نوشتاري در باب جايگاه و اهميت دكتر محمدعلي اسلامي ندوشن
بزرگمردی که هستی ایران هستی او بود
اصغر دادبه
پرسش: پرسیدهاید که او کیست و اهمیتش در چیست و چه تفاوتی با دیگران دارد؟
پاسخ: گفتهاند و نیک گفتهاند که آثار هرکس بازگوینده چیستی و کیستی اوست و آثار زندهیاد استاد اسلامی ندوشن نیز از این قاعده مستثنا نیست. استاد بیش از پنجاه اثر پدید آورده است. او، خود، موضوعهای آثارش را چنین برشمرده است : ایران، جامعه و فرهنگ؛ فردوسی و شاهنامه؛ نقد ادبی و ادبیات تطبیقی؛ سفرنامهها؛ داستان و سرگذشت؛ ترجمهها. در پاسخ به پرسشهای شما بهاجمال میگویم: موضوع اصلی در بیشتر این آثار ایران است؛ فرهنگ و تاریخ ایران، که با نثری شیوا و رسا(= فصیح و بلیغ) گزارش شده است... و اما سرگذشت کوشش عاشقانه و صادقانه استاد اسلامی ندوشن را ضمن پاسخ دادن به دو پرسش، بهاختصار بازمیگوییم:
چه میگفت؟ پاسخ آن است که همه عمر از معشوق سخن میگفت. او که در زادگاه خود، در دامن طبیعت میبالید و در برخورد با زیباییهای طبیعت، بدانها دل میسپرد و بهگونهای عشق را تجربه میکرد طالع مدد کرد و در آن روستا که به گفته خودش غیر از قرآن فقط چند کتاب از نوع حسین کُرد شبستری و امیر ارسلان نامدار بود و دیگر هیچ، زیر نظر بزرگترین معلم عشق و زندگی به آموختن پرداخت؛ معلمی بزرگ که زندگیش از پارهای جهات به زندگی خودش میمانست: در خُردی(= خردسالی) از نعمت وجود پدر محروم شده بود و سروده بود:
مرا باشد از درد طفلان خبر
که در خردی از سر برفتم پدر
چون شاگردش از خانوادهای مذهبی بود و بهگفته خودش «معلم عشق» به او شاعری آموخته بود:
همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
استاد ما چنانکه خود میگوید به لطف خالهاش به گنجی بیمانند؛ به دیوان سعدی دست یافت و در آموزش عشق و زندگی تحت سرپرستی معلمی قرار گرفت که کمتر همانند او را میتوان یافت:
«میتوانم بگویم که من از طریق سعدی با کلام آشنا شدم... روانی و دلنشینی زبان سعدی به گونهای است که از کودک تا پیر، هرکسی را در مییابد» و چنین بود که از بهترین و موثرترین روش تربیت بهرهمند شد. افلاطون میگوید: بهترین و موفقترین تربیت، تربیتی است که با شعر و موسیقی صورت پذیرد و شعر فارسی، بهویژه شعر بزرگان ادب فارسی، در طول تاریخ، هم وظیفه شعر را عهدهدار بودهاست، هم وظیفه موسیقی را... و در کلیات سعدی؛ در گلستان و بوستان و قصاید و غزلیات تمام لوازم عشق و زندگی فراهم است و استاد اسلامی با بهرهمندی از چنین معلمی و استفاده از چنین منبعی بدین نتیجه رسید که: «زندگی یعنی عشق و دیگر هیچ»! در جنب عشق به طبیعت، که در «روزها، سرگذشتنامه» خود از آن سخن میگوید از بزرگترین معلم عشق و زندگی، سعدی، نکتهها آموخت و آموخت عشق به انسان را؛ عشق به زیبایی انسان را که هم تجربه کرده بود و هم از زبان و بیان این معلم بیهمتا شنیده بود:
کافران از بتبیجان چه تمتع دارند
باری آن بت بپرستند که جانی دارد
همچنین عشق به انسانیت را که مایههای آن برآمده از فرهنگ ایران است و در تربیت خانوادگی هر ایرانی اِعمال میشود و دستکم میتوانم گفت بیگمان در آن روزگار با جدیت بیشتری اعمال میشد و چنین بود که وقتی تربیت انسانی خانوادگی به آموزش سخنان سعدی میپیوست؛ سخنان هنرمندانهای که جلوهگاه فرهنگ ایران است و خلاصه و جوهره آن در آن سه بیت معروف و بیمانند (بنی آدم اعضای یکدیگرند..) متجلی است، زمینهساز شخصیتهایی میشود چون استاد اسلامی ندوشن که به شناخت فرهنگ ارجمند و انسانیی میرسد که در یک«قطعهخاک» با نام «ایران»، در طول تاریخ، به همت مردمی بافرهنگ و انسان پدیدآمده و بالیده و به کمال رسیدهاست؛ قطعهخاکی، با فرهنگی که در آن فردوسیها، نظامیها، مولویها، خیامها، پورسیناها، سعدیها و حافظها ظهورکردهاند. سرانجام سالک این وادی چونان استاد اسلامی ندوشن درمییابد که این قطعهخاک با چنین فرهنگی میهن ماست. نامش هم ایران است و باید او را دوست داشت، باید بدو مهر ورزید و عشق نثارش کرد که شایستهترین معشوق است. رمز و راز شعار بنیادی ایران را از یاد نبریم که من در مقالتی دیگر از آن سخن گفتهام همین است. با عشق به چنین میهنی و با چنین فرهنگی است که استاد ما یک عمر سخن گفت، 50 کتاب و صدها مقاله نوشت و خود جایجای در آثارش بر آن تاکید ورزید، از جمله:
-«اگر از ایران به دفعات حرف زدهام برای آن بود که او برای من بیشتر از یک پهنه خاک معنی دارد...»
