گردشگري در ايام نوروز
صنعت توريسم ايران، شمشير دو لبه
اسماعيل كهرم
در ابتدا سه واقعه را كه خود ناظر و شاهد آن بودم، ذكر ميكنم. شايد اين وقايع منظور بنده را در نگاشتن اين مسائل روشنتر كند.
پنجاه سال پيش در بابلسر يك اردوگاه تابستاني بود كه افسران نيروي هوايي با خانوادهشان در آن تعطيلات تابستان را ميگذراندند. در اين اردوگاه برحسب آنچه معمول گيلان و مازندران بود، زنان و مردان در كنار يكديگر كار ميكردند و بهخصوص در يك بازار محلي فعال بودند. افسران و خانوادهشان از يك بازار محلي مانند شنبهبازار يا يكشنبهبازار خريد ميكردند. به ياد دارم كه يك روز چند نفر از اهالي بابلسر كه در اين بازار كار ميكردند نزد فرمانده اين اردوگاه رفتند و شكايتي را مطرح كردند مبني بر اينكه افسران با شلوار كوتاه به اين بازار رفته و موجب خشم اهالي شده بودند كه بلافاصله از طرف فرمانده موضوع بخشنامه شد و ختم غائله.
در درياچه اروميه، هنگامي كه 37 ميليارد مترمكعب آب داشت، 102 جزيره وجود داشت كه 9 جزيره به نامهاي نهگانه و يا دوغزلر شناخته ميشدند. اين جزاير سه تا سه تا براي تخمگذاري فلامينگو، پليكان و كاكاييها انتخاب شده بودند. ما براي حلقهگذاري پرندگان به اين منطقه رفته بوديم. يك گروه فيلمبرداري از طرف تلويزيون آمده بودند كه از كارهاي ما فيلمبرداري كنند. برخلاف توصيه موكد ما مبني بر آنكه آنها به جزاير محل تخمگذاري پرندگان نزديك نشوند، آنها عهد شكستند و به جزاير مقداري نزديك شدند كه پرندگان از روي تخمها و جوجههايشان برخاستند و آنها را تنها گذاشتند. به محض برخاستن پرندگان، كاكاييهاي جزاير مجاور كه همه چيزخوار هستند به لانه پليكانها و فلامينگوها حمله بردند و تخمها و جوجهها را برداشتند و به جزاير خود بردند كه بعدا آنها را سر فرصت بخورند. ما در كمال عجز آنها را نگاه ميكرديم و ميديديم كه جوجهها را به جزيره خود ميبرند و مجددا برميگردند كه بيشتر ببرند.
صداي شيون فلامينگوها و پليكانها كه لانههاشان تاراج شده بود هنوز در گوش بنده بهجاست. بعدها ديدم كه چنين اتفاقي در سراسر عالم در مورد حياتوحش رخ ميدهد و تعداد بيشماري از جانوران وحشي قرباني
اين گونه تعرضها ميشوند.
و بالاخره واقعه سوم كه در پارك ملي گلستان، خود شاهد آن بودم در يك عيد قربان اتفاق افتاد. آن عيد، سازمان حفاظت محيطزيست تصميم گرفت كه پاركهاي ملي را در ايران به روي مردم باز بگذارد. دهها و صدها اتومبيل به پارك ملي گلستان رفتند و هنگام خروج محيطبانها اتومبيلها را بازديد كردند. در صندوق عقب همه اين اتومبيلها بدون استثنا قلمه سرشاخه پيوند و قسمتهايي از درختان بود كه براي قلمهزني و نشاكاري ميخواستند.
سه نمونه فوق را با دقت انتخاب كردم كه در نمونه اول توريسم و گردشگري موجب تضاد فرهنگي با جامعه ميزبان شده بود. در نمونه دوم بيدقتي توريستها موجب لطمه جبراننشدني به جمعيت حياتوحش درياچه اروميه شده بود و بالاخره در پارك ملي گلستان مردم و توريستها موجب تخريب گياهان پارك ملي شدند. اين نمونهها، همهساله در ايران و جهان موجب خسارت فراوان به مردم و نيز جامعه حياتوحش ميگردد.
