تناقض سياسي- ۲
امروز هم پيروان آنان حضور زنان در ورزشگاهها را با ادبياتي مشابه توصيف ميكنند. ولي فراموش ميكنند كه ۴۳ سال پس از انقلابي به نام اسلام، قبولي زنان در دانشگاههاي جمهوري اسلامي 5/1 برابر مردان شده است در حالي كه پيش از انقلاب، مردان بيش از دوبرابر زنان قبول ميشدند. امروز حتي دختران همان افراد، نه تنها درس ميخوانند بلكه به دانشگاه رفته و عضويت هيات علمي آن را افتخار خود و زن مسلمان ميدانند. در تمامي حوزههاي علمي، هنري و فرهنگي و حتي صنعتي و كشاورزي ميداندار هستند. در جمهوري به نام اسلام، مدالآوري زنان را افتخار ميدانند و آن را نشانهاي از موفقيت جامعه و حكومت. اين مقاومت در برابر بديهيات جامعه امروز نوعي بيماري ناشي از ترس و نيز منافع است. يكي از نكات جالب اين است كه اين اقدامات عليه حضور زنان عموما با اتكاي به قدرت انجام ميشود و به همين دليل، اثرات آن منفيتر است و واكنش ايجاد ميكند. اگر واقعا در برخي مظاهر حضور آنان نشانهاي از مشكلات اخلاقي هم باشد، باز هم بهتر است كه با اتكاي به قدرت به مقابله با آنان نرفت و اجازه داد كه جامعه راسا در برابر اين مساله واكنش نشان دهد. ضمن اينكه مسووليت بروز چنين مظاهري بيش از زنان متوجه مردان است، ولي آقايان فقط به محدوديت زنان ميپردازند. چرا؟ چون زورشان به آقايان نميرسد و آنان را عملا معاف از ماجرا ميكنند. مساله زنان در ايران و در قرن گذشته درست مطرح نشده است. در رژيم پهلوي با اين مساله به گونهاي ابزاري برخورد كردند و در فهم مساله و راهحل آن به ظواهر محدود شد. در چهل و سه سال اخير نيز، نگاه غالب مبتني بر نظريه توطئه است كه گويي عدهاي درصددند تا از مساله زنان سوءاستفاده كرده تا عليه حكومت يا دين اقدام كنند. ولي واقعيت ماجرا چيز ديگري است. واقعيت اين است كه با توسعه و پيشرفت جامعه، مردان و ضرورتا زنان نيز پيشرفت ميكنند. به ميزاني كه هر دو پيشرفت ميكنند، حقوق و آزاديهاي مطلوب آنان نيز به يكديگر نزديكتر ميشود. شايد در صد سال پيش يك مرد دانشمند و باسواد ميتوانست زني بيسواد يا كمسواد داشته باشد، ولي امروز هيچ كس نميتواند زن بيسواد داشته باشد، زندگي يك مرد باسواد و تحصيلكرده، با زن بيسواد و كمسواد ناپايدار است. چنين زني از اداره خانه و تربيت كودك عاجز است. به علاوه بخش مهمي از مشاغل در دنياي جديد به گونهاي است كه بدون حضور زنان تامين نميشود. مشاركت سياسي و حق راي نيز شامل همه ميشود و شرط استفاده درست از آن تن دادن به استقلال زن و شعور و فهم سياسي داشتن او است. تغييرات ديگر نيز نقش زنان را دچار دگرگوني كرده و مقاومت در برابر اين فرآيند، مثل جابهجا كردن قله دماوند با دستان خالي است. متاسفانه عدهاي از افراد گمان ميكنند كه طرح اينگونه مطالبات زنان، توطئه خارجيها يا فضاي مجازي يا رسانههاي بيگانه است. حركت به سوي برابري در حقوق، برنامه از پيش طراحي شده كسي نيست، بلكه نوعي ضرورت است، همچنانكه حركت به سوي دموكراسي نيز يك ضرورت است. ساختار قدرت در ايران بايد اين واقعيت را بپذيرد و به الزامات آن تن دهد، ممكن نيست كه خلاف اين فرآيند را بتوان در ميانمدت پيش برد. همچنانكه تجربه چند دهه گذشته اين را ثابت كرده است. ايستادن جلوي ضرورتهاي تاريخي جز اينكه حكومت را فرسوده ميكند نتيجه ديگري ندارد. نكته مهم ديگري كه در جريان اتفاقات ورزشگاه مشهد بايد مورد توجه و اهميت قرار بگيرد اين است، گرهي را كه با دست ميتوان باز كرد، نبايد با دندان باز كرد. فدراسيون فوتبال ميتواند يك دستورالعمل شفاف و روشن تهيه و منتشر كند و به تاييد ساير مراجع ذيربط نيز برساند و همه بدانند كه در اين مورد چگونه عمل خواهد شد. اين زشت است كه حق ورود زنان در ورزشگاه رسما اعلان شود ولي در عمل با انواع و اقسام ترفندها جلوي آن گرفته شود. متاسفانه شايد بتوان گفت كه اينگونه مديريت در بسياري از حوزهها نيز وجود دارد كه چندان برجسته يا تبليغاتي نميشود و البته هزينههايش را مردم و جامعه ميپردازند. اين شيوه رفتار منجر به اظهارات خلاف واقع و دروغ نيز ميشود. بنده اطمينان نسبي دارم كه هيچگاه حقيقت اين ماجرا به صورت رسمي اعلام نخواهد شد، در حالي كه مسوولان امر ميدانند كه كل اين ماجرا تحت چه فرآيندي رخ داده است. نكته ديگر اين است كه چنين رويدادهايي اعتماد به نفس مردم را نسبت به عوامل اثرگذار داخلي كاهش ميدهد، عدهاي را نااميد ميكند و عده ديگري را به سوي پذيرش اميد به آن سوي مرز سوق ميدهد.
به صورت خلاصه بايد گفت كه يكدست شدن ساختار مديريتي كشور فرصت مناسبي است كه يك بازنگري جدي درباره موارد متناقض در سياستهاي رسمي انجام شود. ورزش و مساله زنان يكي از موارد مهم اين تناقضات است. به ديگر تناقضات در حوزه فرهنگ و اقتصاد و اجتماع و... نيز در آينده اشاره خواهم كرد.