هنوز در سفرم
نادي صبوري
عجيب نيست؟ سفر كردن. داوطلبانه خانه و كاشانه را رها كردن و به سوي مقصدي رفتن. بيخانمان شدن. ظهر پنجشنبه، همين پنجشنبه تعطيلات عيد فطر، با دردسر بليت ورود به چلستون را خريديم. قبل از در ورودي دستگاهي بود شبيه همانهايي كه بليت سينما را از آنها ميگيري. شماره تلفن ميخواست و كد ملي كه مطمئن باشد واكسن زدهاي. دوباره همان دردسر كه شماره تلفنم به اسم خودم نيست و... خلاصه بالاخره آنجا بوديم. كاري به كار عمارت نداشتيم، راهمان را به سمت باغ و درختهاي اطراف كج كرديم و يله داديم بر چمنها. مسافر بوديم و مسافر ميتواند چرت بزند در هر گوشه و كناري كه پيدا كرد. در لغتنامه دهخدا مترادف سفر كردن آمده است «از مقر خود به محل ديگر رفتن». برايم اين سوال ايجاد شده بود كه مردم از كي عملي به اسم «مسافرت» را شروع كردند. انگار اولينباري كه معادل انگليسي كلمه سفر جايي به اين معني به كار برده شده است به قرن 14 ميلادي برميگردد. دو شهر ايتاليايي باي و پمپئي به عنوان يكي از نخستين مقاصد مسافرتي بشر شناخته شدهاند كه ميزبان اروپاييهاي احتمالا مرفه عصر باستان بودهاند. به خاطر كرونا و خرابي ماشين و هزار چيز ديگر، چند سالي بود سفر جادهاي طولاني نكرده بودم. بنزين زدن در پمپبنزينهاي بينراهي، كنار زدن براي يك پيكنيك سريع، كنار تكدرختي در جاده، توقف براي گرفتن عكس در منظرهاي چشمنواز. دوست دارم خودم را بسپارم به شهر، وقتي چند سال پيش از سفر استانبول برگشتم، اطرافيانم مدام اسمهايي را پشت هم رديف ميكردند كه يعني اينجا را هم نديدي؟ ولي در استانبول به من حسابي خوش گذشته بود. آنقدر كه 4-3 ساعتي راه رفته بوديم و از تكسيم رسيده بوديم به آسيايي و آنقدر همهچيز برايم مسحوركننده بود كه اصلا انگار نه انگار بايد خسته باشم. از وقتي با دويدن آشنا شدم، در شهرها هر چقدر هم كوتاه ميدوم، از خياباني به خيابان ديگر، بدون اينكه لزوما مقصدي مشخص داشته باشم. جلوي بعضي خانهها ميايستم، مثل همان خانه در كوچه منتهي به پارك ملت شهركرد كه مو نميزد با خانه اول مادربزرگم كه سالها پيش كوبيده شد و خانهاي جديد جايش را گرفت. سفرگاهِ توقفهاي طولاني و بيجا است.