- «به چهل کشور سفر کردهام و به این نتیجه رسیدهام که: «هیچ سرزمینی جامعتر و آراستهتر از کشور خودمان نیست. وبالش مباد!». با همه عشق و شور و دلدادگی نسبت به میهن، استاد ما، که سخت واقعبین است و منصف، چشم بر واقعیتها فرو نمیبندد و از جاده انصاف منحرف نمیشود و جایجای در آثار خود، از جمله در دیباچه جلد سوم روزها مینویسد:
- «این توقع هرگز نبودهاست که کشور خود را، برای آنکه کشور ماست، بیش از آنچه هست ارزیابی کنیم و به آن بها بدهیم. وطنخواهی خام، نشانه سبکمایگی و ناهنجاری است. حرف بر سر آن است که او را آنگونه که هست بشناسیم، با عیبها و حسنهایش در کنار هم و از نظر دور نداریم که این مرز و بوم اگر در دورانهایی کانون مصائب بودهاست، بزرگ هم بوده است. بهای نازنینی خود را پرداخته»....
میتوان افزود که به تعبیر مولوی:
آفت طاووس آمد پرًِ اوی
ایبسا شه را که کشته فرًِ اوی
دیباچه جلد سوم «روزها» را با غزلی از خواجه شیراز بهپایان میبرد با بازگرداندن خطاب غزل به سوی ایران تا در عین واقعبینی و تاکید بر کاستیها ارزشهای ایرانی و مهر ورزیدن نسبت به میهن از یاد نرود :
ایهمه شکل تو مطبوع و همه جایتو خوش
دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش
هم گلستان خیالم ز تو پُرنقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمنسای تو خوش
در ره عشق که از سیل فنا نیست گذار
کردهام خاطر خود را به تمنای تو خوش
شُکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری
میکند درد مرا از رخ زیبای تو خوش
در بیابان طلبگرچه ز هرسوخطریست
میرود حافظ بیدل به تولای تو خوش!
از سوی دیگر مهر ورزیدن نسبت به میهن گرچه ضروری است اما این مهر ورزی چشم دل استادی واقعبین چون استاد اسلامی را بر واقعیات فرونمیبندد و برای تاکید بر واقعبینی و بیان این معنا که هدف شناخت میهن است «آنگونه که هست» و حرکت به سوی «آنگونه که باید باشد» در مقدمه کتاب «بهار در پايیز» از یک تشبیه سود میجوید؛ تشبیه ایران به معشوق غزل فارسی، میگوید:
- «ایران مانند معشوقهای غزل فارسی هم دلفروز است، هم رنجدهنده»! تکلیف وجه شبه «دلفروزی» روشن است اما در وجهشبه «رنجدهندگی» نکتهها نهفته است که حداقل آن دستوپا زدن میان سنت و تجدد است و کاستیهای برآمده از آن و واماندگیهای ناشی از آنکه رنجدهنده است و در یک کلام کاستیهای رنجدهنده است، حاصل عوامل مختلف که باید در رفع آنها کوشید و رنج را از میان برداشت.
کوششهای استاد در معرفی شاعران بزرگ، با دیدگاهی متفاوت با دیدگاههای سنتی و تلاشها در حوزه نقد ادبی هم که باید جداگانه بدان پرداخت، با هدف نمودن ارزشهای فرهنگ ایران صورتگرفته است که بیگمان ادب فارسی یکی از ارجمندترین جلوهگاههای فرهنگ ایران است که میتوان با درپیشگرفتن راه و روشی دیگر و بانگاهی دیگر بدان، در زندگی امروز بسیار از آن بهرهمند شد؛ راه و روشی و نگاهی که استاد اسلامی بهکارگرفته و از آن سود جسته است....
