خاطرات سفر و حضر (200 )
اسماعيل كهرم
كوليها گروهي از مردم هستند كه در كشورهاي آسيايي و اروپايي زندگي ميكنند و كمتر مقيد به قيدهاي اجتماعي هستند. در كاروان و مناطقي زندگي ميكنند كه آزادي رفتار آنها كليه قواعد اجتماعي را زير پا ميگذارند و مثلا بعد از ترك منطقه تلي از زباله و درختهاي شكسته و مناطق متروكه به جاي ميگذارند و به منطقه بعدي ميروند تا تخريب را
تكرار كنند.
در هندوستان دوستي من را بشارت داد كه طايفه كوليها به منطقه ما رسيده و به من گفت كه حتما بايد آنها را ببينم. يك روز صبح زود عازم منطقه زراعي مجاور شهر «پونا» شديم. پشت اتوبوس و مينيبوسها نوشته بود «بوق بزنيد». از راننده پرسيدم كه گفت مقصود ما آن است كه هنگام سبقت گرفتن بوق بزنيد تا ما متوجه شويم! كنار مزرعه پياده شديم. يك مزرعه بسيار وسيع. برداشت محصول انجام شده بود.
از دور پيداشون شد، يك خانواده بزرگ 50 نفر و بيشتر زن، مرد، بچههاي فراوان با سروصدا و جست و خيز آمدند. «شاهو» من را پيش پدر خانواده برد. خوشرو و خندان به زنها و بچهها اشاره كرد و گفت «لشكر من». سپس از من به رسم ادب اجازه گرفت «اجازه ميفرماييد؟ و به لشكرش دستور داد شروع كنيد.» لشكر با سروصدا به حركت درآمد. روي زمين دنبال چيزي ميگشتند. دنبال آنها روان شدم. سوراخها را رديابي ميكردند. دنبال سوراخهاي بزرگ كه يك گرد آبيرنگ ميپاشيدند! سپس لشكر متوقف شدند. كيسههايي شبيه گوني را آوردند. مقداري خار و خاشاك را آتش زدند. دود حاصل را وارد سوراخهاي علامتدار كردند و به سوراخها دميدند.
در طرف ديگر در كيسههايي كه روي سوراخها گرفته بودند موشهايي بودند كه با سروصدا از سوراخ وارد گوني ميشدند. شايد بيش از 50 موش وارد يك گوني ميشدند. سپس اين گونيها را محكم بستند. جمعا بيش از 50 گوني مملو از موش را لشكر به دست گرفتند و در جايي مستقر شدند. موشها را ميگرفتند. گردنشان را ميكشيدند خيلي سريع ميمردند. سپس آنها را به سيخ ميكشيدند و ميخوردند. مالك زمين با رضايت ناظر اين جريان بود.