نگرشي به پديده «دوربينايي و نزديككوري» در آثار نمايشي
به من هر آنكه نزديك، از او جُدا جُدا من٭
مسلم خراساني
پيشدرآمد
برخلاف بسياري كه دوست دارند آثارشان به زبان انگليسي به روي صحنه برود و به واسطه اين زبان پل ارتباطي ميان آنها و فرهنگهاي ديگر بسته شود، من همواره دوست داشتهام كه بر صحنه نمايش علاوه بر پارسي، آثار نمايشي به زبانهاي تركي، كردي، عربي، بلوچي، تركمني و گويشهاي لري، جنوبي، شمالي، اصفهاني، يزدي، خراساني، كرماني، شيرازي و آداب و رسوم و سنن عشاير و ايلات ايران را تماشا كنم.
من معتقد هستم كه فرهنگ عامه و فولكلور ايراني به واسطه وجود اقوام بيشمار و متعدد كه علاوه بر زيست در مناطق جغرافيايي متفاوت، داراي معماري، سازهاي موسيقايي، آواز، رقص، اساطير، فرهنگ و زبان خاص خود هستند، نه تنها ميتواند به عنوان منبعي بسيار ارزشمند براي خلق نه تنها آثار هنري چون نقاشي و مجسمهسازي و معماري به كار گرفته شود، بلكه هنر نمايش نيز به دليل بهرهگيري از عناصر مشتركي چون زبان، حركت، رقص، موسيقي، داستانها و اسطورهها ميتواند تاثير و بهره چشمگيري از اين ميراث فرهنگي در خلق توليدات خود داشته باشد.
اينكه چرا اين تنوع چشمگير جغرافيايي، زباني، معماري و موسيقايي مورد بيتوجهي قابل تاملي قرار ميگيرد، ميتواند دلايل متعددي داشته باشد. رسيدن به پاسخ اين چرايي نيازمند يك پژوهش ميداني و پرسش و پاسخ از هنرمندان و مخاطبان و به ويژه مردمان مناطق و نواحي ايران است. من در اين نوشتار به دلايل احتمالي اين عدم استقبال اشارهاي كوتاه خواهم داشت اما پيش از آن از دو مفهوم در اين ارتباط ياد خواهم كرد.
درآمد
شايد براي شما هم پيش آمده باشد و چيزي را كه پيرامون و اطراف شما وجود داشته، نديده باشيد اما به محض آنكه از آن فاصله گرفته و كمي دور شديد، در تيررس نگاه شما قرار گرفته باشد. من از اين ويژگي در فرهنگ بشري با اصطلاح نزديككوري و دوربينايي ياد ميكنم. فرد، نسبت به آنچه به او به لحاظ فيزيكي و فرهنگي نزديك است، كور بوده و آن را نميبيند يا ناديده ميگيرد و در مقابل، آنچه از او دور است را شيفتهوار و مشتاقانه طلب ميكند و به سوي آن كشش و خيز دارد.اگر كمي دقت كنيم اين اصطلاحات پديده تازهاي را توصيف نميكنند و ميتوان معادلهاي آشنا و سادهتري چون «مرغ همسايه غاز است» يا «زنده باد مردهها» را در فرهنگ خودمان نيز يافت.نويسندهاي كه تمام زندگياش را با سختي فراوان ميگذراند، بعد از مرگ، محبوبيت چشمگيري مييابد. خانه، آلونك و كپري كه سختترين لحظاتش را در تنهايي ميان چهار ديوارش گذرانده تبديل به موزهاي ميشود و خيل بازديدكنندگان براي بازديد از اين بناي تاريخي، هزينههايي پرداخت كرده و در گوشه و كنار خانه عكسهاي يادگاري گرفته شده و خانه به مقصدي توريستي بدل ميشود. خانهاي كه زنگ آن در دوراني كه نويسنده در ميان ما بوده حتي يكبار هم به صدا در نيامده و نويسنده روزهاي دردناكي را در بيخبري و بيمهري پشت ديوارهاي آن گذرانده است.
افرادي كه در محيطهاي شهري زيستهاند به دريا و جنگل و بيابان و محيطهاي بكر، بومي و محلي اشتياق بسيار نشان ميدهند. اما همين طبيعت به اصطلاح بكر و فرحبخش براي رهگذران و مردماني كه در اين نواحي زيست ميكنند به امري عادي و طبيعي يا به بياني خنثي بدل ميشود.
