• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5203 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۲۰ ارديبهشت

ديروز و امروز مطبوعات در گفت‌وگو با محمد بلوري

راه روزنامه‌نگاري را گم كرده‌ايم

اميرحسين جعفري

محمد بلوري يك سرمايه ملي ساخته شده بر اثر مرور زمان و تجربه است كه امثال او در ميان روزنامه‌نگاران ايران بسيار اندكند.او با انبوهي از خاطرات ريز و درشت در مواجهه با حوادث مختلفي كه از ميانه دهه سي تاكنون شاهد آن بوده، منبعي مهم براي آموختن رسم «روزنامه‌نگار خوب شدن» است!كتاب خاطرات وي نيز كه شامل شصت سال روزنامه‌نگاري او مي‌شود، روايت‌هاي قابل توجهي را درون خود دارد، اما اين‌بار فارغ از خاطرات بلوري و صفحه‌هاي پرشور حوادثي كه او نوشته است از وي درباره نفس روزنامه‌نگاري، روزنامه و روزنامه‌خواني پرسيديم كه مي‌تواند براي فعالان اين عرصه و علاقه‌مندان به مطبوعات قابل توجه باشد.در ادامه مشروح اين گفت‌وگو را مي‌خوانيم.

   محمد بلوري شصت سال روزنامه‌نگاري‌اش را در كتاب خاطرات خود نوشته است؛ اما امروز روزمره شما چگونه مي‌گذرد؟
من تا همين چند ماه پيش در روزنامه ايران بودم كه وقتي دوره مديريت روزنامه ايران تغيير كرد از اين روزنامه بيرون آمدم.همين‌طور كه مي‌دانيد من كار‌م را در سال1334 در شهرستان شاهي (قائمشهر) با يك روزنامه محلي آغاز كردم و قصه مي‌نوشتم. وقتي به تهران آمدم به دبيرستان دارالفنون رفتم و دبير ادبيات ما به نام استاد تربتي من را زماني‌ كه 19سال داشتم به روزنامه كيهان معرفي كرد و زير دست يكي از خبرنگاران با سابقه شروع به كار كردم البته آن زمان هنوز صفحه حوادث وجود نداشت و بيشتر اخبار سياسي بود، اما وقتي اخبار حادثه در شهر رخ مي‌داد ميان ديگر صفحات جا مي‌دادند.من كه وارد كيهان شدم با يك حادثه بزرگ رو‌به‌رو شدم كه در كتاب خاطراتم مفصل آن را نوشته‌ام، ماجرا پيرمرد ثروتمندي بود كه پدر او از سياسيون دوره قاجار بود و ثروت انبوهي به او رسيده بود كه تمام اموال را سكه كرده بود و در بالشت و ميان ديوار جا مي‌داد و خلاصه او را كشته بودند.آن موقع تازه‌كار بودم و به محل حادثه فرستاده شدم و آن واقعه را به يك گزارش مفصل در آوردم كه مورد توجه روزنامه قرار گرفت و بعد از چاپ شدن باعث استقبال مردم نيز شد و فروش روزنامه بالا رفت.آن موقع دوره بعد از كودتا28مرداد بود و از اخبار سياسي خبري نبود در حالي كه مردم معتاد اخبار سياسي بودند و آنچه در مجلس در دوران مصدق مي‌گذشت براي آنها جذاب بود كه روزنامه را هم مي‌گرداند.
