داستان كوتاه «بين دو دور» نوشته ناصر تقوايي
شبي در كافه گاراگين
شبنم كهنچي
ناصر تقوايي در دوران جواني حضوري جدي در ادبيات داستاني داشت. حاصلش مجموعه داستاني بود به نام «تابستان همان سال» كه بعد از 52 سال هنوز قابل تقدير است. اين اثر تنها مجموعه داستان منتشرشده تقوايي است. با اين حال نميتوان تقوايي داستاننويس را از تقوايي فيلمنامهنويس و كارگردان جدا كرد. او به هر روي، شايد به سبب سرخوردگي ناشي از برخورد با كتابش، تصميم گرفت كلماتش را بردارد و ببرد و به جاي كاغذ سفيد، روي پرده سينما به نمايش بگذارد. داستان «بين دو دور» يكي از هشت داستان كوتاه منتشرشده در مجموعه «تابستان همان سال» است كه با شخصيتها و مكانها به هم پيوستهاند. اين داستان درباره «خورشيدو» يك مشتزن شكستخورده است كه حالا مسافر قاچاق ميكند. او در كافه گاراگين منتظر است تا پيرمردي خبر آماده بودن مسافرهايش را ببرد اما پيرمرد خبر ميدهد مسافرها از باران ترسيدهاند و خورشيدو اينبار هم از باران شكست خورده. اين داستان كوتاه را ميتوان در چند سطر خلاصه كرد:
«چشم خورشيدو به باران پشت شيشه بود. گفت: «همه زمسون بهش باختهم.» پيرمرد گفت: «ديگه بند مياد.» «ديگه نبايد بند بياد. ميزنمش. نميذارم اونا بترسن. تو هم مياي. نميترسي كه؟» پيرمرد هيچ نگفت و حركتي كرد مثل بچهاي وقت قايم كردن چيزي.» تمام داستان، شب است؛ ما در كافه هستيم و باران در حال باريدن است. راوي اول شخص است و آنچه را ميبيند، روايت ميكند. يك مشاهدهگر خونسرد و بيطرف كه براي وصف حال آدمهاي روايتش از تشبيه بهره ميبرد. مثلا ميگويد: «پيشانياش عرق كرده بود. حالت مشتزن شكستخوردهاي را داشت در گوشه رينگ كه به صورتش آب پاشيده باشند» يا «آن چيزي كه بايد باشد تا شيشه را بشكند پشت مشتش نبود. مثل مشتزن بازندهاي كه با زنگ ِ آخر ِ دور، همه نيروهاي ذخيره تنش را تلپي به دستكش حريف ميكوبد» يا جايي ديگر ميگويد: «حالت آدمي را داشت كه زنش را با مرد غريبهاي آن دست خيابان بپايد.» يكي از ويژگيهاي اين داستان، قدرت ديالوگهاي آن است. داستان با ديالوگها پيش ميرود و خواننده، داستان و جزييات را لابهلاي گفتوگوهاي شخصيتها مييابد. اينكه ناخدا در كافه منتظر 27 مسافر است تا به صورت قاچاق به كويت برساندشان، اينكه مسافرها از باران ترسيدهاند و قصد آمدن ندارند؛ اينكه پيرمرد يا گاگارين چطور آدمهايي هستند و... حتي از خلال همين گفتوگوهاي آخر داستان متوجه نام راوي مشاهدهگر اول شخص ميشويم: «پيرمرد هيچ نگفت. پا شد آمد سراغ ِ من. لاغر بود و گونههاي افتاده لاغرش كرده بود. گفت: عاشور، از بچهها چه خبر؟ كار و بار اسكله خوبه؟» خواننده اينجا متوجه ميشود كه راوي اول شخص نامش عاشور است و كارگر اسكله. در اين داستان علاوه بر اينكه اطلاعات و خط سير داستان را از خلال گفتوگوها درمييابيم، شخصيتهاي داستان هم بين همين گفتوگوها شكل ميگيرند. شخصيت گاراگين صاحب كافه كه فقط دلش ميخواهد مشتريها را بيرون كند تا بتواند بخوابد، يا خورشيدو با آن هيكل بزرگ كه نگران باريدن باران است و در خلال حرفها متوجه ميشويم دليلش قاچاق بردن مسافران به كويت است يا پيرمردي كه براي خورشيدو خبر ميآورد و كارش نوشيدن به حساب ديگران است. راوي فقط يك بار درباره شخصيت خورشيدو حرف ميزند و به خواننده اطلاعات مستقيم ميدهد؛ همانجا كه درباره مشت زن بودن او ميگويد: «من همينجوري از پاي رينگ ميشناختمش. براي باشگاه كارگرها مشت ميزد و مشتزنِ خوبي هم نبود...» «بين دو دور» داستان سرراست و غيرمستقيمي است. اطلاعات غيرمستقيم داده ميشود، ماجرا غيرمستقيم گفته ميشود، حالِ آدمهاي قصه غيرمستقيم با تشبيه نشان داده ميشود، حتي فضاسازي اغلب غيرمستقيم است: «كلاهم را آويزان كردم، گل ِ ميخ؛ از نقابش آب ميچكيد.» اشاره غيرمستقيم به اينكه باران ميبارد. از معدود دفعاتي كه راوي به صورت مستقيم فضاسازي ميكند جايي است كه از او ميپرسند ميداند دريا در توفان چه شكلي ميشود و او ميگويد: «نه» اما ميدانست و براي خواننده تصويري درخشان خلق ميكند:
«ديده بودم چه شكلي ميشود. اولش از آمدن موج پايين ميروي و خيس ميشوي. از زير لنج كه رد ميشود بالا ميروي و زمين ميخوري و بالا ميآوري و رفتهاي اگر باريكهاي طنابي يا تريشهاي بادباني سر راهت نباشد.» داستان كوتاه «بين دو دور» روايتي است از يك شبنشيني كوتاه كارگرهاي اسكله در كافه گاراگين و انتظاري كه خورشيدو ميكشد. اين داستان به همراه هفت داستان ديگر از نمونههاي درخشان داستانهاي «كارگري» جنوب است. نثر داستان روان و ساده است و هيچ گره و حادثهاي وجود ندارد. ناصر تقوايي سال 1320 در آبادان متولد شد. او بعد از انتشار و ممنوعيت مجموعه داستان كوتاه «تابستان همان سال» سراغ سينما رفت و به همراه بهرام بيضايي، داريوش مهرجويي، علي حاتمي و چند تن ديگر از پيشگامان موج نوي سينماي ايران شد.