در هنر و بهطور خاص نمايش نيز موضوع به همين منوال است. هميشه اين سوال براي من مطرح بوده است كه چرا با وجود شاخصههاي قابل تامل در نقاشي، خطاطي، معماري، موسيقي، ادبيات، گونههاي نمايشي و شعر در فرهنگ و جامعه ما، آنها چندان مورد توجه قرار نگرفتهاند اما در عين حال شيوهها و الگوهاي جوامع ديگر با استقبال قابل توجهي مواجه ميشوند؟ اين مشخصه را ميتوان حتي در طراحي لباس، خودرو، ساختمانسازي و حتي منوهاي خوراكي رستورانهاي خودمان نيز جستوجو كرد.
روحيه مصرفگرايي
بيشك جامعه ما در زمره جوامعي است كه گرايش چشمگيري به مصرف كردن محصولات فرهنگي، هنري و انديشگاني ديگر جوامع دارد. دليل اين ادعا رديف انبوه كتابخانهها و آرشيوهاي فيلم از آثار هنري و فلسفي ديگر جوامع است. شايد ما به عنوان يك مصرفكننده به راحتي بتوانيم از نتيجه، دستاورد و ثمره تلاش ديگران برخوردار شويم. اما اين آمادهخواري ميتواند يك عادت يا مشخصه نامطلوب فرهنگي به شمار آيد، چراكه در صورتي كه روزي ديگران از در اختيار قرار دادن دستاوردهاي خود امتناع ورزند يا به هر دليل امكان تبادل يا دسترسي به اين تجارب فراهم نباشد، ما در چه وضعيتي گرفتار خواهيم شد؟ در حالي كه ما ميتوانيم يك تعامل پويا و دو طرفه با تجربياتي كه در ديگر سرزمينها به وقوع پيوسته يا در حال وقوع است، برقرار كنيم و در اين رويارويي از تجربيات زيسته خود نيز بهرهمند باشيم. تجربياتي كه شايد در آغاز چندان غني و سرشار به نظر نيايد اما با تداوم و استمرار آن ميتوان به شكوفايي و تاثيرگذاري آن اميدوار بود. اين روحيه مصرفگرايي ميتواند دو دليل مهم داشته باشد؛ يكي ترس از تجربه كردن و ديگري عقده حقارت فردي- فرهنگي.
ترس از تجربه كردن
در جامعه به درست يا غلط، افراد نسبت به تجربهها و كنشهاي ديگر افراد نگاه سختگيرانهاي دارند. اين نگاه سختگيرانه سبب ميشود كه فرد از معيارها، شيوهها و روشهاي از پيش موجود كه مورد قبول عموم است، بهره ببرد. اين كار علاوه بر آنكه ميتواند جلوي تنوع را بگيرد، ميتواند به مانعي در برابر بروز خلاقيت افراد نيز بدل شود، چراكه فرد به هر نگرش، شيوه و راه تازهاي كه ميرسد اول به اين مساله فكر ميكند كه آيا توسط عموم افراد جامعه پذيرفته و مورد قبول واقع ميشود؟ يا اينكه با معيارهاي مرسوم دوران معاصر هماهنگي و همخواني دارد يا خير؟ همين پرسش به ظاهر ساده ميتواند دامنه تجربيات ما را محدود و امكان رسيدن به چشماندازهاي تازه را سلب كند.
اين ترس از تجربه كردن ميتواند باعث شود كه دستاوردهايي كه در اقصا نقاط جهان تثبيت شده، پذيرفته و تحسين شده است را بر آنچه خود داريم ترجيح دهيم، چون ظاهرا آنها از محك آزمايش سربلند بيرون آمدهاند.
عقده حقارت فردي- فرهنگي
وقتي فرد يا جامعهاي از دستاوردها و ميراث فرهنگي خود بهره چنداني در آثارش نميبرد، چند دليل عمده ميتواند وجود داشته باشد؛ اول اينكه از اين داشتهها آگاهي و شناخت قابل تاملي ندارد. دوم اينكه، او آگاهي دارد اما به منابع و آرشيوهاي جامع و معتبري در اين زمينه دسترسي ندارد. سوم آنكه، به اين آرشيوها و منابع دسترسي دارد اما آنها را در قياس با تجارب و ميراثهاي ديگر جوامع چندان قابل تامل ندانسته و معتقد است اين ميراثها و دستاوردها، پاسخگوي پرسشها، دغدغهها و مسائل مردمان امروز نيستند يا كم عمق، ناكافي و نامعتبر هستند.
