارم هم فقط از نرها بود. يك بار كه طبق معمول براي شكار رفته بودم، تير به قسمت پشت حيوان انتهاي كمرش خورد و باعث شد كه حيوان از ارتفاع به پايين پرت شود. نزديك حيوان شدم، حيوان با اينكه دو پايش فلج شده بود، اما همچنان تلاش ميكرد تا با دستهايش خود را بالا بكشد و پاهايش از پشت كشيده ميشد. صحنه بسيار دردناك و تكاندهندهاي بود، از ديدن حيوان در آن وضعيت ميخكوب شدم، دستانم ناخودآگاه بيحس شدند. از عمق وجودم فريادي ميشنيدم و باور نميكردم، دلم نميخواست كه حيوان را به اين صورت ببينم.
و اين آخرين باري بود كه شكار كرديد؟
بله آن لحظه دايم در ذهنم تكرار ميشد. اولينباري بود كه در خلوت خودم گفتم واقعا اين كار چه دليلي داره؟ چراهاي زيادي به ذهنم آمد اما براي خودم هم بهتآور بود كه حتي يك جواب قانعكننده نداشتم كه خودم را دستكم تسكين دهم. هيجان، عادت، منبع درآمد و دوستانم جوابهاي من بودند اما نه قانعكننده بودند و نه آن موقع حتي كافي به نظر ميآمدند. از همان شب قسم خوردم كه دست به هيچ ابزاري براي اذيت و شكار حيواني نزنم. تا مدتي حال خوبي نداشتم و مدام هم به اين اتفاق فكر ميكردم. حسي بين پشيماني و ناراحتي مدام در وجودم بود، با خودم گفتم تا الان از روي ناآگاهي اين كار را انجام دادم اما از امروز بهترين مدافع محيط زيست خواهم شد، گفتم تا الان هيجان شكار را داشتي، از امروز لذت حفاظت از همان حيوانات را مزه كن. خيليها به من لقب زرنگترين شكارچي را داده بودند اما تصميمم جدي بود چون ميخواستم به جاي تفنگ از دريچه ديگري حيوانات را نگاه كنم. اين حس را در عمق وجودم دارم كه به جاي جان گرفتن از حيواني، حس امنيت به آنها بدهم. من تصميمم جدي است و پاي حرفم هم هستم، دليل اينكه درخواست مصاحبه را پذيرفتم، اين است كه تصميمم جدي است. از همان موقع تلاش كردم همه دوستاني را كه به واسطه شكار همراهم بودند، در مسير درست با خودم همراه كنم. كمپيني راه انداختم و با همه دوستان شكارچي در ميان گذاشتم، خدا را شكر كه جواب گرفتم و از آن زمان تا امروز هيچ صداي گلولهاي در محل ما شنيده نشده. تصميم دارم كه اين راه را ادامه دهم، تا جايي كه ديگر صداي گلولهاي در استان ما نباشد. البته نه با تهديد، نه با دروغ و نه با خواهش بلكه تصميم دارم كه آگاهي دهم و فرهنگسازي درست كنم، يقين دارم كه به اميد خدا حتما به هدفم خواهم رسيد.
به نظر شما چطور ميتوان بين شكارچي و محيطبان صلح برقرار كرد؟
ببينيد، شكارچي و محيطبان در ظاهر عين دزد و پليس هستند، هر كدام دنبال هدف خود هستند. نظر من اين است همانقدر كه برقراري صلح بين دزد و پليس مشكل هست، همانقدر هم صلح بين شكارچي و محيطبان دشوار هست مگر اينكه بالاخره يكي از طرفين كوتاه بيايند. البته يك تفاوت خوب اين وسط هست و آنهم اين است كه يك دزد را هيچوقت براي پليس شدن انتخاب نميكنند اما از شكارچي ميتوان يك محيطبان خوب و حسابي ساخت.
چرا اينطور فكر ميكنيد؟
چون يك شكارچي وقتي به شكار ميرود، از يكسري چيزها ميگذرد كه مهمترين آنها جانش است و اين دقيقا كاري هست كه محيطبانها انجام ميدهند. ما خيلي وقتها شاهد درگيري و شهيد شدن محيطبان يا حتي بالعكس هستيم. ذات شكار اينطور است كه بايد مخفيانه باشد، شكار زدن و بردن هم مخفيانه است، پس شكارچي بايد محل را خيلي خوب بشناسد كه بتواند از جان خودش حفاظت كند. آيا غير از اين است كه محيطبان هم همين گونه است؟ پس عجيب نيست كه از يك شكارچي كه خود با خواسته قلبي از شكار برگشته و با صميم قلب به حفاظت از اين محيط و حيوانات روي كرده هم ميتوان بهترين حافظ محيط زيست را ساخت.
برخورد محيطبانها با شما امروز چگونه است؟ آيا شما را به عنوان حافظ محيط زيست پذيرفتهاند؟
خدا را شكر از حضورم استقبال كردند و حتي تشويقم ميكنند. اما طبيعي است كه در عمق وجودشان يك ديد منفي هم نسبت به شكارچي باشد، به آنها حق ميدهم اما ما براي رضايت ديگران شكار را كنار نگذاشتيم، هدف ما اظهار ندامت و طلب بخشش از درگاه الهي بوده و نه جلبتوجه بنده خدا. من اميدوارم كه روزي بتوانم همه شكارچيان را راضي كنم كه شكار را كنار بگذارند تا پيش خدا سربلند باشم.