خلاصه آن زمان تيراژ بالا رفت و سردبير تصميم گرفت گزارش‌هاي حادثه را جدي‌تر بگيرد و يك صفحه براي من جور كردند و من هم هر روز به جاهاي مختلف از جمله دادگستري مي‌رفتم و به مرور صفحه حوادث متولد شد و يك خبرنگار هم در اختيار من قرار دادند البته روزنامه اطلاعات هم چنين كاري كرد.اين‌گونه كار من شروع شد و بعد از مدتي از من براي سردبيري شب استفاده شد. روزنامه‌هاي آن زمان دو سردبير داشتند؛ نخست سردبير صبح و سپس سردبير شب كه نزديك40 نفر تحريريه داشتيم. در دوره صبح هشت صفحه را سردبير صبح تا ظهر كار مي‌كرد. كار سردبير شب هشت صفحه لايي بود يعني گزارش‌هايي كه كهنه نمي‌شد و باز كردن خبر‌ها و مصاحبه‌ها و تحليل ها؛ يعني روزنامه 16 صفحه‌اي تماما تازگي داشت و جذابيت ايجاد مي‌كرد. اين روند گذشت تا اوايل انقلاب كه شوراي سردبيري تشكيل شد كه من مخالفت كردم، چون نمي‌توان كه 5نفر شورا باشند و هر كدام نظر خود را داشته باشند اين‌طور نمي‌توان تصميم‌گيري كرد اما درنهايت در سال 56 راي‌گيري شد و من را به عنوان سردبير انتخاب كردند. دومين نفر هم رحمان هاتفي شد، اما من گفتم كه اين مسووليت را نمي‌خواهم اما اين روند ادامه يافت تا زمان انقلاب كه موج سياست به پيكره روزنامه‌ها زد و مردم از راهپيمايي كه برمي‌گشتند به روزنامه مي‌آمدند و مي‌گفتند روزنامه بايد انقلابي باشد، در حالي كه روزنامه نمي‌تواند انقلابي باشد، روزنامه بايد راه درست را پيش بگيرد و با آزادي از همه انتقاد كند. خلاصه ديديم كه نمي‌توان ادامه داد و با مديران جديد وضع تغيير كرده است يك عده از بچه‌ها هم كار نكردند و مديران و تحريريه‌هاي ديگر آمدند و روزنامه به فلاكت امروزي رسيد.مديران سياسي بعد از انقلاب آمدند و عرصه مطبوعات را گرفتند و افراد سياسي را مدير روزنامه كردند در حالي كه جز سياست هيچ چيز نمي‌دانستند و بويي از روزنامه نبرده بودند و همه روزنامه‌ها را به ارگان تبديل كردند در حالي كه هنوز تاثير آنها ادامه دارد.بعد از اين ماجرا هم كه من از كيهان بعد از23سال بازخريد شدم ديگر نمي‌خواستم كار روزنامه انجام دهم.يواش يواش هم مجلات هفتگي در آمد و تعدادي هفته‌نامه به من سپرده شد و در سال72 بود كه روزنامه ايران باز شد و از قديمي‌ها دعوت كردند كه من و آقاي بهزادي و چند نفر ديگر بوديم و مجموع اينها روزنامه را جهشي پيش برد و خيلي خوب پيشرفت كرد البته مديران كه عوض شدند دوباره دست سردبيران خاصي افتاد و به اين روز افتاده است.بعد از آن هم به روزنامه‌هاي ديگر رفتيم. بعد از انقلاب هم روزنامه‌نگاران الك شدند و روزنامه‌نگاران خوب ماندند.خلاصه اين روند ادامه داشت تا چند ماه پيش كه من بيرون آمدم الان هم در يك روزنامه يادداشت مي‌نويسم و گاهي براي آقاي بهزادي هم مطلب مي‌نويسم و در كنار آن خانه‌نشيني دارم و مشغول نوشتن كتاب جديد هستم.
  شما در دوران روزنامه‌نگاري‌تان صرفا نقش يك روزنامه‌نگار روايتگر را بازي نمي‌كرديد و در برخي موارد حتي با همراهي پليس در بازجويي و كشف حادثه نيز مشاركت داشتيد، اين رسم شما بود كه مانند يك كارآگاه عمل كنيد يا روزنامه‌نگاري چنين خاصيتي داشت؟
بله ما بيشتر با پليس در كشف جنايت همكاري داشتيم و بيشتر كار‌ها را ما دنبال مي‌كرديم مانند پرونده فلور يا ايران شريفي كه متهم به قتل بود و هيجاني در جامعه به وجود آورد.يك روز مادري يك خبر چند سطري براي روزنامه فرستاد كه فرزندانش گم شده‌اند و اگر كسي خبر دارد به او اطلاع دهد من همين مساله را دنبال كردم و گفتم مگر مي‌شود دو دختر6 و10ساله گم شوند حتما جنايتي در بطن اين ماجرا وجود دارد.خبرنگار‌ها دنبال آن مادر رفتند بعد از چند روز هم خبرنگار كرج روزنامه اطلاع داد جنازه يك دختر را در آنجا شناسايي كرده‌اند. من گفتم مادر را به صحنه ببريد شايد دختر او باشد و بچه‌ها آن مادر را سوار ماشين كردند وقتي به سر جنازه رسيد شروع به شيون و زاري كرد من گفتم حتما جنايتي در كار است و بايد اين پرونده را دنبال كنيم. بعد از مدتي هم جامعه متشنج شده بود گويا دختر ديگر در بندرانزلي در چاه آب انداخته شده بود ما نيز داستان را ادامه مي‌داديم و تيراژ روزنامه دوبرابر شده بود در نهايت خبر دادند قاتل در خيابان مولوي است و به پليس گفتيم. يك بار هم خبر دادند آن زن قرار است در نياوران به خانه‌اي برود و دوباره به دو كلانتري خبر داديم كه كسي نيامد اما عكاس ما از هنگام فرار آن زن عكسي گرفته بود و با اين اتفاق ما ضعف كلانتري را نشان داديم كه سر و صدايي شد و رييس كلانتري آن منطقه را عوض كردند.در نهايت ايران شريفي به علت قتل دو دختر اعدام شد.
