پسيان و قوام
مرتضي ميرحسيني
در وطنپرستي كلنل پسيان ذرهاي ترديد نبود. دفاعيهاي براي تبرئه خودش از انگها و افتراها -خطاب به مردم- نوشت و آن را با اين جملات به پايان برد: «من ايراني، ايران را نه فقط دوست داشته بلكه پرستش ميكنم و به همين دليل اگر كسي در مقابل از من بد گفته يا بنويسد، جواب نخواهم داد... مرا اگر بكشند، قطرات خونم كلمه ايران را ترسيم خواهد نمود و اگر بسوزانند، خاكسترم نام وطن را تشكيل خواهد داد.» به دستور مشيرالدوله نخستوزير به خراسان رفت و اواخر تابستان 1299 رياست ژاندارمري آن ايالت را به دست گرفت. اوايل خدمتش در خراسان با قوامالسلطنه كه والي ايالت بود مدارا كرد و به تشريفات رايج پايبند ماند. اما هرچه زمان گذشت و هرچه بيشتر قوام و اطرافيان او را شناخت، بيشتر از او فاصله گرفت. از نظرش مشكلات مالي ژاندارمري و عقب افتادن مواجب نيروهايش - كه او آن را گوشهاي از فساد حاكم بر ايالت ميديد- به والي برميگشت. هرچه سال به پايان خود نزديكتر شد شكافي كه آنان را از هم جدا ميكرد بيشتر خودش را نشان داد. تفاوتشان زياد و كتماننشدني بود و اساسا امكان مصالحه و همكاري ميانشان وجود نداشت. پسيان انقلابي و آرمانگرا بود، اما قوام سياست را در زد و بند و فرصتطلبي ميفهميد. پسيان باور داشت كه كشور نياز به دگرگونيهاي واقعي و برداشتن گامهاي بلند دارد و بايد هرچه سريعتر كار نوسازي دولت و تجديد سازمان نيروهاي نظامي و آموزش عمومي را شروع كرد. اما قوام در بند چنين شعارهايي نبود و دغدغهاي جز حفظ قدرت و نقشآفريني هرچه پررنگتر در سطح اول سياستورزي كشور نداشت. سه ماه از پاييز و دو ماه از زمستان يكي بعد از ديگري گذشتند تا اينكه كودتاي سوم اسفند، شرايط را هم در پايتخت و هم در خراسان به نفع پسيان زيرورو كرد. به اشاره دولت كودتا، قدرت را در آن ايالت به دست گرفت و به دستور مستقيم نخستوزير، والي خراسان را دستگير كرد و در چنين روزي از سال 1300 به تهران فرستاد. قوام براي سيزده بهدر
به باغي بيرون مشهد رفته بود و در پايان روز، پيش از تاريك شدن هوا به اقامتگاهش برميگشت كه دستگيرش كردند. خود پسيان هنگام اجراي حكم آنجا بود. به قول استفاني كرونين «وقت غروب، زماني كه والي به شهر بازميگشت، نيروهاي مسلح ژاندارم اتومبيل او را جلوي دروازه ارگ متوقف كردند و شخص كلنل به او خبر داد كه بنا بر حكم حكومت بازداشت ميشود.» قوام مدت كوتاهي در تهران در حبس ماند و بعد از سقوط سيدضيا آزاد شد. نه فقط آزاد شد كه رياست دولت را هم دست گرفت. پسيان در خراسان برنامه نوسازياش را پيش ميبرد كه دولت تازهاي در تهران، به رياست دشمن بزرگش اداره كشور را به دست گرفت. او اين دولت را نپذيرفت و به دستوراتش تمكين نكرد. آنچه بعد از آن ميان خراسان و تهران، يا در واقع ميان پسيان و قوام گذشت طولاني است و مرور آن، بدون درنگ بر جزييات حوادث ممكن است تصويري نادرست از آن روزها در ذهن خواننده ايجاد كند. فقط اينكه كشمكشها مدتي ادامه داشت و كوششهاي قوام براي سركوب قيام پسيان و نيز وساطت برخي رجال كشور براي ختم بيدردسر ماجرا به جايي نرسيد. قوام با شماري از سران عشاير شمال خراسان تباني كرد و آنها را به شورش ضد پسيان برانگيخت. آنان با راهزني و ياغيگري، بخشهاي وسيعي از خراسان را ناامن كردند و مردم را به وحشت انداختند. پسيان به جنگ آنان رفت و در يكي از درگيريها كشته شد. راهزنان سر او را بريدند و به نشانه پيروزي در جنگ با خود بردند.