منافع و مضار صنعت جهانگردي
صنعت توريسم براي كشورهاي در حال توسعه-سابقا به اين گونه كشورها جهان سوم ميگفتيم- جهان اول همان كشورهاي توسعه يافته، جهان دوم كشورهاي اقماري اتحاد جماهير شوروي و كشورهاي جهان سوم نيز كشورهايي هستند كه مسير توسعه را كمابيش شروع كردهاند و به آينده ميانديشند. از نظر منابع مالي بسيار جذاب ميباشند و براي يك ديوار قديمي شكسته و يا يك قصر قديمي و جنگل و حياتوحش، براي مملكت خود درآمد كسب ميكنند كه در بسياري از موارد تنها منبع درآمد آنها است. ولي اين صنعت از نظر مسائل اجتماعي، اقتصادي و محيطي نيز خسارتهاي زيادي به بار ميآورد.
به طوري كه گاه اين خسارت با اثرات مثبت توسعه توريسم را تحتالشعاع قرار ميدهد و در آخر سر منابعي را كه موجب جلب توريستها ميشود به ويراني ميكشاند.
رفتار فردي توريستها
به نظر ميرسد كه برنامه پذيرش و خوشامد به توريستها در سطح كلان برنامهريزي ميشود ولي حقيقت آن است كه رفتار توريستها نيز در نقاط ديدني و تماشايي نيز كاملا بر محيط و نيز در تاسيسات مورد مشاهده تاثير ميگذارد.
باز هم نمونهاي از تخريب محيطزيست كه خود شاهد آن بودم مثال ميآورم. در بيابانهاي نيريز فارس زيبا بوديم. با يك لندرور 6 سيلند با چند همكار محيطزيست مشغول عكسبرداري و برداشت نمونه حشرات بوديم. راننده ما كه تنها مانده بود و حوصلهاش سر رفته بود زير لندرور رفت و كفشور مخزن روغن (كارتر) را باز كرد و روغن سرازير شده يك گودال كوچك پر از روغن ايجاد كرد. وقتي كه بيات لندرور را جابهجا كرد اين گودال نور خورشيد را منعكس كرد و ناگهان يك سنجاقك هزار رنگ بسيار زيبا پرواز كرد و بر فراز اين گودال وقتي تصوير خود را در نفت مشاهده كرد، حتما با تصور آنكه آب ديده در آن شيرجه زد و آن همه رنگ و حركت ناگهان تبديل به يك موجود سياه رنگ و غمزده شد، خود را بالا كشيد، سعي كرد پرواز كند، بالها را به هم زد و در روغن افتاد و جان داد.
اين سنجاقك حق داشت و ميتوانست نسل خود را تداوم بخشد و دنيا را پر از زيبايي و رنگ كند ولي بياحتياطي يك راننده او را از اين حق محروم كرد! او را كشت. بنابراين رفتار ما و آنچه انجام ميدهيم در طبيعت بازتاب دارد مانند بومرنگ به سوي ما بازميگردد. بومرنگ وسيله شكار است كه سياهپوستان استراليا از يك چوب ميتراشند و وقتي آن را به پرواز درميآورند، بعد از برخورد به پرنده به طرف پرتابكننده بازميگردد.
خير و شر هر عمل كز آدمي سر ميزند
مزد آن امروز و فردا پشت در در ميزند
پراكندن زباله- شرم ملي
مردمي كه «النظافهمنالايمان» را به صورت كلي يكي از شعارهاي ملي، مذهبي ميدانند به طور قطع اين شعار را تا آنجا كه ديدهايم عمل نميكنند و باز هم مثالهايي كه خود شاهد آن بودهام به زبان ميآورم. در جاده بسيار زيبا و افسانهاي چالوس، هر جا كه آبشاري از دل كوه ساري و جاري ميشود اگر دقت بفرماييد مقدار زيادي زباله ريخته و رها شده است .درست در چنين مكاني چند جوان را ديدم كه نشسته بودند و طبق معمول انبوهي از زباله را زير پاي خود رها كرده بودند، رفتم جلو و سلام كردم و پرسيدم كه اين زبالهها را شما ريختهايد؟ گفتند بله. گفتم فكر ميكنيد چه كسي بايد اينها را جمع كند؟ همه با هم گفتند دولت! و يكي هم گفت شهرداري.
