• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5174 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۲۵ اسفند

حكايت باقي است، همچنان باقي

ماهرخ ابراهيم‌پور

اسفند سال 98 بود براي ديدن كتابخانه دكتر عبدالحسين زرين‌كوب به مركز دايره‌المعارف بزرگ اسلامي رفتم و از عنايت ا... مجيدي درخواست كردم كه به قسمت كتابخانه زرين‌كوب بروم و گشتي ميان كتاب‌هايش بزنم. آنچه در اين كتابگردي قابل توجه بود؛ نخست اينكه چاپ اول يا حتي دوم كتاب «دو قرن سكوت» موجود نبود! ديگر آنكه شنيده بودم زماني كه ايرج افشار مدتي به سفر خارج از ايران رفته بود، مجله آينده كتاب را به زرين‌كوب سپرده و او براي نخستين‌بار در اين مجله بخشي هم مربوط به بررسي رمان را اضافه كرده كه با بازگشت افشار دوباره حذف مي‌شود. به‌رغم علاقه‌اي كه زرين‌كوب در توجه به رمان در مجله آينده نشان داده بود اما در كتابخانه‌اش جز ترجمه چند رمان كه به او هديه شده بود، خبري از رمان و داستان نبود، اما آنچه در آن روزهاي سرد اسفند در ميان كتابخانه استاد توجهم را جلب كرد، مجله كلك به شماره فروردين و تير 1376شماره 88- 85 بود كه در آن مقاله مفصلي از زرين‌كوب به چشم مي‌خورد: «همچنان حكايت باقي است.» مقاله سحرگاه سال 1371 در تهران نوشته شده و در سال 1376 به چاپ رسيده بود! تقريبا پنج سال بعد از زماني كه قلمي شده بود. در اين مقاله زرين‌كوب در خانه تنهاست و قمربانو، همسرش در سفر است. به مرور خود مي‌پردازد و گاه خشنود است و گاه گلايه مي‌كند. مقاله با اين سطور آغاز مي‌شود: «حرف بزن مرد، حرف بزن. ديگر فرصت چنداني باقي نيست. خاموشي در پيش است و فراموشي در پس.» همين چند جمله را خواندم، برايم اين كلمات عجيب بود، چرا زرين‌كوب از فراموشي حرف مي‌زند؟! آنچه او نوشته هنوز در جامعه ما خريدار و طرفدار دارد و كتاب‌هايش به ويژه «دو قرن سكوت» مكرر تجديد چاپ مي‌شود و به‌رغم نقدهايي كه درباره آن مطرح مي‌كنند، هنوز اين همه دانشگاه و استاد و دانشجو و پژوهشگر نتوانسته‌اند كتابي در پاسخ «دو قرن سكوت» بنويسند. خود زرين‌كوب با اينكه به دليل نگارش اين كتاب آزار بسيار ديد و حرف‌ها شنيد اما باز هم مي‌گويد: «آي دو قرن سكوت» به نظر مي‌رسد او اين كتاب را چون فرزندي ناخلف دوست دارد و در پاسخ برخي نقدها به نوشته‌هايش مي‌نويسد: «آنچه من نوشته‌ام ديگر به من تعلقي ندارد و خود آنها بايد به عيب‌جويان خويش پاسخ بدهند. نقاد زمانه خود در زمان از آنچه من نوشته‌ام و از آنچه چه عيب‌جويان گفته‌اند آنچه را در خور نگهداشت است حفظ خواهد كرد و آنچه را در خور حفظ كردن نيست دور خواهد ريخت...» 