اما اگر فرد يا جامعهاي بدون شناخت و آگاهي كافي از داشتههاي فرهنگي و بدون تحقيق، بررسي و پژوهش، آنها را رد كرده يا ناديده بگيرد، ميتواند نشانهاي از يك نوع عقده حقارت فردي – فرهنگي داشته باشد. اينكه او پيشاپيش بدون هر گونه پرسشگري و دقت نظر كافي، پذيرفته است كه داشتههاي او ارزش مطرح شدن را ندارد. از اينرو از دستاوردهاي ديگر افراد و جوامع سود ميبرد. نوعي خود كوچكبيني فردي و جمعي در پس اين انتخاب قابل رديابي است.
كمبود آرشيوهاي فرهنگي، هنري و انديشگاني مدون
كمبود آرشيوها، پژوهشها و تحقيقهاي جامع در زمينههاي فلسفي، هنري و علوم انساني ميتواند دلايل متعددي داشته باشد كه مهمترين آنها ضعيف بودن روحيه پرسشگري و پژوهش است. وقتي ما دغدغه يا پرسشي نداشته باشيم بيشك براي يافتن پاسخ احتمالي اقدامي نيز نخواهيم كرد و مهمتر از آن تجربيات و كشفيات خود را نيز ثبت و ضبط نخواهيم كرد.
فارغ از استثنائات، تاليفها و پژوهشهاي انگشتشمار، بايد اعتراف كنم گويي در جامعه معاصر ما كسي تمايل جدي به آغاز كردن اين سنت به عنوان يك جريان منسجم اجتماعي-فرهنگي ندارد. در حالي كه اين امكان وجود دارد كه داشتهها و ميراثهاي ما علاوه بر سنت شفاهي و نقل سينه به سينه از طريق مكتوب و ثبت شدن نيز امكان انتقال و مطالعه داشته باشد، اما همواره كمبود يا فقدان آنها در فضاي فرهنگي ما احساس و مشاهده ميشود.
در عين حال افرادي كه دست به پژوهش و تحقيق ميزنند به چند عنصر و ويژگي مهم نيازمندند. اول صرف زمان، وقت، هزينه و انرژي و نيز برخورداري از ارادهاي استوار و همچنين داشتن روحيه سختكوشي و سماجت لازم تا در صورت مواجهه با مشكلات و سختيها و ناكاميهاي احتمالي، دست از پرسشگري برنداشته و از ادامه راه پا پس نكشند.
ممنوعيتهاي فرهنگي - مذهبي
در طول دهههاي گذشته تحولات فرهنگي، اقتصادي و ايدئولوژيك قابل تاملي در سرزمين ما رخ داده است. بر اساس باورها و اعتقادات كنوني حاكم بر جامعه؛ موسيقي، رقص، نقاشي و مجسمهسازي جايگاه مطلوبي در برنامهريزي مديران فرهنگي ما نداشته و ندارند يا اگر دارند با محدوديتهاي قابل تاملي مواجه بوده و هستند.
به عنوان يك نمونه، شرطبندي امري مذموم و ناپسند تلقي ميشود، اما رگههايي از فرهنگ شرطبندي را ميتوان در مسابقات اسبدواني يافت. ممكن است مسابقات اسبدواني در ميان تركمنها نه الزاما به مثابه قمار بلكه به عنوان يك سنت قومي، جايگاه ويژهاي داشته باشد. مسابقات اسبدواني، هيجانات و رويدادهاي ريز و درشت پيرامون آن هم به لحاظ كشش و جذابيت دراماتيك و هم از منظر پرداختن به سمبلي به نام اسب، پرورش اسب و همچنين همراهي موسيقي بسيار قابل تامل است.
كالاانگاري
قاليبافي و صنايع دستي ارزشهاي هنري و زيباييشناسانه چشمگيري دارند، اما بيشتر به عنوان يك كالاي تجاري مورد توجه قرار ميگيرند. اين هنرها بيشتر جنبه تزئيني و كلكسيوني داشته و از منظر تجاري مورد توجه قرار ميگيرند و ارزشهاي زيباييشناسانه آنها به حاشيه رانده شده و مورد بيتوجهي قرار ميگيرد.
