بزرگي به مردي و فرهنگ بود
گدايي در اين بوم و بر ننگ بود
كجا رفت آن دانش و هوش ما؟
كه شد مهر ميهن فراموش ما
كه انداخت آتش در اين بوستان؟
كز آن سوخت جان و دل دوستان
چه كرديم كين گونه گشتيم خار؟
خرد را فكنديم اين سان ز كار
نبود اينچنين كشور و دين ما
كجا رفت آيين ديرين ما؟
به يزدان كه اين كشور آباد بود
همه جاي مردان آزاد بود
در اين كشور آزادگي ارز داشت
كشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمايه بود آن كه بودي دبير
گرامي بد آن كس كه بودي دلير
نه دشمن دراين بوم و بر لانه داشت
نه بيگانه جايي در اين خانه داشت
از آن روز دشمن به ما چيره گشت
كه ما را روان و خرد تيره گشت
از آن روز اين خانه ويرانه شد
كه نان آورش مرد بيگانه شد
چو ناكس به ده كدخدايي كند
كشاورز بايد گدايي كند
به يزدان كهگر ما خرد داشتيم
كجا اين سر انجام بد داشتيم بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگي كردن و زيستن
اگر مايه زندگي بندگي است
دو صد بار مردن به از زندگي
است