خاطرات سفر و حضر (162)
اسماعيل كهرم
پاسگاههاي تحيت شاه و قرقري در ساحل هامون در بخش ايران بودند. نفت از طريق قايق به افغانستان قاچاق ميشد و اكنون كه هامون خشك شده با موتور و وانت و مينيبوس سوخت منتقل ميشود. به قرقري رسيديم.
عجب آباد بود. همه از شاهجهان صحبت ميكردند. بانويي ايراني با يازده فرزند كه همه مشغول كار بودند. او را ديدم. چهل سال نداشت به او گفتم كه ماشاءالله جوان و (به چشم خواهري) زيبا است. به قدري زيبا خجالت كشيد و اين رفتار او خيلي ايراني بود، هيچ جا نديدهام! گونههايش سرخ شدند و گفت خواهش ميكنم. گفتم خانم، چطور از پس يازده فرزند برميآيي؟ فرمود: بمان، ببين. شب با همسر شاهجهان آشنا شدم، گفتم كجا بودي؟ گفت پرنده و شكار پرنده؛ شكار چنگر. چنگر پرندهاي است سياهرنگ كه در سطح آب شنا ميكند و غواص است و نيز پرواز هم ميكند. فراوانترين پرنده در هامون است. مرد خانواده شكارچي (مجاز) است. فرزندان شاهجان بسته به سن آنها متفاوت است. پسران 15سال به بالا بر پشت گاوهاي براهما مينشينند و با تور و يا قلاب ماهي ميگيرند و بالاخره بچههاي كوچكتر به حصيربافي اشتغال دارند. كاميونهاي متعدد از همه جاي ايران صف كشيدهاند تا محصولات حصير (بوريا) را به شهرها و شهرستانهاي گوناگون ايران ببرند. به فرموده حضرت سعدي
بورياباف اگرچه بافندست/ نبرندش به كارگاه حرير!
اكنون با خشك شدن هامون عزيز ني هم براي اين صنعت پيدا نميشود.