مدافع محيط زيست بودن چه تفاوتهايي با دنياي قديم شما دارد؟
من معتقدم كلمات و جملات انرژي دارند، در وجود ما باور ايجاد ميكنند. قديم به ما ميگفتند شكارچي و اين يك لقب بود. من با هر بار شنيدن اين كلمه بيشتر باورم ميشد كه شكارچي هستم و كار شكارچي كشتن هست. به نظرم همين هم فرصت فكر كردن و فرصت برگشت را از من ميگرفت چون تلقين ادامه داشت و باور كرده بودم كه شكارچي هستم. اما وقتي يك جرقه در ذهن زده ميشود، با انقلاب روحي همراه است و به يكباره نگرش و كل هدف و مسير آدمي را عوض ميكند. من به اين دليل از شكار برگشتم كه ديدم هدفي پشت شكار نيست و ته آن پوچ است به همين دليل هدف را تغيير دادم. به موازات همان هم مسير، نگاه و حتي رفتارم تغيير كرد. الان حس ميكنم مسووليتهاي زيادي روي دوشم هست. در وجود خودم يك محيطبان ساختم كه از راه رفاقت، دوستي و فرهنگسازي تلاش ميكند تا شكارچيان را متقاعد كند كه تفنگها را كنار بگذارند و اين كار از نظر خودم ارزشمندتر است.
توصيه و پيشنهاد شما به شكارچيها چيست؟
ببينيد، من خودم هم شكارچي بودم و اين دوران را گذراندهام، همه شما دوستان و عزيزان را مثل ديروز خودم ميدانم و برادرانه خواهش ميكنم چند دقيقه به عاقبت كار خودتان فكر كنيد و نگذاريد آن لحظه دردناكي كه من تحمل كردم، شما را به خود بياورد. به اين فكر كنيد كه شكار عذاب حيوان است و حفاظت، امنيت بخشيدن؛ كدام اينها ارزشمندتر است؟ آيا شما راضي هستيد كه عزيزانتان را از شما دور كنند؟ حيوان هم حس دارد، دوري، درد كشته شدن و خطر را درك ميكند، اگر تا الان شكارچي بوديد، از اين لحظه به بعد مسير زندگي خود را تغيير دهيد و محافظ طبيعت باشيد چون لذتي وصفناپذير دارد. توصيه من به شكارچيان اين است كه حيات وحش بايد حفظ شود و به آيندگان انتقال پيدا كند، همانگونه كه شير ايراني و ببر ايراني الان به صورت خاطرهاي تلخ براي ما تبديل شده و آنها را براي هميشه از دست دادهايم و از فقدانشان در خسران و رنج هستيم، همانطور هم بايد جلوي انقراض ساير موجودات را بگيريم. اينگونه نباشد كه آيندگان از ما به بدي ياد كنند و بگويند كه گذشتگان براي ما اصلا آيندهاي را تصور نكردند، بايد براي آيندگان حيات وحش را حفظ كنيم.
به نظرتان چگونه است كه برخي شكارچيها متخلف و شكاركش ميشوند؟
ببينيد، آدم با آدم فرق ميكند. در تمام دنيا از جامعه شكارچي كمك ميگيرند، از تجهيزات، خودرو و حضورشان در برنامهها و پروژههاي مديريت و حفاظت زيستگاههاي حيات وحش بهره ميبرند. در واقع جامعه شكارچي، ميتواند يك بازوي توانمند و يك اهرم براي كمك به سازمانهاي مديريتي مانند محيط زيست باشد. ما طيف وسيعي از شكارچيها را داريم چون همه شكارچيها متخلف و شكاركش نيستند. خيلي از استادان و مديران زيستگاههاي طبيعي و مناطق حفاظتشده محيط زيست زماني شكارچي بودهاند. پس مشكل كجاست؟ به نظر من مشكل عدم تعامل صحيح است و علت عدم تعامل، فقدان آموزش و فرهنگسازي ضعيف است. ما با ايجاد محتواي مناسب، فرهنگسازي صحيح، ارتقاي دانش ميتوانيم يك تعامل و يك همكاري بسيار موثر و مفيد را ايجاد كنيم. ميخواهم به شكارچيان بگويم كه اگر از روي اصول و از روي قاعده، در توازن با اصول مديريت به مناطق تحت حفاظت بيايند، ميتوانند در كنار حافظان طبيعت قرار بگيرند و از جامعه كارشناسان محيطزيست هم تقاضا دارم با آموزش و انتقال تجربه ما را به رسميت بشناسند تا بتوانيم در كنار هم براي حيات وحش اثرگذار باشيم.
چه توصيه و پيشنهادي به محيطبانها داريد؟
اول از همه به خاطر زحمتشان تشكر ميكنم و براي محيطبانان عزيزي كه در قيد حيات نيستند، علو درجات را آرزومندم. دوم اينكه من يك عذرخواهي از طرف خودم و همه شكارچيها به همه محيطبانها بدهكارم چون آنها را اذيت كردهايم. محيطبانهاي عزيز به حساب اين بگذارند كه آگاهانه نبوده اما از اينجا به بعد تلاش ميكنم كه همگام با حافظان ديگر طبيعت جبران كنم لذا اگر بنده حقير را قابل بدانند حاضرم بدون هيچ چشمداشتي در هر زمينهاي با آنها همكاري كنم و باعث افتخارم است.