نگاهي به نمايش «پايان بردگي سردار»
اراده همواره معطوف به قدرت
محمدجواد لساني
نمايش «پايان بردگي سردار» از دهم بهمن امسال در تالار محراب تهران سالن استاد جميله شيخي روي صحنه رفت. نويسنده و كارگردان اثر حسينعلي بينوايي است. او با پيشينهاي پر و پيمان از حضور در فضاي تئاتر، تلاش كرده با بهرهگيري از يك متن پخته، ميزانسن و موسيقي زنده، كاري ارايه دهد كه مثلث قدرت، سلطه و فريب، به شكل روان و ريتميكي با سه كنشگر، ترسيم دراماتيك شود. محمدحسين صفري، بهناز پورفلاح و پوريا عبدي بازيگران اين نمايش پرشور هستند. بينوايي، كارگردان پرحوصلهاي است زيرا او توانسته متن نمايشي خود را ۱۵ بار بازنويسي كند و گروه موفقي از نظر بازي، طراحي صحنه و لباس، نورپردازي و حتي نوازندگان موسيقي براي نمايش خود برگزيند. شايستگي كار ارايهشده چنان است كه انتظار ميرفت آن را در سالنهاي مركزي شهر به اجرا دعوت كنند. اما در عمل، مشاهده ميشود كه سالنهاي اصلي تئاتر پايتخت، در دستان كساني دست به دست ميشود كه اغلب، آثاري نازل و تاسفبار براي نمايش عموم عرضه ميكنند در آن دسته كارها، متن، بازي و پرفورمنس، ضعفهايي ديده ميشود كه حتي برخي از آنها، اوليه و بديهي براي فراموشي درس نمايشگري هستند. درحاليكه «پايان بردگي سردار» تلاش دارد كار را به شيوهاي تغذيه كند كه در معرض ديد حاضران، ۷۰ دقيقه روي پا بماند. اصل جذابيت در يك اجرا، زماني به اثبات ميرسد كه تماشاگر را مفتون پيام اثر كند و با وجود فراتر رفتن مدت زمان آن تا حدود ۷۰ دقيقه، اجازه خستگي و ملال به مخاطبان خود ندهد. حسينعلي بينوايي در مقام نويسنده و كارگردان اثر، پاي درس استاداني چون حميد سمندريان، جمشيد ملكپور، پروانه مژده و جابر عناصري نشسته و درسآموخته و به وسعت چند دهه، در كوران آثار كلاسيكي چون آنتيگونه، مدهآ، مونتسرا و هملت قرار گرفته و ديالوگهاي آركاييك اين آثار را روي صحنه بازگويي و تجربه كرده است.
روايت كهن «پايان بردگي سردار» ميخواهد از فاجعهاي فرياد زند كه واگويي آن در هر جامعه در حال رشدي، خالي از ضرورت نيست. يك مخاطب، اگر تشنه آگاهي باشد خوب است براي آشنايي با روابط پنهان قدرت، نكتههايي بياموزد كه در مسير تاريخ بشري همواره به اشكال و رنگهاي گوناگوني تكرار شده و به او زخم و سركوب وارد كرده. حتي بزرگاني چون ويليام شكسپير اين زخمهاي درمانناپذير را در آثار ماندگاري چون ليرشاه، مكبث و ريچارد سوم با لحن دراماتيك و شفافي بيان كردهاند. بخشي از روايت پايان بردگي سردار چنين است كه سردار «بوجه» و همسرش سردار «يوتابا»، بر «آرتاخه» (سلطان وقت و پدر يوتابا) ميشورند و سرانجام او را با دسيسه، به بند ميكشند و به قتل ميرسانند. بوجه، نشان سلطاني را تصاحب ميكند اما اينبار همسرش يوتابا را به اسارت خويش درميآورد تا نزديكترين فرد زندگياش را به
دار آويزد! اكنون اين زن اسير در پي فريبكاري خزنده و اغواگر، درصدد است تا از دار مجازات بگريزد يا حتي به شكلي به اريكه قدرت چنگ زند. هياهويي از عصيان مخالفان سبب ميشود تا سلطان بوجه براي پيشگيري از توطئه دشمن، از كاخ بيرون رود و... اين دايره خونينستيز و فريب همچنان ميخواهد در گردش و تبادل بماند تا تنور عطش قدرت، قربانيان ديگري را به كام آتشين خويش كشد...