در «حكايت همچنان باقي است» كه گويا در چاپ آن‌هم ترديد داشته، به دليل آنكه سال‌ها بعد آن را به چاپ مي‌رساند، به مواردي اشاره مي‌كند گويي چيزي شبيه وصيتنامه يا دل‌نامه است! اما آنچه نوشته زرين‌كوب را جالب و خواندني مي‌كند بروز احساس واقعي است از عمري كه طي كرده و راه هموار و ناهمواري كه پشت سر گذاشته است: «با اين حال قلم به دست گرفتم. بگذار چيزهايي را از آنچه هرگز با هيچ‌كس در ميان نياورده‌ام به قلم بياورم، ترديدها، وسوسه‌ها و كج‌انديشي‌هايي كه كنجكاوي را در آستانه كفران‌انديشي قرار مي‌دهد! جاي آن دارد كه اين چيزها هم فرصتي براي ظهور و بروز بيابند. نه، نمي‌توانم...» (ص15) 
متن نامه نشان از تنهايي زرين‌كوب دارد و اينكه او در دوراني قرار دارد كه بيش از هر زماني قضاوتش مي‌كنند و اين قضاوت‌ها خالي از طعن و كنايه نيست، اما در هر جا كه فرصت مي‌يابد از تير حسادت‌ها و عيب‌جويي كينه‌ورزان دم مي‌زند: «منتقدانم از روي شناخت درباره آنها داوري كردند ناشرانم، جز با يك، دو استثنا هزارگونه دروغ و بدسگالي براي پامال كردن حقم به كار بستند فقط از جانب خوانندگانم بختيار بودم كه به آنچه نوشتم صادقانه و بي هيچ روي و ريا شوق و علاقه نشان دادند، مرا تشويق و تاييد كردند، بعضي از آنها سفيدي‌هاي بين دو سطرم را آن‌گونه كه من انتظار داشتم خواندند و از بازار هيچ‌گونه همدلي دريغ نكردند؛ با نامه‌هاي دايم، با تلفن‌هاي هر روز و با ديدارهاي محبت‌آميز كه بين من و ايشان يك پل تفاهم پايدار و مطمئن به وجود آورد. اما از آنچه نوشتم بعضي به‌شدت مايه آزارم شد... دو قرن سكوت، از تو بيش از همه آزار كشيدم. يادم هست... يادت هست؟» (ص44) اين سخنان مردي است كه دو دوره زندگي داشت، نويسنده و پژوهشگر خوش‌ذوقي كه بر آن بود نخست يك معلم دانشگاه باشد و پس از آن در عرصه پژوهش و تحقيق فعاليت كند. اين نگاه باعث شد كه زرين‌كوب هم در دانشگاه استاد قابلي باشد و هم در عرصه پژوهش و تاليف، آثار درخوري منتشر كند، اما بعد از انقلاب اوضاع به شكل ديگري پيش رفت و بسياري از انديشمندان دچار وضعيت خاصي شدند. اين رويكرد باعث شد كه زرين‌كوب دو دوره زندگي داشته باشد؛ دوره نخست كه شايد به قول خودش برخي آثارش با سانسور مواجه شد اما در صدر بود و در دانشگاه و در جامعه مورد احترام بود اما پس از انقلاب ورق برگشت. با او رفتاري شد كه شرحش بسيار تاسف‌برانگيز است. از برداشتن ديوار اتاقش و به سرقت رفتن آثارش تا كنار گذاشته شدن از دانشگاه و خلوت‌گزيني‌اش كه منجر به تاليفات گرانبهايي چون مجموعه «روزگاران»، «بامداد اسلام» و برخي آثار ديگر شد. هرچند در اين زمان تنهايي و زهر تلخي زمانه را با قلم بكاهد اما اين تلخي در كلامش پيداست چنان‌كه به‌زعم كتاب‌هاي وزيني كه نوشته گويي نوعي ترس از فراموشي دارد كه در سطور پاياني مقاله با لحني غمگنانه مي‌نويسد: «با اين حال، صبحگاهان فردا نيز دنباله شامگاهان امروز خواهد بود انسان بهتر هم، باز همچنان سرگشته‌وار با عشق، با خون و با مرگ به دنبال سرنوشت خواهد رفت. فردا هم هرچه باشد مثل امروزست و انسان مساله‌هاي ويژه آن را خواهد داشت. حكايت باقي است، همچنان باقي است.... آيا آن روز از جمع «ما» هيچ‌كس به ياد «من» هست؟» (ص 53) 
روزنامه‌نگار

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون