گفتوگو با آرمان يعقوبپور به مناسبت نمايشگاه آثارش در گالري گلستان
استعمار تصويري، نوع نگاه به منظره را تغيير داد
مريم آموسا
آرمان يعقوبپور از جمله هنرمندان نقاشي است كه او را با حضور مناظر طبيعت در آثارش ميشناسيم. مناظر بكري كه در پسزمينه سفيد خودنمايي كرده و مخاطب را به امنيت و آرامش طبيعت دعوت ميكند. او معتقد است كه امروز منظره ديگر شيئي مرئي و ملموس نيست؛ بلكه نوعي ابزار فرهنگي است. واسطه تعامل انسان و طبيعت، خود و ديگري است. ميگويد منظره هم ظرف است و هم مظروف؛ هم دال است و هم مدلول؛ به اعتقاد او بيدليل نيست كه امروز گروهي از منظرهنگاري قرائتهايي با مفاهيم و حتي ايدئولوژيهاي مليگرايانه، امپرياليستي، اجتماعي و اقتصادي دارند. به باور يعقوبپور مساله استعمار و استعمار تصويري نوع نگاه به منظره را تغيير داد و مفاهيمي چون قدرت، پدرسالاري، بدويت و... زيباييشناسي جنسيتمدار را در منظره موجب شد.يعقوبپور متولد سال 1349 در بروجرد است. او كارشناسي و كارشناسيارشد خود را در رشته نقاشي از دانشگاه تهران به اتمام رساند و دكتراي پژوهش هنر خود را در دانشگاه تربيت مدرس اخذ كرد و عضو هيات علمي دانشگاه شد. يعقوبپور برگزاري بيش از يكصد نمايشگاه انفرادي و گروهي را در كارنامه هنري خود دارد و عضو هيات علمي و مدرس دانشگاه نيشابور است. اين روزها دومين نمايشگاه انفرادي آنلاين او با عنوان زاگرس در گالري گلستان برپاست. به بهانه برپايي نمايشگاه او در گالري گلستان با او گفتوگو كرديم.
در ابتدا درباره خودتان بگوييد. در چه فضايي متولد شديد و از كودكي چه عواملي زمينه اين را فراهم كردند تا تصميم بگيريد نقاش شويد. آيا اين انتخاب آگاهانه بود؟
اشتياق من به منظرهپردازي ريشه در دوران كودكي دارد. دلبستگي به منطقه و جغرافيايي كه در آن زندگي ميكردم. به شهري كه در دامن كوههاي زاگرس قرار دارد. سكونت در خانهاي قديمي كه ساليان سال را پشت سر گذاشته بود و درخت كهنسالش كه با بوسه زدن به ديوار كاهگلي سايه روشنهايي را ميهمان ديوار ميكرد. باران كه ميباريد بوي نم كاه گل و عطر ياس و گل محمدي در هم ميپيچيد و من سرمست از اين همه شكوه و زيبايي ميشدم. شروع دوران نوجواني من همراه بود با انقلاب و جنگ. درگيريهاي خياباني بين گروهكهاي سياسي و زد و خورد و كشتار، زخمهاي عميقي بر خاطرم نهاد. جنگ برايم معنا شد در آژير قرمز، شكستن ديوار صوتي، بمبباران و موشكباران و اين اضطرابي است كه تا امروز من و هم نسلهايم به همراه داريم. نسل ما شرايط قبل از انقلاب و بحران بعد از آن را با خود داشت. نسلي كه عدم امنيت هشت ساله جنگ را تجربه كرد و در يكي، دو دهه اخير شاهد جنگهاي بيشماري در اطراف كشور بود. تنها موسيقياي كه در دوران نوجواني تجربه كردم صداي آژير قرمز بود و چه نفسگير ميشد انتظار براي شنيدن آژير سفيد.
تنها هنر خوشنويسي يكهتاز ميدان بود و چليپانويسي با مركب قهوهاي آوانگاردترين هنر شناخته ميشد. تنها دو شبكه تلويزيوني وجود داشت و براي ما كه در شهرستان زندگي ميكرديم تنها به يك شبكه دسترسي بود و از اين دريچه سياه و سفيد قصد درنورديدن جهان را داشتيم. در 12 سالگي نه اسمي از كانت شنيده بودم كه گفته انقلاب است كه زمين انديشه را شخم ميزند و نه از ماركس كه راه دريافت فلسفه زندگي را خيابان ميدانست نه كلاس درس. اما تجربه اين دو مفهوم را براي من زنده كرد و هنر طنين دلنشين خود را از كوچه و خيابان به گوشم رساند. تابلوهاي سر در مغازهها، نقاشي روي كاميونها و پوسترهاي سينمايي و...اولين دريچههاي من براي ورود به عرصه نقاشي بودند. پس هر عاملي ميتوانست مستقيم و غيرمستقيم مرا متاثر كند. در مورد اينكه آيا آگاهانه تصميم گرفتم كه نقاش شوم بايد بگويم كه آگاهانه تصميم گرفتم تا مسير نقاشي را دنبال كنم. مثلا آگاهانه وارد دانشكده هنرهاي زيبا شدم و نقاشي خواندم. ولي فعل نقاشي براي من يك ضرورت است كه در شرايط و دوران مختلف زندگي بروز پيدا ميكند. اين ضرورت در شخصيت، فرهنگ و هر آنچه امروز مرا ساخته ريشه دارد.