ضعف روحيه گفتوگو
اگر بپذيريم كه تمامي افراد و هنرمندان علاقه يا حتي زمان كافي براي ثبت تجربيات يا حتي ميراثهاي فرهنگي را كه در آثارشان به كار بردهاند يا با آنها مواجه شدهاند، ندارند، گفتوگو در قالب گونهاي ادبي، هنري يا پژوهشي، ميتواند اين خلأ را تا حدودي زيادي جبران كند. در واقع از طريق گفتوگوهايي كه در يك مصاحبه اتفاق ميافتد، اين امكان فراهم ميشود كه تجربيات يك فرد اعم از هنرمند، ورزشكار يا انديشمند امكان ثبت پيدا كند.
در عين حال، در سرزمين ما نيز هنرمندان، انديشمندان و ورزشكاران بسياري از نواحي مختلف وجود دارند كه نه تنها تلاشها و پستي و بلنديهاي مسير قهرماني، پهلواني، شكستها و ناكاميهاي آنها ارزش زيباييشناسي و محتوايي چشمگيري دارد، بلكه تجربيات مطرح شده در اينگونه آثار ميتواند به عنوان يك اندوخته تجربي ارزشمند براي ورزشكاران و هنرمندان ديگر نيز مورد توجه قرار گيرد.
براي من يا شما به تنهايي دشوار است كه از تمامي قهرمانهاي ورزشي، مدالآوران، هنرمندان صاحب سبك در نقاشي و تئاتر، مجسمهسازي، معماري و موسيقي معاصر و ديدگاهها و نگرشهاي آنها مصاحبهاي ترتيب دهيم يا با آنها به گفتوگو بنشينم يا پيرامون آنها يك فيلم مستند يا داستاني - پژوهشي بسازيم. اما اگر اين كار با مديريت و برنامهريزي هنرمندان فعال در اين رشتهها صورت گيرد، ميتوان به شكلگيري يك رويداد مهم فرهنگي اميدوار بود.
تبليغات، سرمايهگذاري و حضور بينالمللي
يكي از عناصر مهم و تاثيرگذار بر توجه يا بيتوجهي به ميراثهاي فرهنگي ما تبليغات است. بيربط نيست اگر بگوييم كه نوعي بيتفاوتي سازمان يافته توسط جامعه هنري و برنامهريزان آن نسبت به معرفي، ايجاد آشنايي و شناخت ميراثها و داشتههاي فرهنگي ما چه از طريق برگزاري جشنوارهها و سمينارهاي پژوهشي و چه برگزاري ميزگردها و جلسات بحث و جدل مشاهده ميشود يا اگر چنين اقداماتي صورت ميپذيرد دامنه و عمق بسيار محدودي دارد و فاقد استمرار و تداوم لازم است.
سرمايهگذاري و برنامهريزي ما براي چنين رويدادهايي به قدري ضعيف است كه بسياري از دانشجويان، پژوهشگران و هنرمندان ما تمايل زيادي به حضور در دانشگاهها، سمينارها و جشنوارههاي بينالمللي در ديگر كشورها دارند، چراكه به درست يا غلط باور دارند كه در اين كشورها علاوه بر ديده شدن، از امكانات و شرايط بهتري براي پژوهش و تحصيل برخوردار خواهند شد.
شايد تلخ باشد، اما توجه بسياري از پژوهشگران، هنرمندان و دانشجويان ما در پرداختن به گونههاي نمايش يا هنر ايراني نه صرفا به خاطر علاقه و توجهي است كه به ميراثهاي فرهنگي خود دارند، بلكه بيشتر از آنروست كه براي نمونه در جشنوارههاي خارجي يا محيطهاي آكادميك ديگر كشورها، توجه به عناصر و مشخصههاي نمايش ايراني يا هنر ايراني ميشود. از همينرو، آثاري كه به ظاهر از مشخصههاي فرهنگ ما بهره ميبرند بيشتر براي داشتن شرايط حضور در اين جشنوارهها، يا به دست آوردن موقعيت تحصيل صورت ميگيرند و اغلب بر اساس تجربههاي موجود است نه پژوهش و تجربهاي تازه و نو.