بنده با نهايت احترام گفتم بچهها اگر هر كس زباله خود را جمعآوري كند آن وقت اينجا هميشه تميز و نظيف خواهد بود. اين بهتر نيست. صداي اعتراض و شوخي و خنده آنها بلند شد. خداحافظي كردم. اينها جوانان در حدود دانشجو بودند كه از آنكه زباله خود را با خود ببرند ابا داشتند. بنده در يك كنفرانس داخلي عرض كردم كه ايرانيها براي زباله خود ارزش قائلند و آنها را در نقاط سرسبز و خرم، در سايهسار و آبشارهاي زيبا رها ميكنند. در همان جاده چالوس و يا هر جاي ديگر در زيباترين نقاط،هميشه تلي از زباله ما را به شدت آزرده ميكند. در بيمارستان «رسول اكرم» در قسمت بيماريهاي چشم، يك خانم كه همراه بيمار خود آمده بود مقدار زيادي تخمه را از جيب بيرون آورد و مشغول شكستن آنها بود. بعد از مدت كمي اطراف اين خانم پر از پوست تخمه آن هم در محيط اتاق بيمارستان بود. از خودم ميپرسيدم خدايا يك خانواده اروپايي چطور فرزندان خود را تعليم ميدهد كه وقتي در بيابان، كوه و دل طبيعت هوس سيگار كشيدن دارد، زيرسيگاري جيبي را به كار ميگيرد و خاكستر سيگار خود را در آن ميريزد و آن وقت خانم ايراني در محيط بيمارستان...
بنده ذاتا آدم خوشبيني هستم و نسبت به آينده اميدوارم ولي در اين گونه مواقع به راستي دچار يك نااميدي وحشتناك ميشوم و گاه فكر ميكنم كه به اندازه كافي گفته نميشود و شايد هم شنيده نميشود. به ياد يك لطيفه افتادم. شخصي بارها امتحان رانندگي داد و رد شد. از امتحان دادن منصرف شد. پشت فرمان نشست و پليس او را متوقف كرد. پليس به راننده گفت گواهينامه؟ راننده گفت دادي كه بگيري؟
شايد ما كه طرفدار محيطزيست هستيم به اندازه كافي اطلاعات ندادهايم.
سازمان صدا و سيماي ما چقدر در زمينه محيطزيست به مردم اطلاعات ميدهد. بنده از دانشجويانم درخواست كردم كه ميزان درصد برنامه تلويزيون را كه در مورد محيطزيست برنامه اجرا و پخش ميكنند تخمين بزنند. نتيجه از نظر بنده و خود دانشجويان شوكهكننده بود، شايد از نظر شما هم باشد. 3درصد، 5درصد، 4درصد، صفر درصد و باز هم صفر درصد.
با اين آموزش غيرمستقيم ما چقدر اميدواريم كه دانش و بينش مردم نسبت به محيطزيست ارتقا يابد؟ بنده كه به كل نااميدم.
متخصصين معتقدند كه آموزش بر دو قسم است، مستقيم و غيرمستقيم و همگي اعتقاد دارند كه آموزش غيرمستقيم موثرتر است. مثلا اگر آموزش از طرف راديو و تلويزيون و فيلم و داستان باشد، بسيار موثرتر از كلاس و درس رسمي است. كمپاني معروف «والت ديسني» بر اين اساس يك كارتن در مورد ريختن زباله در جهان منتشر كرد كه بنده در 6 كشور در جنوب شرقي آسيا ديدم. اين كارتن حدود 11 دقيقهاي آدمها را براساس ريختن زباله به چندين طبقه تقسيم كرده بود.
آنها كه زباله را به طور پنهاني لاي شاخه درختان ميريختند. آنها كه زباله را به دست فرزند كوچكشان ميدادند، آنها كه جيب شلوارشان را سوراخ كرده بودند و زباله را از اين سوراخ به بيرون پرتاب ميكردند... به قدري اين فيلم آموزنده بود كه در نقاط مختلف جهان از جمله ايران آن را نمايش دادند.
بنده تيتر اين قسمت از مقاله را شرم ملي گذاشتم زيرا از عادت زشت زبالهريختن هموطنانم شديدا مكدر هستم. در برخي مواقع بهخصوص در نقاطي كه خارجيها با بنده بودهاند، ميخواستم زمين دهان باز كند و من را ببلعد. وقتي كه در خارج از ايران تحصيل و يا كار ميكردم، دوستاني ميل داشتند و علاقهمند بودند به ايران بيايند، آنها را در ايام عيد دعوت ميكردم، مانند اين زمان كه نوروز در راه است. آن سال با يك دوست و همكار استراليايي به شمال رفتيم به پارك خشكهداران؛آن هم روز سيزدهبدر.