فردريش نيچه، انديشمند آلماني درباره اين رويكرد، نظراتي برجسته ارايه داده است؛ او با تاكيد بر خواست سيريناپذير آدمي، اراده او را معطوف به قدرت ترسيم كرده. او بر محور اين نگاه، ساختار هستيشناسياش را براساس مشاهدات تاريخي قدرت، پيريزي ميكند؛ بدين معنا كه تاريخ پند ميدهد كه تمام مفاهيم ارزشي همچون اخلاق، حقيقت و... بايد در راستاي نيل به قدرت، معنا و توجيه شوند. بر اين اساس، او نگاهي نسبيتانگارانه در پيش ميگيرد. نيچه بر آن است كه هركس در مسابقه تصاحب قدرت پيروز شود حق دارد تا به مهار بيرحمانه قدرت و شكار مخالفان دست يازد و از هر بهانهاي براي بالا رفتن بر تخت وسوسهگر كمك بگيرد. البته در آثاري مانند «چنين گفت زرتشت»، اين خصلت، مايه ننگ بشر هم تلقي ميشود، زيرا به تعبير نيچه، اينگونه ارادهها، گوناگونند و تاويلهاي آن نيز فراوان و نسبيگرايانه معنا ميشود. پس، جهان از نگاه او، ارزش ذاتي ندارد و ارزشها، به تاويلهاي آدميان از اراده به قدرتشان وابسته ميشود.
همچنين در اغلب آثار ويليام شكسپير به مثابه يك مانيفست نمايشي، اين احساس به مخاطب دست ميدهد كه او در مقام نويسنده نمايشنامه، به گونهاي شفاف، سياست اهريمني و پيامد قدرت را بيان نموده است. شيوه درامنويسي او بهخصوص در گونه تاريخي آن، كاربرد نيرومندي از رمزگانهاي آشنا، استعارهاي اجتماعي و بازي با تركيبات واژگاني است تا چگونگي سياست حاكمان و صاحبان قدرت را به رخ بكشد و آنها را رسوا كند. او در اين نمايشنامهها، لابيرنت رسيدن به قدرت و نيرنگ در سياست را با رويكرد انديشه نيكولو ماكياولي، به ويژه در نمايشنامههاي تاريخياش آشكار كرده است.
پايان بردگي سردار هم مركز ثقل بودن قدرت در امر سياست و بازيهاي سياسي را براي اعمال آن در بطن ماجرا به نمايش در آورده. از اين رو آموختن دقيق مفهوم قدرت و سياست براي نوشتن اينگونه آثار يك ضرورت اساسي تلقي ميشود، زيرا روابطي كه بر پايه اين دو واژه كليدي در تاريخ بشري تجربه شده نشان از جنگهاي شرمآور و پلشتي است كه فرزند به پدر يا مادر يا به همسر خويش، ترحمي نورزيده و او را به نحوي توحشي و ظالمانه از دايره قدرت حذف كرده است.
البته در اين نمايش، در مقوله حفظ قدرت، خوب بود كارگردان براي تاكيد بر جاه و جلال سلطاني به آكسسوار صحنه بها و تجهيزي بيش از اين قائل ميشد يا در جلوهگري قدرت از نگاهباناني فراتر از يك تن بهره ميبرد تا ابهت سلطاني و طمع بويناك قدرت، نمودار افزونتري مييافت. هرچند كه لازم است از نورپردازي صحنه به عنوان حسن كار ياد كرد كه براي برجسته كردن مفاهيم اثر در ديالوگها، تاكيدهاي مقطعي و انتخاب پرسوناژ براي تابش نور اعمال شده به هوشمندي عمل كرده و چه نيكتر ميشد كه با تناليتههاي رنگي و انتخاب فيلترها، فضاي طلوع و غروب قدرت بازسازي ميشد. البته اين يك پيشنهاد و سليقه شخصي است و شايد به غناي پيام كمك بيشتري ميكرد. هرچند كه ترديدي نيست مجموعه كار از حداكثر توان خود براي بازنمايي روايت خود بهره جسته است كه همچون دومينويي اجتنابناپذير تا پايان تراژيك خود پيش ميرود، زيرا با درنظر گرفتن ديالوگها، كنشها، و دستورهاي صحنهاي اين قوام دراماتيك به خوبي احساس ميشود تا يك اثر در برابر ديدگان مخاطبانش با اعمال ضرباهنگ ريتميك خود، به زيبايي تا پايان بهتآور خود پيش برود و تمناي ديدن دوباره آن در ذهن مخاطب تداعي شود كه اين از امتيازات برجسته يك اثر محسوب ميشود. هرچند كه اين روش نمايشي، توانمندي و انرژي بالايي ميطلبد تا كار به شكل موفقي به تحقق برسد. به همين دليل براي اين نمايش حماسي و پرشور، جاي تبريك به همه عوامل صحنه محفوظ است كه توانستهاند نظرات دقيق كارگردان را به منصه ظهور برسانند.