• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5179 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۱۷ فروردين

«بچه»، نمايشي كه مترجم نمي‌خواهد!

يلدا رحمدل

در تماشاخانه ايران‌شهر، سالن استاد سمندريان، جايگاهم را پيدا مي‌كنم؛ نگاهي به اطراف مي‌اندازم، هنوز همه جمعيت ننشسته. سن را برانداز مي‌كنم، شك مي‌كنم، اما نه، او خود معتمدآرياست!محو مي‌شوم در حركاتش، در ميميك چهره‌اش، گوش مي‌كنم به كلامي كه در پشت نگاهش پنهان است، نمايش براي من شروع مي‌شود، ديگر جمعيت را نمي‌شنوم. مهران نائل روبه‌روي او مي‌ايستد، نور كم مي‌شود و سكوت.چشمان خيره‌ام، آه عميقي كه بعد از شنيدن ديالوگ‌ها مي‌كشم و گوشه چشمي كه گهگاه خيس مي‌شود، اينها برايم آشناست، شبيه همه وقت‌هايي كه با يك موسيقي، يك شعر و يك اثر هنري يكي مي‌شوم بدون اندكي پيچش، شبيه آن لحظه‌هاي كميابي كه احساسم با حس اثري آميخته مي‌شود، شبيه همه آن از خود‌ بي‌خودي‌ها كه اعجاز اثري است سر تا پا هنري. «بچه» فقط يك نمايش نيست، «بچه» يك نگاه است، يك تپش، تپش قلبي كه دغدغه آدم‌ها‌ي اطرافش و جهانش را دارد .جايي از قول «نغمه ثميني» خوانده بودم: «تا وقتي بي‌تفاوت باشيم هيچ قصه‌اي شكل نمي‌گيرد.» بچه حاصل اهميت است، حاصل توجه نويسنده. نمايشي كه نمي‌توان نسبت به ثانيه‌ثانيه‌اش بي‌تفاوت بود، نمي‌توان نشنيد و به ياد نسپرد ديالوگ‌هايي را كه از زبان نه، از دل بيرون مي‌آيد و به همين خاطر است كه ما را بارها در طول نمايش با پنهان‌ترين بخش‌هاي وجودمان روبه‌رو مي‌كند، به همين خاطر است كه انگار زخم‌هاي‌مان تازه مي‌شود. اما در بچه فقط زخم ما نيست كه به دردمان مي‌آورد، درد همه آدم‌ها سوزشي بر جان‌مان مي‌اندازد و درست در همين زمان است كه يكي مي‌شويم با همه آنهايي كه روزي تصميم‌هاي‌شان، حرف‌هاي‌شان جراحتي شد بر قلب‌مان، دلتنگي‌اي در شب‌هاي‌مان و امروز ردش بر تقديرمان مانده، چراكه در كشاكش ديالوگ‌ها بارها همراه با مرد و زنِ نمايش در موقعيتي قرارمي‌گيريم كه پا بر جاي پاي آنها مي‌گذاريم و انگار بايد انتخاب كنيم، انتخاب براي سرنوشت ديگري‌اي كه امروز زندگي‌اش در دست ماست.قصه ثميني براي همه ماست، از دل همه ما حرف مي‌زند و همين است كه نمي‌توانيم بي‌تفاوت باشيم و نمي‌توانيم اشك نريزيم حتي براي غمِ كسي كه نقشِ تاريك قصه او به نظر مي‌رسد.
«بچه» يك تلنگر است، مخاطب «بچه» گاه مادري مي‌شود براي فرزندي و گاه همه غم‌هايش، زخم‌هايش و كودكانه‌هايش را در دامن نمايش مي‌گذارد و معتمدآريا چه عاشقانه با بازي‌اش همه اين كودكان را در آغوش مي‌كشد، آغوشي كه نياز به ترجمه ندارد! فرم داستان ثميني مانند هميشه تازه است، چيزي كه او در آن به اندازه كافي مهارت دارد، زبان نمايش او لزوم حضور نمايشنامه‌نويس آگاه را در تيم اجراي تئاتر نشان مي‌دهد. جريانِ معنا، انديشه، احساس و دغدغه‌مندي داستان او همان چيزي است كه باعث مي‌شود نمايش «بچه» ره به جانِ مخاطب ببرد و نمايش با او و او با نمايش يكي شود‌.مترجم ِ قصه ثميني با بازي شيوا فلاحي، ارتباط مستقيمي دارد با همين فرم تازه در داستان، اينكه ثميني لزوم تاكيد را مي‌داند و اهميت فراموش نكردن و عادي نشدن را با تكرار ديالوگ‌ها در شكلي جديد و غيرمستقيم نشان مي‌دهد.بچه از كنار واژه‌ها ساده نمي‌گذرد، همان‌طور كه از اتفاق‌ها، همان‌طور كه از زندگي و سرنوشت آدم‌ها.حرف‌هاي «بچه» شنيدني است، نه فقط يك‌بار! تا وقتي كه تاريخ تكرار مي‌شود... نمايش «بچه» به نويسندگي نغمه ثميني، كارگرداني افسانه ماهيان، بازي فاطمه معتمدآريا، مهران نائل و شيوا فلاحي از يك اسفند ۱۴۰۰ بر صحنه سالن سمندريان، تماشاخانه ايران‌شهر رفت و ۱۲ فروردين ۱۴۰۱آخرين شب اجراي اين نمايش بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون