درنگي بر سه اقليم سخنسرايي شيخ اجل
ز خاك سعدي بيچاره بوي عشق آيد
ميلاد نورمحمدزاده
سعدي شيرازي (درگذشته 691.ه ق؟) از زمان ظهورش در عالم سخنوري تا به امروز يكي از سرآمدان شاعر و نويسندگي در زبان و ادبيات فارسي بوده است. او توانسته است در دو حوزه نظم و نثر آنچنان استادي به كار بندد كه بتوان ادّعا كرد زبان سعدي يكي از معيارهاي درستنويسي و حدّ غايي فصاحت و بلاغت است. هنر ديگر شيخ اجل، قلمفرسايي او در اقاليم گوناگون است. آثاري چون گلستان و بوستان و ديواني عاري از تعقيدات لفظي و معنوي و با عناصر سازنده گوناگون مانند غزليات و قصايد فارسي و عربي، مراثي، ملمّعات و مثلّثات، ترجيعات، طيبات، بدايع، خواتيم، غزليات قديم، رباعيات، مفردات و خبيثات گواه اين گفته است. بنابراين كليات سعدي از جهت تنوّع ادبي اگر بينظير نباشد كمنظير است. براي درك بهتر موضوع قسمت عمده آثار شاعر را به سه اقليم تقسيم ميكنيم تا شناخت بيشتري از مفتي ملّت اصحاب نظر و سودازده باد بهار به دست آوريم.
الف) اقليم ادبيات عاشقانه
با گشودن ديوان و خواندن غزليات نخستين اقليمي كه با آن آشنا ميشويم «اقليم عشق» است. در اين اقليم سعدي را شاعري مييابيم كه ضمن شناختي عميق و گسترده با چند و چون ميراث عرفاني و با بهرهگيري از زبان شعرايي چون سنايي غزنوي (درگذشته 545.ه ق) و انوري ابيوردي (درگذشته 581 ه.ق؟) و آميختن عنصر تجربه -كه حاصل سالها سير و سياحت اوست- با دو مورد پيشين غزلياتي ميآفريند كه نظيرهگويان همعصر و پس از خود را در استقبال از غزلياتش عاجز ميگذارد. همانطوركه پيداست در اين وادي عشق حرف اوّل و آخر را ميزند. مسالهاي كه در سراسر آثار سعدي سايه انداخته است و به نوعي جهانبيني او را ميسازد چنانكه در بوستان باب سوم در عشق و مستي و شور و در گلستان باب پنجم در عشق و جواني است. دامنه عشق حتي پس از هزار سال از مرگش امتداد مييابد چنانكه ميگويد:
«ز خاك سعدي بيچاره بوي عشق آيد
هزار سال پس از مرگش ار بينبويي»
ب) اقليم ادبيات تعليمي
اقليم ديگري كه سعدي در آن فرمانروايي ميكند اقليم ادبيات تعليمي است. رمز قدرت سخنگوي شيراز را در اين نكته بايد ديد كه حكايتهاي بسياري از بوستان و گلستان هر يك چون مثل سايره شده است و قرنهاست كه ايرانيان در گفتوگوهاي روزانه خود از ميراث ادبي اين دو كتاب بهره ميبرند. سعدي در اين وادي از حاكمان و مردان سياست گرفته تا كودك نابالغ روزهدار پند و اندرز ميدهد.
اميران و فرماندهان را به عدل و تدبير فرا ميخواند. چونان پدري مشفق ممدوحانش را به تواضع و دوري از ستم بر زيردستان، فرمانبرداري از امر پروردگار، پاسباني خاطر تهديستان، طلبكار خير بودن و انصاف داشتن دعوت ميكند. طرفه آنكه همانطور خود در بوستان ميگويد هرگز سر مدحت پادشاهان را نداشت و طبعش خواهان
اين گونه ادبي نبود امّا فكر اصلاح بياخلاقيها و نادرستيهاي مردان سياست يك دم او را رها نميكرد و درنهايت ستايش خود را با شهد پند آميخت تا طريق صواب را به آنان بنمايد. براي درك جهانبيني سعدي اين مطلب را بايد افزود كه شاكله دنياي او را پند و اندرز در كنار عشق تشكيل ميدهد. نگاه خيرخواهانه و سفارش به نيكيها و بهطور كل تفكر نصيحتگرانه در سرشت و ذات او جاي دارد تا آنجا كه در غزلياتش هر جا فرصت دست داد جانب سخن را از عشق به سوي ادبيات تعليمي ميگرداند و ميگويد:
«هزار بارش از اين پند بيشتر دادم
كه گرد بيهُده كم گرد و بيشتر ميگشت»
نكته قابل ذكر ديگر آن است كه اين اقليم خود از خردهاقليمهاي ديگري تشكيل شده است كه بناي دو كتاب بوستان و گلستان بر آن نهاده شده است. چنانكه عناصر سازنده بوستان را ضمن باب عدل و تدبير و راي كه شرحش رفت اين ابواب است: در احسان، درعشق و مستي و شور، در تواضع، در رضا، در قناعت، در عالم تربيت، در شكر بر عافيت، در توبه و راه صواب و در مناجات و ختم كتاب. سعدي گلستان را هم علاوه بر اقليم عشق و جواني در اين خردهاقليمها نگاشت: در سيرت پادشاهان، در اخلاق درويشان، در فضيلت قناعت، در فوايد خاموشي، در ضعف و پيري، در تاثير تربيت، در آداب صحبت. با گذشتن از اين اقليم ميگذريم و به بخش ديگري از دنياي شيخ اجلّ وارد ميشويم.
