در حاشيه تصادفات جادهاي در نوروز
جان بادنجان نيست
محسن آزموده
حفظ بقا پايهايترين غريزهاي است كه همه موجودات زنده، حتي ناخودآگاه و به صورت غيرارادي بر اساس آن زندگي ميكنند. ميل به زندگي و حفظ آن اصليترين ميل و رانه (drive) در زندگي جانداران است. اگر ناگهاني به طرف پرندهاي نشسته بر شاخسار يا گربهاي لميده روي ايوان برويد، بياختيار احساس خطر ميكند و از جايش ميجهد و واكنش نشان ميدهد. اين طبيعيترين عكسالعمل هر موجود زندهاي است. آدميزاد به طريق اولي نگران جان خودش است، او آگاهانه و ارادي تمهيداتي ميچيند تا نه فقط از مرگ و نيستي بگريزد، بلكه كيفيت زندگي خود را افزايش دهد و درد و رنج كمتري متحمل شود. آدمها تنها به زنده ماندن قانع نيستند و تلاش ميكنند خوبتر و خوشتر زندگي كنند. كوشش آنها در زندگي تنها مصروف به سازگاري با محيط و بر مبناي اصل تكاملي بقاي اصلح نيست. آنها اين قانون تكاملي يا تحولي را به نفع خود عوض كردهاند و عمر گونه خود را بهطور روزافزون افزايش دادهاند.
در چنين وضعيتي، شنيدن اين خبر كه در نوروز امسال در ايران بيش از 500 نفر در سفرهاي نوروزي و در تصادفات جان خود را از دست دادهاند، شگفتانگيز و لابد از عجايب است و يافتن توضيحي براي آن اگر نگوييم محال، بسيار دشوار و غيرممكن به نظر ميرسد. گويي مردمان اين جامعه بر خلاف اصل بديهي مذكور روزگار ميگذرانند و هيچ اهميتي به زندگي خود نميدهند. سخن بر سر وضعيت جنگي يا وقوع فجايع طبيعي مثل سيل و زلزله نيست. اين شرايط آشكارا غيرعادي و غيرمترقبه هستند و بنا به فرض، هيچ عقل سليمي آگاهانه و ارادي آنها را انتخاب نميكند. جنگافروزان هم كه مختارانه و با تصميم قبلي به آتشافروزي ميپردازند، اهدافي معطوف به زندگي را دنبال ميكنند، منتها زندگي خود و طرفداران خود.
بديهي است كه سفرهاي نوروزي، در وضعيت جنگي يا در هنگامه وقوع بلاياي طبيعي اتفاق نميافتند. ايرانيان مثل ساير مردمان در ديگر جوامع، براي خوشگذراني و در نتيجه بهبود كيفيت زندگي به سفر ميروند، آنها در نوروز، بعد از يك سال كار و تلاش، برنامهريزي ميكنند كه با دوستان و آشنايان و اعضاي خانواده خود به سفر بروند، تا چند روزي با تغيير مكان زندگي خود و گسستن از روزمرّگي، حال و هواي متفاوتي را تجربه كنند و زندگي خوشتري براي خود رقم بزنند. جنگ نيست كه وقوع آن دست خود فرد باشد يا زلزله و سيل نيست كه ناخودآگاه بر سر آدم هوار شود. خودشان با اختيار و اراده و آگاهي، بلكه با طيب خاطر و با شور و شوق فراوان، براي سفر به اقصينقاط كشور برنامهريزي ميكنند و قصد اصليشان رقم زدن اوقاتي خوب و خوش است. پس چطور ميشود كه اين سفرهاي تفريحي كه ظاهرا براي خوشگذراني است، به سفر مرگ و عزيمت براي آخرت بدل ميشود؟ مشكل از كجاست؟ آيا همه اين اتفاق را بايد به امكانات و شرايطي مثل مشكلات راهها و وسايل نقليه فروكاست و كل اين حجم از كشت و كشتار را ناشي از مسائلي خارج از اراده آدمها تلقي كرد؟ آيا حتي درصد كوچكي از اين اتفاق را نبايد ناشي از باورهاي غلط و اميال لگامگسيخته آدمهايي تلقي كرد كه بيملاحظه و خودخواهانه رفتار ميكنند و اصول اوليه و سادهاي مثل قوانين راهنمايي و رانندگي را رعايت نميكنند؟
قطعا مشكلات و مصائب و نارساييهاي عمومي در وقوع مصيبتهاي مذكور و بالا رفتن آمار مرگ و مير ناشي از تصادفات موثر هستند. به عبارت ديگر وقتي تعداد و حجم اين حوادث غيرمترقبه زياد ميشود، قطعا بايد در كنار تصميمها و شيوههاي رفتار فردي، عوامل عموميتر را هم در نظر گرفت. اما به نظر ميآيد در كنار اين عوامل كه نيازمند برنامهريزيها و تصميمگيريهاي كلان است، بايد به باورهاي غلط و سهلانگاريهاي اخلاقي نيز توجه كرد. رانندهاي كه بدون رعايت قوانين راهنمايي و رانندگي، تنها به زود رسيدن خودش و خانوادهاش ميانديشد و هيچ ملاحظه ديگران را نميكند، از نظر حقوقي و بلكه اخلاقي، اصليترين مسبب فجايعي است كه رخ ميدهد.
البته شك نيست كه افزايش بياخلاقيها در جامعه، خود علل و عوامل اجتماعي و عمومي دارد. از دست رفتن اعتماد عمومي و بيتوجهي مردم به قوانين و بلكه اصول اخلاقي، به يكباره و ناگهاني رخ نميدهد و ريشههاي اجتماعي و حتي ميتوان گفت تاريخي دارد. رشد فرديت منفي در يك جامعه و اشاعه باورهاي دم غنيمتي و بيتوجهي به اصل اساسي زندگي ديگران و حتي خود را صرفا با توصيههاي اخلاقي و يادآوري كردن اهميت و ضرورت رعايت حقوق ديگران نميتوان از ميان برد و براي پيشگيري از نتايج اين باورها و رفتارهاي غلط قطعا بايد كارهاي فرهنگي درازمدت صورت داد و وضعيت عمومي و اجتماعي را بهبود بخشيد. اما تمام سخن اين يادداشت آن است كه حتي در شرايطي كه ميدانيم چشمانداز بهبود وضعيت عمومي به اين زودي امكانپذير نيست و تا رسيدن به موقعيت مطلوب راه درازي در پيش، حداقل اصل حفظ بقا ما را بر آن ميدارد كه زندگي خود و ديگران را جدي بگيريم. شاهروديها ضربالمثلي دارند با اين مضمون كه «جان بادنجان نيست»، بياني عاميانه از همان اصل حفظ بقا كه همه موجودات زنده به غريزه مطابق آن عمل ميكنند. حتي اگر از وضعيت عمومي ناراضي هستيم و به توصيههاي جمعي و ساختارهاي اجتماعي اعتماد نداريم، لااقل به فكر جان خود و همنوعان خود باشيم. روا نيست در ايامي كه قرار است آدمها خوش باشند و جشن بگيرند، زندگي خود و اطرافيان و ديگر انسانها را بازيچه سازيم و جان خود را به ثمن بخس در خطر بيندازيم.