  سوژه‌هايي كه شما طي دوران روزنامه‌نگاري‌تان به آن پرداخته‌ايد بعضا با ابهاماتي براي جامعه همراه بوده است، مانند مرگ تختي، زندانيان سياسي در درياچه نمك و...آيا براي شما هم اين ابهامات وجود دارد و در كدام يك از سوژه‌هاي‌تان هنوز دچار ابهام هستيد؟
خيلي از آن سوژه‌ها هنوز مبهم است، اما ماجراي تختي عين واقعيت است. من صحنه مرگ او را ديدم از يادداشت‌هاي كنار تخت او و... بالاخره شرايط زمانه و سياست و خانواده او را از بين برده بود.تختي را در اواخر عمر ممنوع‌الكار كرده بودند و به نوعي شكسته بود البته آن موقع خيلي گفتند كه كار ساواك بوده است. من در مورد تختي خيلي تحقيق كردم در روزنامه كيهان هم به ما سر مي‌زد اما اين‌گونه نبود.مرگ فلور هم هنوز مبهم است. ما بر اساس شنيده‌ها و آثار به جا مانده و صحنه قتل و موي طلايي يك زن و... به اين نتيجه رسيديم كه ماجرا به اين شكل است كه فلور از برادر كوچك شاه كه آدم ولنگاري بود، آبستن شده و به علت اصرار براي نگه داشتن بچه به قتل مي‌رسد. اما يك پسربچه 14ساله كه شاگرد او بود را ترسانده بودند كه بگويد فلور را كشته است.
  در كتاب خاطرات‌تان سوژه يا خاطره‌اي وجود داشت كه آن را به هر دليلي ننوشته باشيد و در آينده با بخش تكميلي خاطرات شما آشنا شويم؟
برخي مسائل وجود داشت اتفاقا براي اعتماد شروع به نوشتن كردم، به برخي موضوعاتي كه بايد بيشتر به آن پرداخته مي‌شد چون گذرا در كتاب از آن رد شدم چون كتاب خيلي مفصل شد و تصور مي‌كردم كسي حوصله خواندن كتابم را نداشته باشد ولي مي‌شد به خيلي از داستان‌ها پرداخت.
  تجربه يا ايجاد روش‌هاي جديدي كه شما در كيهان و مجلات مختلف داشتيد، آيا در روند تاريخ به پيش آمد يا نسل امروز دوباره مشغول آزمون و خطا و يافتن روش‌هاي جديد است؟به نوعي مي‌توان گفت روزنامه‌نگاري با محمد بلوري جلو آمد؟
آقاي شمس‌الواعظين يك‌بار به من گفت بلوري ما كه وارد كيهان شديم، رفتيم براي اول كار در قسمت آرشيو روزنامه نشستيم تا ببينيم شما چگونه مي‌نوشتيد؛ مي‌گفت من در حدود يك هفته در آرشيو كيهان نشستم تا ببينم شيوه روزنامه‌نگاري شما در كيهان چگونه بوده است و روش شما را ياد گرفتيم. من به او گفتم شما كمي در روزنامه نشاط و جامعه تندروي كردي و مي‌خواستي مثل شيوه ما كار كني اما اينها را ترساندي در حالي كه من معتقد بودم بايد آرام آرام جلو مي‌رفتند تا ايجاد وحشت نكنند.
