• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5195 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۶ ارديبهشت

بي‌خوابي

محمد خيرآبادي

در جايم آرام و قرار ندارم. از اين پهلو به آن پهلو مي‌شوم. دمر مي‌شوم. برمي‌گردم و طاق‌باز مي‌خوابم. همه خوابيده‌اند و من هنوز آمادگي اوليه را هم ندارم براي خوابيدن. هنوز چشم‌هايم گرم نيست و هنور ذهنم خاموش نشده. صداي غرش ماشين‌ها را مي‌شنوم كه آمده‌اند در خيابان عريض كنار ساختمان و گاز مي‌دهند. تازه مي‌فهمم كه چه سكوت و سكوني در آن وقت شب وجود داشت. همين سكوت مزاحم خوابم شده بود. با شنيدن صداي ماشين‌ها احساس مي‌كنم زندگي جريان دارد. خيالم راحت مي‌شود و خوابي سبك به چشم‌هايم مي‌آيد. نيمه‌هاي شب وقتي سر يك ساعت مشخص از خواب مي‌پرم، دوباره سكوت مطلق و ترسناك، مزاحم خوابم مي‌شود. وقتي همه جا ساكت است انگار چيزي توي گوشم سوت مي‌كشد. بلند مي‌شوم. به دستشويي مي‌روم. مي‌نشينم. بي‌خود و بي‌جهت آب را باز مي‌كنم و مي‌بندم. بلند مي‌شوم و مي‌آيم بيرون. مي‌روم سر يخچال. چيزي پيدا نمي‌كنم. از توي كابينت قرص نعنا برمي‌دارم و مي‌جوم. يك ليوان كامل آب مي‌خورم. انگار هر كار مي‌كنم بدتر مي‌شود. خواب از من دور و دورتر مي‌شود و بعد به كل از سرم مي‌پرد. برمي‌گردم سر جايم. باز چيزي مي‌خوانم. چشم‌هايم را مي‌بندم. منتظر مي‌شوم كه ماشيني از خيابان رد شود. اما خبري نمي‌شود. غم به سراغم مي‌آيد. مي‌لرزم. پتو را قشنگ دور خودم مي‌پيچم. همه‌اش تقصير سكوت نيمه‌هاي شب است و آنهايي كه زود به خواب رفته‌اند. همان مهربان همسايگاني كه به قول اخوان شاد در بستر خود خوابيده‌اند و در خواب لبخند هم مي‌زنند. اين سكوت جاخوش كرده در آسمان تيره و تار شب، دارد سوارم مي‌شود. تا اينكه بالاخره اولين پرتوهاي نور به آسمان برمي‌گردند. روز خودش را كم‌كم نشان مي‌دهد. يك دفعه همه فكر و خيال‌ها دود مي‌شوند و به هوا مي‌روند. انگار كه از ابتدا نبوده‌اند. وقتي كه صداي ماشين‌ها بلند مي‌شود چشمم گرم خواب مي‌شود. وقتي كه صداي آد‌م‌هاي زنده را مي‌شنوم كه از خيابان پايين پنجره‌ام عبور مي‌كنند ديگر خواب من را در خود غرق مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون