نگاهي به «خوابها بريده بريده كوتاهند» كتاب شعر حياتقلي فرخمنش
گشودن راههايي به مقاصد دورتر
قباد آذرآيين
گذار از سرودههاي عمدتا بومي و اقليمي و گاه خصوصي به جهان اسطوره و تاريخ، به آساني تحقق نيافته است. اين گذار به درك درست نيازها، شناخت عطش دوستداران شعر و بالاتر از اينها به عرقريزي روح مربوط ميشود. مسيري كه حياتقلي فرخمنش به خوبي در سرودههاي مجموعه «خوابها بريده بريده كوتاهند» (نشر سيب سرخ) شناخته و پيموده است:
«من كه بميرم/ چه كسي حرمت اسب را خواهد داشت؟ (هيچ باراني تنهاييم را نميشويد - 1391)
و:
«نه به سر رسيديم/ نه به كلاه/ جيوهاي هذيانگوي/ ميان تهچين تابستان» (واژهها دم به دم استحاله ميشوند - 1393)
و:
«محبوب/ محبوب/ طرههات به سلامت/ بادهاي موازي عشق پا به ركاب/ پنهانم كن/ نوزين بهاري من/تا فرود شوم كندو به دهان/تمامي تو ميشوم (يال بريده رخش 1395)
و:
«وقتي...وقتي/ مرده از بندرگاه باز آمدم/ در زبان نهفته گلها/ هزار پلك ناگشوده نفس ميكشيد/ و سربازان برنزي بابل/ از پرچين ريحانها گذر ميكردند» (فرود خداوند بر برج آدمي - 1397)
و:
«ميان ماهِ كوتاه/ و ستارگان سرد/اكوان ديو/ به پاشويه شب نشسته/خرمگس لجوج/ خواب فصل را/ آشفته ميسازد و/ خدايان مفرغي/ در خميازههاي كشدار/ تشييع ميشوند» (خوابها بريده بريده كوتاهند - 1400)
چه بسيارند - با تاسف- شاعران و نويسندگاني كه جز در محدوده شعر و داستان خود كتابي را باز نميكنند؛ تاريخ نميخوانند؛ اسطوره نميخوانند و تاسف بيشتر اينكه گروهي حتي رنج همين مختصر و محدود را هم بر خود هموار نميكنند... اينجاست كه واژههاي شعر و داستان آنها فقير و ابترند و در همان شروع خوانش، اين فقر و ناتواني را به راحتي ميتوان در سرودهها و داستانهايشان ديد...
خوانش اين چند سروده حياتقلي فرخمنش، گواه اين است كه او با ملزومات يك شعر پرمايه و فراگير آشناست و براي غناي شعر خود تاريخ خوانده، اسطوره خوانده و با دست پر قلم در دست گرفته و شعر نوشته است.
فرخمنش راه شعر خود را بازشناخته و به خوبي آن را ارتقا داده است. گواهش اينكه شعر براي او تنها به جوهريت شعري محدود نميشود، يعني شاعر در الفاظ محدود بومي و اقليمي نمانده و جذابيت اين سرودهها او را در قيد و بند خود گرفتار نكرده است. با هر كتاب و دفتر، راهي به مقصدي دورتر ميگشايد و در راهي كه گشوده است، مصمم گام برميدارد. مگر راز تعالي شعر و ماندگاري آن جز اين است؟
نويسنده