  شما نسل روزنامه‌هاي كاغذي هستيد و شايد اخبار مجازي چندان باب ميل‌تان نباشد.روزنامه كاغذي از نگاه شما چه خاصيت يا برتري نسبت به مجازي دارد؟و در يك مقايسه با گذشته، وضعيت روزنامه كاغذي را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟
من هميشه معتقد هستم كه روزنامه‌نگاري كاغذي ميرايي ندارد؛ يك‌سري خصوصيت‌هايي در آن است كه بخش‌هاي ديگر خبري آن ابزار را ندارند؛ به نوعي عادت كردن به صفحات مهم است مثلا موبايل را كه دست‌تان مي‌گيريد يك صفحه باريك و كوچك كه كلي بايد تلاش كنيد تا خبر پيدا كنيد اما صفحه روزنامه صادقانه رو‌به‌رو شما گشوده است.سابقا ظهر كه روزنامه منتشر مي‌شد در اتوبوس‌هاي شهري مردم سرشان رو به روزنامه خم بود و تمام شهر مردم مشغول روزنامه بودند و خيلي سهل‌الوصول بود كه متاسفانه رسانه‌هاي ماهواره‌اي آن‌گونه نيست.در خارج هم اوايل كه موج خبررساني‌هاي ماهواره‌اي آمدند خيلي تاثيرگذاشت و ترسي ميان روزنامه‌نگاران ايجاد كرد، اما روزنامه جاي خود را دوباره پيدا كرد همين الان در ژاپن روزنامه آساهي جايگاه خود را دارد يعني اثرگذار است البته كلا حال روزنامه‌نگاري با مجازي جداست به همين خاطر روزنامه هيچ‌گاه از بين نخواهد رفت منتها ما راه آن را گم كرده‌ايم. با آمدن مديران جديد كه از روزنامه چيزي نمي‌دانند و فقط مي‌خواهند كادر تحريريه را كنترل كنند كه از چارچوب مديريت او خارج نشوند.الان همه بچه‌ها در تنگناي كارهاي جناحي و سياسي هستند.سابق مديران روزنامه به اين كار علاقه داشتند، آقاي مصباح‌زاده كه مدير كيهان بود آخرشب‌ها هم به روزنامه سر مي‌زد و با علاقه از ما تشكر مي‌كرد و يك سكه كف دست من مي‌گذاشت يعني شوق در بچه‌ها ايجاد مي‌شد و مدير روزنامه عاشق كار بود. الان مديران روزنامه‌ها مي‌خواهند آرام بروند و بيايند كه از نظر موقعيت سياسي دچار مشكل نشوند همين است كه اين مديران نمي‌توانند به بچه‌ها اجازه دهند آزادانه فكر كنند.من مي‌دانم چقدر دست و پاي تو بسته است و نمي‌تواني در محيط روزنامه نفس بكشي و شجاعانه انتقاداتت را بنويسي!البته خبرنگاران بسياري نيز هستند كه به خاطر ذوق شخصي كار‌هاي درخشاني در همين وضعيت انجام داده‌اند.در روزنامه اعتماد هم كار‌هاي توليدي خوبي انجام مي‌شود.
 در دهه سي و چهل و پنجاه تيراژ روزنامه كيهان بيش از صد هزار بود الان همان روزنامه‌ها به وضع فلاكت‌باري رسيده‌اند كه 3هزار نسخه در روز چاپ مي‌شود كه آن هم مردم نمي‌خرند البته كاري ندارم كه اخبار مجازي شده است، اما به نظر من هيچ عامل و منابع اطلاع‌رساني نمي‌تواند جاي روزنامه را بگيرد؛ آن زمان مردم روزنامه را به اتاق خواب‌شان هم مي‌بردند؛ خاطرم هست در آغاز انقلاب تيراژ كيهان و اطلاعات به يك ميليون هم رسيد.آن موقع مردم سواد زيادي هم نداشتند اما تيراژ روزنامه به بيش از يك ميليون هم مي‌رسيد برعكس الان كه روزنامه‌ها پنج هزار نسخه هم چاپ نمي‌كنند. الان هم خبرنگاران به نوعي چله‌نشين كامپيوتر‌ها شده‌اند و اسير تندباد اخبار رسانه‌هاي مجازي‌اند، البته بچه‌هاي با استعداد هم هستند و كارهاي قشنگي هم مي‌كنند منتها دست‌شان بسته است و نمي‌توانند با آزادي در مطبوعات كه بايد باشد كار كنند، چون مديران خيلي بر آنها تاثير مي‌گذارند درحالي كه بسياري از اين بچه‌هاي جوان همين دختر‌ها و پسر‌هاي خبرنگار مي‌توانند كار‌هاي خيلي قشنگ‌تري در گزارش‌نويسي و مصاحبه‌ها بكنند، منتها راه بسته است.
  روش پرداخت شما به سوژه‌هاي حادثه‌اي چگونه بود؟آيا صرفا روايتگر بوديد يا تحليل شخصي و ذكاوت ذهني‌تان را هم در اصل ماجرا دخالت مي‌داديد؟
ما آن زمان سوژه‌هاي‌مان را ريشه‌يابي مي‌كرديم و به همين خاطر نتيجه مي‌داد الان خبرنگاران حوادث به پليس مراجعه مي‌كنند، روابط عمومي هم به آنها يك خبر تنظيم شده مي‌دهد و آنها هم رونويسي مي‌كنند و اصطلاحات نادرستي هم به كار مي‌برند.
الان يك خبرنگار با نگاه ريشه‌اي به يك حادثه نگاه كند، مي‌تواند نتيجه بگيرد. من بعد از انقلاب حوادث سفيد را راه انداختم و مردم ديدند چقدر جاذبه دارد.مثلا يك گزارش نوشتم درباره اعتياد كه جرم شناخته مي‌شد.يك روز دختر دانشجويي در روزنامه ايران به من مراجعه كرد و با گريه گفت من معتاد به هرويين هستم و اگر به خانواده‌ام بگويم من را به دادگاه مي‌برند، من مي‌خواهم معالجه شوم.آن موقع اين فكر به ذهن من رسيد كه چرا يك اجازه رسمي به معتاد‌ها نمي‌دهند كه معالجه كنند و چرا بستر درماني براي معتاد‌ها وجود ندارد كه اينقدر زندان‌ها پر باشد و از قاضي‌ها و دادستان كل و ديگر مسوولان سوال كردم كه معتاد‌هاي پشيمان را چرا معالجه نمي‌كنيد با ديوان عالي كشور، دادستان تهران و مرحوم رفسنجاني هم صحبت كردم و بيست روز صبورانه اين كار را ادامه دادم كه اجازه دادند و پس از اين صحبت‌ها يك مقاله نوشتم كه اين رسم انساني است كه براي جلوگيري از گسترش اعتياد به اين افراد پشيمان اجازه معالجه دهيد. اين مطلب مسوولان را منقلب كرد و پس از آن شوراي نگهبان بلافاصله تصويب كرد كه معتاد‌ها يك‌بار فرصت درمان دارند.پس از اين خبر اينقدر خوشحال شدم كه گفتم من هر گناهي كرده‌ام خدا به خاطر اين كار بايد آنها را ببخشد.
در مورد پيوند قلب هم خيلي تلاش كرديم.دكتر ماندگار در ليستش حدود صد بيمار داشت كه نيازمند قلب بودند. دكتر ماندگار هم تلاش مي‌كرد تا خانواده بيماران مرگ مغزي را قانع كند كه قلب بيمارشان را اهدا كنند، اما با دكتر رفتار بدي مي‌كردند و خرافاتي در اين زمينه برپا بود و روز به روز بيماران قلبي بيشتري از دنيا مي‌رفتند.خلاصه من اين سوژه را در روزنامه نوشتم. باور كنيد روزنامه خيلي كار‌ها مي‌كند!مثلا يك مادري بود كه قلب فرزندش را به قلب يك دختري پيوند زده بودند و هر هفته سر‌ش را روي سينه آن دختر مي‌گذاشت تا صداي قلب پسر‌ش را بشنود و مدت‌ها گوش مي‌كرد.من اين واقعه را نوشتم و جامعه تكان خورد و تلفن‌هاي بسياري به ما شد و درنهايت توانستيم اين خرافات را از بين ببريم.
  روزنامه‌نگاري دانشگاهي به نظر شما تا چه حد با روزنامه‌نگاري تجربي متفاوت است؟آيا ابزار تحصيل روزنامه در دانشگاه مي‌تواند يك روزنامه‌نگار را حرفه‌اي‌تر كند؟
عقيده من اين است كه حتي اگر مي‌خواهيد به دانشگاه هم برويد اول به روزنامه بياييد تا آشنا شويد بعد به دانشگاه برويد تا از نظر كلاسيك با روزنامه آشنا شويد ولي سابقا اين‌گونه نبود و بچه‌ها به روزنامه مي‌آمدند و محل روزنامه براي آنها يك كلاس بود و تجربه مي‌آموختند. ما روزنامه‌نگاران برجسته‌اي داريم كه دانشگاه نرفته‌اند.تجربه حضور در روزنامه مهم است كه يك فرد بتواند روزنامه را اداره كند.ذوق و علاقه و ذهن پوينده خيلي كارساز است و علاقه باعث مي‌شود يك روزنامه‌نگار حتي كشف‌كننده جنايات شود يا در حوزه‌هاي ديگر هم همين‌طور است؛ بسياري از روزنامه‌نگاران بودند كه مشاور وزرا شده بودند.
