قصه جغد
جواد ماهر
براي كلاس اوليها قصه گفتم. قصه «جغد»، از كتاب افسانه سه برادر و نُه قصه ديگر، نوشته برادران گريم؛ ترجمه سپيده خليلي؛ نشر قدياني. قصه درباره جغدي است كه از جنگلِ نزديك شهر به شهر آمد و شبانه وارد انبار كاه يكي از اهالي شد. روز بعد، كسي جرات نكرد به جغد نزديك شود. جغد هم جرات نكرد از انبار بيرون بيايد. صبح، مردم جغد را پيدا ميكنند و ميترسند و براي مبارزه با جغد مسلح ميشوند و در پايان يك نفر از اهالي كه ميخواهد جغد را بگيرد از نردبان ميافتد و مردم به پيشنهادِ شهردار، انبار را از صاحبش ميخرند و آتش ميزنند و جغد را ميكشند. قصه را براي كلاس اوليها خواندم و با آنها درباره قصه گفتوگو كردم. پرسيدم: «شما جاي مردم بوديد با جغد چه ميكرديد»؟ پاسخها: «درِ انبار را باز ميگذاشتم تا برود. جغد را ميگرفتم و توي جنگل رها ميكردم. جغد را ميگرفتم توي قفس ميكردم. ميگرفتم براي خودم نگه ميداشتم. جغد را توي آتش ميانداختم. ولش ميكردم پرواز كند برود. يواشكي از پشت بام ميگرفتم با چاقو ميكشتم. با شمشير ميكشتم.» از بيست نفر دانشآموز كلاس، سيزده نفر گفتند جغد را آزاد ميكردند. پنج نفر گفتند جغد را براي خودشان نگه ميداشتند و دو نفر گفتند جغد را ميكشتند. آنهايي كه جغد را ميكشتند، گفتند به اين خاطر جغد را ميكشند كه ما را ميخورد و مردم را اذيت ميكند. آنها گفتند اگر جغد كسي را اذيت نكند او را نميكشند. به اينجا كه رسيديم زنگ خورد.
قصه جغد را كه سر كلاس ميخواندم پلنگ قائمشهر و خرس اردبيل جلوي چشمم بود. ميخواستم بدانم دانشآموزان من درباره برخورد با حيوانات چه نظري دارند. حتما فيلمها را دانشآموزان من هم ديده يا ميبينند. در اين باره بايد با آنها حرف ميزدم.
فرهاد شش سالهمان جغد را دوست دارد.
همسرم ياد جكي و جيل افتاد. مادرِ جكي و جيل در كارتون «بچههاي كوه تاراك» به ضرب گلوله آدمها كشته شد.