ج) اقليم مراثي
مرثيهها حاصل غمها و سوز و گدازهاست. شاعران و نويسندگان بسياري در زبان و ادبيات فارسي و با بهرهگيري از احساسات شاعرانه خود در غم از دست دادن عزيزان و گاه حاكمان روزگارشان بخشي از ديوان خود را به مراثي اختصاص دادهاند. بنابراين كمتر شاعري پيدا ميشود كه ديوانش اين نوع ادبي را در خود نداشته باشد. سعدي هم از اين حيث مستثني نيست و در ديوانش چند مرثيه به فارسي و عربي يافت است. اين اقليم سعدي اگرچه به لحاظ وسعت با دو اقليم پيشين برابري نميكند اما از حيث هنرنمايي و استادي او در اين وادي و بررسي سير مرثيهسرايي در تاريخ ادب فارسي و نگاه سعدي به مرگ و زندگي و فرجام كار مردان قدرت اهميت ويژهاي دارد. بيوفايي دنيا و عاريتي بودن حيات آدمي و عبرتگيري از مرگ مفاهيم سازنده اين سرودههاست كه با ديگر اقليمهاي سعدي مشتركاتي دارد. نخستين مرثيه ترجيعبندي است با اين بيت ترجيع:
«نميدانم حديث نامه چون است
همي بينم كه عنوانش به خوان است»
كه سعدي در چهار بند مرثيهاي اثرگذار در سوگ سعد بن ابوبكر گفته است.
مرثيه ديگر سعدي قصيدهاي چهارده بيتي در ذكر وفات امير فخرالدّين ابي بكر است. فخرالدّين ابي بكر از وزراي اتابكان فارس بود. در اين قصيده شاعر نام متوّفي را نميآورد. مطلع قصيده اين است:
«وجود عاريتي دل در او نشايد بست
همانكه مرهم جان بود دل به نيش بخست»
و بيت پاياني آن:
«گر آفتاب فرو شد هنوز باكي نيست
ترا كه سايه بوبكر سعد زنگي هست»
هنرنمايي سراينده در اين قصيده به اوج خود ميرسد و درد حاصل از اين فقدان را در بيتي چنين زيبا و نغز بيان ميكند:
«چگونه تلخ نباشد شب فراق كسي
كه بامداد قيامت در او توان پيوست»
عزّالدّين احمد يوسف شخصيت ديگري است كه سعدي در قصيدهاي بيستوچهار بيتي با ابياتي درخشان به استقبال سوگ او رفت. اين قصيده كه در شمار زيباترين مراثي و از معروفترين آنهاست اينگونه آغاز ميشود:
دردي به دل رسيد كه آرام جان برفت
وان هركه در جهان به دريغ از جهان برفت
شايد كه چشم چشمه بگريد به هايهاي
بر بوستان كه سرو بلند از ميان برفت»
در ادامه مراثي ميرسيم به غزلي كه سعدي آن را در هشت بيت در سوگ سعد بن ابوبكر سرود. در بيت چهارم آن ميسرايد:
«نمرد سعد ابوبكر سعد بن زنگي
كه هست سايه اميدوار فرزندش»
سعدي در مرثيه ابوبكر سعد بن زنگي قصيدهاي در سيويك بيت سرود. مفاهيم اين سروده با همان مفاهيم عبرتپذيري در ديگر آثار سعدي يكي است. چنانكه در اوايل قصيده ميگويد:
«دهان مرده به معني سخن همي گويد
اگر چه نيست به صورت زبان گفتارش
كه زينهار به دنيا و مال غرّه مباش
بخواهدت به ضرورت گذاشت يكبارش»
پس از اين مرثيهها به دو قصيده مهمّ فارسي و عربي ميرسيم. پس از حمله سپاهيان هلاكوخان مغول كه يكي از نتايجش ويراني بغداد و سقوط حكومت درازمدّت عبّاسيان بود، سعدي را بر آن داشت كه به ياد روزگار جواني كه در نظاميه بغداد تحصيل ميكرد اداي ديني به آن شهر و كشتهشدگان كند. او با ذكر تصاويري از فجايع اين حمله، شرح حال مردمان و جامعه آشفته و جنگزده آن روزگار را به خوبي ترسيم ميكند. او ميگويد اگر آسمان در اين مصيبت خون گريد، حقّ دارد و رود دجله از خون كشتهها خونين است:
«دجله خونابست از اين پس گر نهد سر در نشيب
خاك نخلستان بطحا را كند در خون عجين»
از كشتار وحشيانه لشكر متجاوز قيامتي بر پا شده است و كسي به فكرش خطور نميكرد كانچنان گردد چنين.
باري، اوج هنرنمايي و سخنداني سعدي را در مراثي بايد در قصيده بلند بالا و پرسوز و گدازش كه به زبان عربي سروده است، جستوجو كرد. او در اين شعر نود و دو بيتي نشان داد كه نه تنها در زبان فارسي در غايت استادي است كه در عربي داني و عربيگويي نيز از نوابغ گويندگاني است كه به اين دو زبان شعر گفتهاند. هر چند اين اشراف استادانه او بر زير و بم زبان عربي در گلستان به خصوص در ديباچه همايونش به خوبي آشكار است.
فرجام سخن آنكه اگرچه ويراني بغداد و سرهاي به نيزه شده كشتهشدگان و تعرّض افراد نادان بر دانايان سعدي را بر آن داشت تا آرزوي مرگ كند كه كاش باد صبا پس از خرابي بغداد بر قبرش بگذرد امّا ايرانيان نام او را بر لوح ضمير خود نگاشتند و يك دم از ترنّم نظم و نثرش فارغ نيستند و او را چون زندهاي جاودان در خاطر دارند.