با چنین نگاهی است که نخستین بار در دیباچه نخست کتاب « ایران را از یادنبریم» (سال 1340) از « ققنوس ایران» و امید به نوزایی فرهنگ ایران سخن گفته و بارها در سخنان خود برآن تاکید ورزیده است:
- «... در این چند سال همواره من این احساس را داشتهام که ایران بار دیگر یکی از دورانهای زاییدگی در مرگ را میگذراند، مانند قُقنُس، و درمیان درد میشکفد».
همچنین در سخنان خود، بارها و بارها، امیدوارانه، از «جوهره ایرانیت»، از « یک نیروی مرموز» و از «یک هسته زایا» در قعر فرهنگ ایران سخن میگوید؛ همان جوهره، همان نیرو و همان هسته که موجب میشود تا خوشبینانه بیندیشد و اعلام کند: «من این خوشباوری را داشتهام که در هیچ موقعیتی از این کشور امید برنگیرم...» و برای تکمیل امیدواری خود و امیدوار ساختن مخاطبان خود، در کوران حوادث یاسآفرین، به بیتی دیگر از حافظ استشهاد کند که:
تو عمرخواه و صبوریکه چرخ شعبدهباز
هزار بازی از این طرفهتر برانگیزد
چگونه میگفت؟ چگونگی عرضه یک چیز؛ هرچه باشد اعم از کالای مادی و معنوی، اهمیتی خاص دارد. نحوه عرضه با پذیرش، نسبت مستقیم دارد. در این دو گزارش، که موضوع هردو «بیوفایی» است، تامل کنیم:
گزارش یکم) کسی اهل وفا نیست.
گزارش دوم) وفا مجوی ز کس ور سخن نمیشنوی/ بههرزه طالب سیمرغ و کیمیا میباش
در تاثیر گزارش دوم و ماندگاری آن، تردید نیست.
در این گزارش هم تامل کنیم:
«وقتی به پشت سر نگاه میکنم، انبوه خاطره مانند یک فوج چلچلهها بر سرم فرو میریزند. کسانی را که در ز دگی شناختم، از کودکی تا به امروز، در کشورهای مختلف، بسیاری از آنان رخت به سرای دیگر کشیدهاند یا با عوارض پیری دست به گریبانند. زیبایان آن زمان به کهولت گراییدهاند به اطراف که مینگرم، از هر سو مسندها را خالی میبینم. در میان آنان کسانی بودند که آوایی داشتند و اکنون به دیار خاموشان پیوستهاند. صدا در کوه زندگی میپیچد و میگوید: «به گیتی نمانَد مگر مردمی»
آنچه در این گزارش مطرح شده همان شکوه همیشگی هر انسان است که: جوانی گذشت، پیر شدیم. دوستان و آشنایان مردند و...
همین معانی است که از یک گفتوگو یا در یک نوشته با عنوان «درنگی بر کتاب روزها» نوشته استاد اسلامی ندوشن انتخاب شده است و پیداست که دلنشین و موثر است. اگر بنای این نوشته بر اختصار نبود، نمونههای دیگری را هم پیش چشم خوانندگان قرار میدادم...
باری گفتیم که استاد اسلامی تصریح میکند که «از طریق سعدی با کلام آشنا شده» است. میدانیم که پیش از سعدی زبان شعر و زبان نثر فاصله بسیار داشت. زبان شعر ساده و روان بود و زبان نثر، غالبا دشوار و پیچیده. سعدی این فاصله را از میان برداشت؛ یعنی نثر را چونان شعر جذاب کرد و به شعر، روانی نثر (نثر ساده شده) بخشید و بدینسان زبان شعر و نثر را در آثار خود به زبانی ساده اما جذاب و هنرمندانه بدل ساخت و زبانی معیار آفرید که تا امروز زبان ماست؛ زبانی با استواری زبان فردوسی و نرمی زبان سعدی... و من برآنم که این رویداد خجسته در زبان استاد اسلامی ندوشن نیز رخ داده و نثر ایشان را به نثری شاخص بدل ساخته و ایشان را بحق بر مسند «سلطان نثر معاصر» نشانده است. دست یافتن به این پایگاه، گذشته از سختکوشی و استعداد ذاتی استاد معلول دو عامل است:
یکم، فضای آن روزگاران، که همهجا، به نسبتهای مختلف، از در و دیوار شعر میبارید و عوام و خواص به اندازه استعداد خود از شعر و ادب بهرهمند بودند و تجربهای شاعرانه داشتند و به تعبیر سهراب سپهری «پاسبانها همه شاعر بودند»، حتی بعضی از چوپانان (آنسان که در جلد اول روزها ص 187میخوانیم) و غالب مردم هنوز اینهمه با ذوق ادبی و تجربههای شاعرانه بیگانه نشده بودند. دوم، آموزگاری استاد سخن، سعدی، که آثارش جوهره ذوق و شعر و شور است. به یاد دارم زندهیاد فروغی، خداوندگار ذوق و خرد و دانش در جایی نوشته بود که هرگاه میخواهم بنویسم، نخست ؛ بخشی از گلستان و بوستان و چند غزل از سعدی میخوانم تا آماده نوشتن شوم. نثر فروغی نیز از معدود نثرهای شاخص است. گمان میکنم استاد اسلامی هم چنین انسی با سعدی داشته باید وصف سعدی (لااقل بعضی از اوصاف را) و در نتیجه تاثیر او را از زبان خود استاد بشنویم (روزها، جلد اول، صص192-191):
- سعدی برای من به منزله شیر «آغوز» بود برای طفل که پایه عضله و استخدانبندی او را مینهد.
