تلاش براي نفهميدن
مهرداد احمدي شيخاني
در سال 1351 گروه مشتركي از باستانشناسان ايراني و امريكايي در جنوب درياچه اروميه و در منطقهاي به نام «تپه حسنلو» در استان آذربايجان غربي، قبري يافتند كه در آن دو اسكلت زن و مرد قرار داشت و به واسطه فرم قرارگيري اين دو اسكلت در كنار هم براي آن تعابيري رمانتيك ساخته شد، از جمله دانشگاه پنسيلوانيا، در وبسايت خود، آن را «عاشقان تپه حسنلو» نام نهاد. اين قبر قدمتي حدود 3000 سال دارد و مشابه آن در سرزمينهاي ديگر هم يافت شده است كه وراي آن تفاسير و عبارات رمانتيك، بررسيهاي تاريخي از واقعيتي در گذشته به اين قرار حكايت ميكند كه در دورههايي، وقتي مرد فوت ميكرد، همسر او را در كنارش دفن ميكردند تا در سفر به دنيايي ديگر تنها نباشد و اين يعني در بعضي جوامع و در فرهنگ برخي اقوام، زن نه تنها در زمان حيات مرد، بخشي از مايملك او محسوب ميشده كه حتي پس از مرگ هم از اين تملك بيرون نميآمد. چنين نگاه مالكانه به زن كه پس از مرگ شوهر، حتي حق حيات نداشته باشد، طي قرون تغيير كرد، چنانكه امروز در بدويترين فرهنگها هم ديگر از اين نگاه نشانهاي نميبينيم، هر چند همچنان در جوامع بسياري، از اين فرهنگ مالكيت، تصاوير عديدهاي ميتوان مشاهده كرد، طوري كه شايد بعضي، در سخن و رفتارشان نگاهي را تبليغ ميكنند كه به آنچه در قبر تپه حسنلو يافت شده، بيشباهت نباشد. اينكه آن رسم معمول دفن زنان با جسد شوهرانشان، چگونه و در چه فرآيندي تغيير كرد و از چه زماني اين رسم برافتاد موضوع اين يادداشت نيست، بلكه قصد اين است كه اشاره شود، نگاه به حق حيات انسانها چنان تغيير كرده كه مركزي علمي همچون دانشگاه پنسيلوانيا، در نامگذاري اين دو اسكلت، به جاي اينكه از عنواني علمي براساس مستندات تاريخي استفاده كند، متوسل به تعبيري رمانتيك براي نامگذاري آن ميشود، نامگذارياي كه هيچ نسبتي با حقيقت ندارد، بلكه نشانهاي از خواستگاه و باورهاي مورد پذيرش امروز انسانهاست. اين برخورد نشان ميدهد كه ترجيح عموم ما اين است كه گذشته را براساس باورهاي امروزمان تعريف كنيم.
اين برخورد با گذشته امري رايج و بسيار آشناست و مختص به يك گروه، قوم يا ملت نيست. به نمونهاي اشاره ميكنم كه شايد بسياري از همنسلان من هم آن را از ياد برده باشند. روزي در جايي صحبت از ماجراهاي تسخير سفارت امريكا بود و من از اين گفتم كه در آن ايام، تقريبا همه گروهها و افراد سرشناس، از هر گرايشي كه بودند، از آن رخداد حمايت كردند. اين سخن من با اعتراض و مخالفت روبهرو شد و تقريبا هيچكس از آن جمع با اين گفته من همراهي نكرد و وقتي به اين اشاره كردم كه حتي هيات دبيران كانون نويسندگان متشكل از احمد شاملو، غلامحسين ساعدي، محسن يلفاني، اسماعيل خوئي و باقر پرهام، نامهاي را به حمايت از دانشجويان پيرو خط امام منتشر كردند، دامنه مخالفت چنان شديد شد و بالا گرفت كه از تهمت و توهين بينصيب نماندم. اما موضوع چه بود؟ موضوع اين است كه تقريبا اكثر ما گذشته را آنطور كه امروز هستيم، ميبينيم و گمان ميكنيم كه گذشته در شكل و شمايل و قواره امروز بوده و چون امروز موضوعي را نميپسنديم يا ميپسنديم، خيال ميكنيم دهها سال پيش هم، آنهايي كه دلبستهشان هستيم، موضوع را همينگونه و بسان امروز ما ميديدند و اگر چنين نبودند، به رمانتيسيسم متوسل ميشويم و رويابافي ميكنيم و آن كسي كه گذشته را پيش رويمان ميگشايد، متهم ميكنيم و دشنام ميدهيم. برعكس اين هم هست، بسياري چنان دل در گرو گذشته دارند كه حاضر نيستند، بپذيرند كه جهان و جامعه تغيير كرده و مفاهيم و نگاهها طور ديگري شده و با وجود گذر سالهاي بسيار و قرنهاي متمادي، اصرار دارند با موضوعات همان برخوردي شود كه در گذشته بوده و راهحلهايي را براي موضوعاتي كه هيچ نمونه و حتي مشابهي در ادوار پيشين ندارد، از دل گذشته استخراج شود. چنين نگاهي مثل اين ميماند كه امروز هم عدهاي به راه و روش تدفين آن دو جسد در قبر تپه حسنلو معتقد باشند. فرق نميكند كه گذشته را براساس نگاه امروزمان معنا كنيم يا بخواهيم امروز را در ظرف تنگ گذشته جا بدهيم، هر كدام كه باشد، تلاشي است براي نفهميدن. چه تلاش براي نفهميدن امروز باشد، چه تلاش براي نفهميدن گذشته.