فرهنگ قهر كردن
نميتوان منكر تاثير تشويق در ايجاد انگيزه براي پژوهشگران، هنرمندان، انديشمندان و ساير شهروندان اجتماع شد. اما در فضاي فرهنگي و اجتماعي ما يك خصيصه بد وجود دارد و آن اين است كه افراد به راحتي قهر ميكنند. تعداد قابل تاملي از افراد هنگامي كه با پرسش، نقد يا ايرادي نسبت به آثار يا نگاهشان مواجه ميشوند به جاي انتخاب اينكه پاسخ يا دليلي براي اين پرسشها و نقدها داشته باشند، روي برميگردانند، جا خالي ميكنند و دادن پاسخها را صرفا به زمان ميسپارند.
اينكه زمان را بهترين داور براي آزمودن اعتبار يا عيار مسالهاي بدانيم به نوبه خود قابل تامل است. اما اينكه افراد با نوعي لجبازي در برابر بحث، گفتوگو، مجادله و حتي گپ و گفت مقاومت نشان دهند، مسالهاي نامطلوب است. گويي افراد اثر هنري را نه به عنوان يك متن بلكه جزيي از جسميت و هويت فردي خود ميدانند كه زير سوال رفتن آن را حمله به خود و شخصيت خود ميدانند. در صورتي كه بناست آثار هنري، فلسفي و انديشگاني اين امكان را فراهم آورند كه ما و ديگران از محدوديتها، مرزها و تعصبات مرسوم فردي و اجتماعي پا را فراتر گذاشته و عبور كنيم.
پايانبندي
گلابگيري يا تعزيه از نمونههاي انگشتشمار ميراثهاي فرهنگي جامعه ما هستند كه كم و بيش استقبال قابل ملاحظهاي از آنها ميشود. اما پنجرههاي رنگ رنگ ارسي، حوضها، طاقچهها و عناصر معماري بيشمار، دستگاهها و گوشههاي موسيقيسازي و آوازي، طرحها، نقشها و عناصر چشمنواز نقاشيهاي ايراني، جذابيت و كشش كمي ندارند. هر چند كه در نگاه من چنان دست نخورده و بكر باقي ماندهاند كه گويي در غارهاي فراموشي در انتظار كشف دوباره ماندهاند.
در هر سرزميني متناسب با شرايط آب و هوايي و جغرافيايي، مواد، مصالح و منابع موجود و آداب و رسوم فرهنگي خاص آن سرزمين، علاوه بر معماري سازهها و خانهها، زندگي و شرايط زيستي، انديشه و هنر نيز داراي عناصر و مشخصههاي خاص خود ميشود؛ اما گويا روحيه مصرفگرايي و بيتوجهي به خود، عدم شناخت كافي فرهنگ و ميراثهاي فرهنگي خود عاملي مهم براي كمتوجهي به اين مساله و بازتاب آن در جامعه كنوني ما شده است.
بسته به شرايط فرهنگي و باورهاي مردمان هر جامعه، آنها از مواد غذايي خاصي تغذيه ميكنند. حتي اگر ما از مواد غذايي و خوراكي و مثلا ادويههاي مشابهي براي پخت غذاهايمان بهره بگيريم، شيوه و چگونگي پخت و پز ما ميتواند متفاوت باشد. اين تفاوت يا تمايز فارغ از زيبا يا نازيبا بودن اغلب ناديده گرفته ميشود و مورد بيتوجهي قرار ميگيرد.
ميدانم بسياري به مرزهاي باز و وطني به وسعت جهان فكر ميكنند و زيستن در چنين جهاني را آرزو ميكنند. اين جهان با مرزهاي بازش نيز ميتواند از داشتهها و تجربيات ما متاثر شود. به نظر من، زمان كشف فرا رسيده است. بيشك ما نيز ميتوانيم با داشتههاي خود از مرزها و داشتههاي جهان امروز فراتر رويم، اما لازمه اين كار شناخت دوباره خود، سرزمين خود، فرهنگ و ميراثهاي آن، كشف و واكاوي اين كشفيات، فارغ از اشتباه و درست، نيك و بد، زشت و زيبا بودن و البته مكتوب، مدون و ثبت كردن آنهاست تا نسلها آتي همچون ما در تمامي عرصههاي زندگي اينچنين تنها و متروك نباشند.
٭عنوان مطلب مصرعي از يك غزل سيمين بهبهاني است.