در مدخل خشكهداران به گروهي از بچهها (محيطبانها) رسيديم. آنها كيسه پلاستيكي باخود حمل ميكردند و به هر كس كه ميخواست وارد پارك شود، يك كيسه هديه ميدادند. ولي وقتي وارد پارك شديم، هموطنان عزيزمان در ميان مجموعهاي از زباله نشسته بودند. كنار هر يك لااقل دو، سه كيلو زباله انبار شده بود. من كه هنگام ورود از عمل محيطبانها ستايش كرده بودم از خجالت سرخ شدم. هموطنان كيسهها را براي مصرف بعدي خود ذخيره كرده بودند. در چنين موقعيت در پارك ملي گلستان و در تعطيلي عيد قربان، ايضا هر اتومبيلي صندوق عقب خود را مملو از شاخه پيوند گل، قلمه و نشا كرده بودند و از خود زباله به جاي گذاشته بودند. بنده تيتر زباله، شرم ملي را به اين جهت انتخاب نمودم.
خيليها به بنده ايراد ميگيرند كه من به اين موضوع حساس شدهام و همه جا چشم در انتظار ديدن مناظر مشابه مانند رها كردن زباله از داخل اتومبيلها هستم، شايد ولي به عنوان يك ايراني علاقهمند به ايرانم و مشتاق ترقي فرهنگي مملكتم. فكر ميكنم انتقاد سازنده و صادقانه بهتر از تعريف بيجا است. من در صداقت خود شك ندارم و آنچه ميگويم عين راستي و صداقت است و به راستي جسم و روحم آزرده ميشود وقتي ميبينم كه هموطن من با فرهنگ چند هزار ساله در حفظ نظافت در خانه خود هم عاجز است يا اصلا اهميت نميدهد!
در پارك زيباي ملت شهر رشت كه به راستي زيباست، چند جوان مشغول قدم زدن و صحبت با لهجه گيلكي بودند. همه خوش چهره و خوش پوش و خوش قامت. در دست پاكتهايي از انواع تنقلات داشتند كه از آنها چيز و چيزهايي را بيرون آوردند و ميخوردند. هر چند متر يك سطل زباله كار گذاشته بودند! زنگ خطر در گوشهايم به صدا درآمد. آنها با پاكتهاي خالي چه ميخواستند بكنند؟ آنها را به آهستگي تعقيب كردم پاكت يكي از جوانان خوشپوش و خوشچهره و خوشاندام گيلك خالي شد. خدايا پاسخ در يك قدمي بود. ايشان چه ميخواست با آن پاكت خالي انجام دهد؟ دلم تاپتاپ ميكرد. جوان همخون و هموطن من، جواني كه با من جد مشترك داشت و از يكي از فرهيختهترين استانهاي ايران با حداكثر تعداد كتابخانه و كتابفروشي ميآمد پاكت خالي را تا كرد چند قسمت آن را دولا و چهار لا كرد، به اطراف نگاه كرد، اميدوار شدم فكر كردم دنبال سطل زباله ميگردد، سپس در حالي كه بنده ناباورانه به او و دستها و پاكت نگاه ميكردم، آن را روي آسفالت محل قدم زدن مردم كه خودش هم از روي آن ميگذشت انداخت و از روي آن عبور كرد و رفت. خوب در اين مرحله از مشاهده، خون درون رگ من منجمد شد. خدايا يعني اين جوان تا به حال به رفتار زشت خود فكر نكرده بود! كسي به او تذكر نداده بود. از جمع اين تعداد كه همگي به درجهاي از تحصيلات ميآمدند كسي نبود كه به او گوشزد كرده باشد و از همه مهمتر آنكه من قرار بود چه كنم؟ سكوت اختيار كنم؟ گذر كنم؟ ريسك عتاب و خطاب را به جان بخرم؟ تصميمم را گرفتم ؛پاكت خالي را برداشتم به سرعت خودم را به جوانها رساندم. رفتم مقابل «پاكتانداز». سلام كردم، عذرخواهي كردم. گفتم ميبخشيد برادر، اين پاكت از دست شما افتاد. اجازه ميفرماييد آن را داخل سطل زباله بيندازم. جوان محجوب سرخ شد. و گفت شرمندهام، خيلي ببخشيد و پاكت را از من گرفت و داخل يكي از سطلهاي متعدد انداخت.