  شما به احتمال زياد با روزنامه‌نگاران غيرايراني هم آشنا بوده‌ايد؛ باز هم با يك نگاه مقايسه‌اي آيا روزنامه‌نگار ايراني كه با امكانات كم و محدوديت‌هاي بسيار به كار خود ادامه مي‌دهد، مي‌تواند نسبت به روزنامه‌نگار اروپايي كه امكانات بسيار و محدوديت اندك دارد به نوعي قوي‌تر و چابك‌تر عمل كند؟
شما در اروپا و امريكا حساب كنيد كه چه چهره‌هاي برجسته‌اي ميان روزنامه‌نگاران بودند كه وارد سياست شدند، مهم اين است ما محيط آنها را نداريم. ذوق مناسب تنها عامل مهم در ذهن كنكاشگر روزنامه‌نگاران است.امكاناتي كه روزنامه‌نگاران خارجي هم دارند را ما نداريم مثلا امكاناتي اختصاص مي‌دهند كه روزنامه‌نگاران‌شان آن سر دنيا بروند و سوژه‌هاي مختلف را بررسي كنند البته سابق ما اين كار را مي‌كرديم. خبرنگاراني داشتيم كه به شهر‌هاي مختلف آفريقا مي‌رفتند و گزارش مي‌نوشتند البته امكانات كم بود، اما با تكيه به ذهن خودشان و تجاربي كه در اطراف جامعه به دست آورده بودند، كار مي‌كردند. اگر امكانات براي خبرنگاران وجود داشته باشد بچه‌هاي ما خيلي از خبرنگاران امريكايي و اروپايي بهتر و در سطح جهان مطرح مي‌شوند منتها اين امكانات نبود و نيست.
  در پايان يك خاطره كمتر شنيده شده از دوران فعاليت مطبوعاتي‌تان بفرماييد.
خاطرات ناگفته بسيار‌ند، برخي خاطرات خيلي دردناك و برخي نيز نجات‌بخش است.قبل از انقلاب يك بار دختري شانزده ساله به كيهان آمده و به ما متوسل شده بود و مي‌گفت قلب من دارد از كار مي‌افتد، شما مي‌توانيد من را نجات دهيد. گفتم چه‌كار كنم؟گفت من شنيدم شما چند بيمار را به خارج فرستاده‌ايد.من سرگذشت اين دختر را نوشتم و اينقدر براي اين دختر پول جمع شد كه خدا مي‌داند و در نهايت اين دختر را به آلمان فرستاديم و درمان شد. وقتي برگشت به كيهان آمد و من را بوسيد و گفت پدر تو من را نجات دادي!متاسفانه تشكيلات فاسد اداري آن موقع اجازه خيلي كار‌ها را به ما نمي‌داد مثلا يك دختر ديگري هم در آسايشگاه بود كه تلاش كرديم براي درمان به خارج برود، اما نگذاشتند و در آخرين روز تخت او را در حياط آسايشگاه گذاشتند و مرد؛ هيچ‌گاه نگاه او را از ياد نمي‌برم.
  بابت خسته شدن و يادآوري خاطرات تلخ گذشته عذرخواهي مي‌كنم.
خواهش مي‌كنم؛ درد دل من را بعد از مدت‌ها باز كرديد، ان‌شاءالله موفق باشيد.


آقاي مصباح‌زاده كه مدير كيهان بود آخرشب‌ها هم به روزنامه سر مي‌زد و با علاقه از ما تشكر مي‌كرد و يك سكه كف دست من مي‌گذاشت يعني شوق در بچه‌ها  ايجاد مي‌شد و مدير روزنامه عاشق كار بود. الان مديران روزنامه‌ها مي‌خواهند آرام بروند و بيايند كه از نظر موقعيت سياسي دچار مشكل نشوند .
آقاي شمس‌الواعظين يك‌بار به من گفت بلوري ما كه وارد كيهان شديم، رفتيم براي اول كار در قسمت آرشيو روزنامه نشستيم تا ببينيم شما چگونه مي‌نوشتيد؛ مي‌گفت من در حدود يك هفته در آرشيو كيهان نشستم تا ببينم شيوه روزنامه‌نگاري شما در كيهان چگونه بوده است و روش شما را ياد گرفتيم. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون