برنامه پنهان
جواد ماهر
توي حياط مدرسه با سه، چهار نفر از دانشآموزان كلاس ششم درباره معلمها حرف ميزديم. بچهها ميگفتند كه از هر كدام از معلمهايشان چي ياد گرفتهاند. از معلمي قرآن، از ديگري ورزش. تا رسيدند به من. پرسيدم: «از من چي ياد گرفتهايد؟» نگاهي به قد و بالايم كردند، و يك نفرشان بيمعطلي گفت: «اخلاق». گفت: «آقا، ما از شما اخلاق ياد گرفتهايم. اخلاق شما خوب است». بقيه هم تاييد كردند. «بله آقا، ما از شما اخلاق ياد گرفتهايم». توقع داشتم بگويند كتاب و نمايش و نوشتن و اينجور چيزها. من در مقام و در پي اخلاق ياد دادن به كسي نبودهام. اما دانشآموزانم چسبيده بودند كه ما از شما اخلاق ياد گرفتهايم. اخلاق و رفتارِ معلم جزو برنامههاي پنهانِ آموزشي است. برنامهاي كه مثل رياضي و فارسي معلوم نيست؛ اما دانشآموز را تعليم ميدهد. توقع نداشتم دانشآموزانم از برنامه پنهاني كه خود من هم حواسم به آن نبود، باخبر باشند. من با دانشآموزان چه ميكنم. اول اينكه به رضايتِ آنها ميانديشم. خودم را جاي دانشآموز ميگذارم تا ببينم چه رفتاري باعثِ خشنودي او ميشود. خشنودي دانشآموز باعث بهبودِ آموزش او ميشود. مثلا وقتي دو نفر با قهر و دعوا دم دفتر ميآيند ميدانند كه بايد بروند ته راهرو روي صندلي بنشينند و باهم حرف بزنند تا به نتيجه برسند. پس كم دم دفتر ميآيند، چون فرهنگِ گفتوگو و عذرخواهي را آموزش ديدهاند. سعي ميكنم وقتي به خاطر بينظمي يا خطايي عصباني ميشوم داد نزنم و دعوا نكنم و حرف زشت نزنم. معلمي كه حرف زشت بزند يا عصبانيت خود را كنترل نكند قافيه را باخته. چندي پيش از بياحترامي دانشآموزي عصباني شدم. سر كلاس چند بار بينظمي كرد. گفتم: «خطا كردهاي و بايد تنبيه شوي. نقاشي ميكشي يا انشا مينويسي؟» گفت: «انشا مينويسم». گفتم: «يك انشا بنويس درباره احترام به معلم». رفت و دو سه روز بعد انشا را آورد. خوب و خوشخط نوشته بود. گفت: «آقا، يادگاري براي شما». گفتم: «آفرين. ميچسبانم روي تابلو». رفت و آمد كه انشا را بدهيد ميخواهم براي فلان معلم بخوانم. دوباره آمد كه براي مدير بخوانم. دانشآموزم و من يك تنبيه را به فرصت تبديل كردم.