استاد و الگوي بنده در اين برخوردها جناب افصحالمتكلمين سعدي عليه الرحمه است كه فرمود:
كنونت كه امكان گفتار هست
بگو اي برادر به لطف و خوشي
كه فردا كه پيك اجل دررسد
به حكم ضرورت زبان دركشي
چندي قبل از اين واقع در خارج از قلعه ميانكاله (پناهگاه وحش با 68 هزار هكتار وسعت) با راديو ايران يك مصاحبه زنده داشتم. ناگهان ديدم كه يك اتومبيل كنار جاده توقف كرد و خانم سرنشين مجموعهاي مشتمل بر كاغذ، مقوا، انواع زباله را از ماشين بيرون ريخت. همان گونه كه صحبت ميكردم به طرف اتومبيل رفتم. كاغذها و مقواها و پلاستيك را جمعآوري كردم و به دست خانم دادم. ايشان آنها را گرفت و عذرخواهي كرد. در اين تماس يك كلمه هم رد و بدل نشد. همسر اين خانم هم، او را شماتت كرد. بعدها يك نفر از همراهان كه در آن واقعه همراه ما بود به من گفت كه در تكرار چنين رخدادي نزديك بود كه كار دست خودش بدهد چرا؟
خانم جوان، همسر او جوان و تذكر دهنده همگي جوان بودند و در نتيجه تفكر ديگري موجب آزار مرد جوان شده بود .در اين گونه موارد، سن و سال طرفها را بايد در نظر گرفت.
اول انديشه وانگهي گفتار
داربست آمدست و پس ديوار
سعدي
به بنده خرده ميگيرند كه ايران را با كشورهاي منطقه مانند پاكستان، عراق، هندوستان، تركيه مقايسه كن و نه كشورهاي اروپايي. و بنده ميپرسم چرا نبايد با فرانسه، سوييس، آلمان و اتريش مقايسه كنيم؟ تعداد افراد تحصيلكرده ما بيشتر از آن كشورهاي اروپايي است و اين افراد تحصيلكرده بايد بتوانند جامعه را به سوي سلامت و نظافت حركت دهند. من هم ميدانم كه تمام اين كشورها به راستي از نظر نظافت، پشت سر ايران قرار دارند ولي بايد هدف ما رسيدن به بهترينها باشد.
چه بايد كرد؟
ما در ايران داراي تريبونهاي بسيار قدرتمند مانند نماز جمعه هستيم كه برنامه آن چندين نوبت پخش ميشود. بنده تا به حال يك برنامه در مورد نظافت و يا نريختن زباله در كوي و برزن نشنيدهام.
ما در ايام ماه رمضان ومحرم چندين هزار مبلغ عازم شهرها و قصبات و مناطق گوناگون مينماييم و قطعا ميتوانيم طلاب را براي تبليغ در مورد مطالب ديني و اجتماعي به اقصي نقاط مملكت بفرستيم و از آنها بخواهيم كه در مورد اين مطالب روشنگري كنند.
از قدرت تلويزيون، راديو و سينما ميتوانيم در جهت تنوير افكار عمومي استفاده نماييم و با نمايش دادن دپوهاي زباله در نقاط گوناگون ايران مردم را تشويق به توليد كمتر و كمترين زباله در شهرها كرد .
وضع جرائم سنگين براي زباله پراكنان از پنجره اتومبيل به طوري كه اين جرائم اثرگذار باشد.
دعوت از هنرمندان گوناگون براي ايجاد برنامههايي زيبا در جهت منع عادات زشت پراكنده كردن زباله.
كار در وزارت آموزش و پرورش در جهت گنجاندن مطالب مربوط به نظافت و نيز محيطزيست و به خصوص زباله در كتب درسي.
ترتيب دادن برنامه مبارزات سه و يا ششماهه كه در آن با استفاده از كارشناسان محيطزيست و يا جامعهشناسها برنامههاي مدون براي تكان دادن جامعه، افزايش اطلاعات آنها و بالاخره ارتقاي رفتار اجتماع. اين گونه برنامهها بايد در فواصل معين مثلا هر سه ماه و يا شش ماه تكرار شود.
به فرموده دكتر محمد مصدق، تغيير رفتار يك جامعه، لااقل يك نسل (30 سال) طول خواهد كشيد و بنابراين با يك برنامهريزي دقيق و منسجم، لااقل براي مدت 10 ساله (ميان مدت) مرحله به مرحله جامعه را به سوي مسير zero refuse هدايت نمايند.
بنده تاكيد را مجددا روي آموزش كودكان قرار ميدهم زيرا به گفته عربها «العلم في الصغر كالنقش فيالحجر» آموختن در كودكي مانند نقش بر سنگ است و اگر دولتها براي آموزش كودكان هزينه كنند و يا وقت صرف كنند، سرمايهگذاري بسيار مناسبي است و آيندهساز است. حتما.