- خواندن گلستان مرا به سوی تقلید از سبک مسجع سوق داد که بعد، وقتی در دبستان انشا مینوشتم آنرا به کار میبردم.
- ذوق ادبی من از همان آغاز با آشنايی با این آثار (آثار سعدی) پرتوقع شد و خود را بر سکوی بلندی قرارداد.
- خالهام (در خواندن سعدی) مرا با حوصله همراهی میکرد. هر دو چنان بودیم که گویی در پالیز سعدی میچریدیم، از بوتهای به بوتهای و از شاخی به شاخی.... پس از خواندن سعدی، وقتی از خانه خالهام به خانه خودمان بازمیگشتم، قوز میکردم و از فرط هیجان «لُکه» میدویدم. کسانی که توی کوچه مرا اینگونه میدیدند، شاید کمی خل میپنداشتند.
- سعدی که انعطاف جادوگرانهای دارد آنقدر خود را خم میکرد که به حد فهم ناچیز کودکانه من برسد...
باری سخن در این باب بسیار است و رعایت اصل اختصار، که چندان هم رعایت نشد، ایجاب میکند تا سخن را به سر برم و به علاقمندان، بهویژه جوانان، توصیه کنم آثار استاد را بخوانند، از آخر به اول، یعنی نخست، «روزها» را بخوانند که بسیار خواندنی است و از جهتی، شاید، جلوهگاه تمام آثار استاد باشد و سپس به سراغ دیگر آثار بروند. ایران را از یاد نبرند و مجموعه «ایران را از یاد نبریم» را به دقت بخوانند، چونان دیگر آثار خواندنی استاد را...
مدیر بخش ادبیات
مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی
كوششهاي استاد در معرفي شاعران بزرگ، با ديدگاهي متفاوت با ديدگاههاي سنتي و تلاشها در حوزه نقد ادبي هم كه بايد جداگانه بدان پرداخت، با هدف نمودن ارزشهاي فرهنگ ايران صورت گرفته است كه بيگمان ادب فارسي يكي از ارجمندترين جلوهگاههاي فرهنگ ايران است كه ميتوان با درپيش گرفتن راه و روشي ديگر و با نگاهي ديگر بدان، در زندگي امروز بسيار از آن بهرهمند شد؛ راه و روشي و نگاهي كه استاد اسلامي بهكار گرفته و از آن سود جسته است....
به علاقهمندان، به ويژه جوانان، توصيه ميكنم آثار استاد را بخوانند، از آخر به اول، يعني نخست، «روزها» را بخوانند كه بسيار خواندني است و از جهتي، شايد، جلوهگاه تمام آثار استاد باشد و سپس به سراغ ديگر آثار بروند. ايران را از ياد نبرند و مجموعه «ايران را از ياد نبريم» را به دقت بخوانند، چونان ديگر آثار خواندني استاد را...
نخستينبار در ديباچه نخست كتاب «ايران را از يادنبريم» (سال 1340) از « ققنوس ايران» و اميد به نوزايي فرهنگ ايران سخن گفته و بارها در سخنان خود بر آن تاكيد ورزيده است: «... در اين چند سال همواره من اين احساس را داشتهام كه ايران بار ديگر يكي از دورههاي زاييدگي در مرگ را ميگذراند، مانند قُقنُس، و درميان درد ميشكفد».
در سخنان خود، بارها و بارها، اميدوارانه، از «جوهره ايرانيت»، از «يك نيروي مرموز» و از «يك هسته زايا» در قعر فرهنگ ايران سخن ميگويد؛ همان جوهره، همان نيرو و همان هسته كه موجب ميشود تا خوشبينانه بينديشد و اعلام كند: «من اين خوشباوري را داشتهام كه در هيچ موقعيتي از اين كشور اميد برنگيرم...» و براي تكميل اميدواري خود و اميدوار ساختن مخاطبان خود، در كوران حوادث يأسآفرين، به بيتي ديگر از حافظ استشهاد كند كه: «تو عمرخواه و صبوريكه چرخ شعبدهباز/ هزار بازي از اين طرفهتر برانگيزد»