چند سال است كه نقاشي ميكشيد و چه شد كه منظرهنگاري سوژه اصلي شما شد؟
همانطور كه ذكر شد از كودكي نقاشي ميكشيدم و اين كار تا به امروز ادامه دارد. شايد ورود به دانشگاه باعث شد كه آگاهانه در اين مسير حركت كنم. دانشگاه مسيري را كه از كودكي شكل گرفته بود برايم هموار كرد. براي من دانشگاه جايي است كه سوالات جديدي به وجود ميآورد و پاسخها آنچنان برايم اهميت نداشتند و اگر هم داشتند تاريخ مصرف داشتند. طبيعت زادگاهم مهمترين عامل بود كه به سمت نقاشي از منظره كشيده شوم. سوژههاي مختلفي را تجربه كردم اما طبيعت وفاي بيشتري داشت و تا امروز رهايم نكرد.
شاهرخ مسكوب يكي از بهترين نويسندگان ايراني است كه در آثارش به ويژه كتاب «گفتوگو در باغ» با كلمه منظرهنگاري ميكند و مخاطب با خواندن هر كلمه در اين منظره غرق ميشود؛ اما امروز بيشتر مناظري كه ما از دريچه نقاشان و نويسندگان ميبينيم مناظري از بافت شهري و صنعتي است. چه شد كه شما مناظر طبيعي به ويژه درختان را انتخاب كرديد؟
زندگي در گذشته با ريتم طبيعت همگام بود. با طلوع خورشيد كار شروع ميشد و با غروب آن پايان مييافت. نبض زندگي در قلب طبيعت ميتپيد. صداي خروس همانقدر معنا داشت كه بوي نم باران. جوان امروز آن شرايط را نگذرانده است او تجربه زيسته متفاوتي دارد و طبيعت معناي گذشته را ندارد. زماني طبيعت چيره بر انسان بود و انسان مقهور آن، اكنون بشر فكر ميكند كه مسلط به آن شده و قصد ويران آن را دارد. تغيير مناسبات ميان انسان و طبيعت باعث دگرگوني زندگي شد. امروز جوامع مبناي پيشرفت خود را در چگونگي غلبه و بهرهبرداري از طبيعت ميدانند. ديگر زمين، مادر كه زاينده و آفريننده است تصور نميشود چگونگي تسلط و چيره شدن بر آن مساله است. نقاشي از درختان و طبيعت براي من همانطور كه اشاره شد ريشه در گذشته من دارد به طبيعتي كه به آساني در دسترس بود. نقاشي من مناظري صرف نيست و به دنبال عينيتپردازي نيستم هر چند ممكن است تداعي مكاني را در ذهن مخاطب كند. درخت ديگر درخت نيست شخصيتي است پنهان در ذهن من.
آيا در آثارتان تنها به طبيعت ميپردازيد يا ساير موضوعات هم دستمايه كار شما قرار ميگيرند؟
بيشك هر نقاشي در طول زمان كاري خود دست به تجربيات مختلف ميزند. من هم تجربه سوژهها و استفاده از متريالهاي مختلف را داشتهام. آنچه نقاش را به عنوان هنرمند معرفي ميكند نه انتخاب سوژه، بلكه جهاني است كه از دريچه ذهن خود به نمايش ميگذارد. من هم تجربيات گوناگوني در نقاشي داشتهام. اولين نمايشگاه انفراديام پرترههايي بود كه با آب مركب كار شده بود اما بين آن آثار و نقاشي امروز اگر فاصلهاي است بيشتر از جنبه تكنيكي است. درونمايه همه نقاشيهايم خط مشخصي را دنبال ميكنند كه جدا از شخصيت من نيستند.
اين نگاه جزيينگارانه چگونه به آثار شما راه يافت؟
با سادهزيستي. با تربيت و فرهنگي كه در آن رشد كردم و با تعريفي كه از فرهنگ براي خود ساختم. اثر هنري بازتاب شخصيت هنرمند است. ديدن لكهاي ابر در آسمان و سايه آن بر زمين خشك يا تك درختي محو در افق، جهاني معنا دارد. اگر چه نقاشي من چكيده و خلاصه است اما مملو از سوالات بيپاسخ در ذهن است.
در فرهنگ و هنر ما ايرانيها همواره درخت جايگاه ويژهاي داشته است. شما چه نگاهي به درخت داريد؟
درخت در آثار من بهانه است همانطور كه ابر و سنگ بهانه است. اينها شخصيتها و بازيگران ذهن من هستند كه در مواقع مختلف ظهور پيدا ميكنند و تعبيرهاي مختلفي را در ذهن مخاطب ميسازند. امروز منظره ديگر شيئي مرئي و ملموس نيست، بلكه نوعي ابزار فرهنگي است. واسطه تعامل انسان و طبيعت، خود و ديگري است. هم ظرف است و هم مظروف هم دال است و هم مدلول. بيدليل نيست كه امروز گروهي منظرهنگاري را جزيي از ايدئولوژي مليگرايانه، امپرياليستي و اجتماعي و اقتصادي ميدانند. مساله استعمار و استعمار تصويري نوع نگاه به منظره را تغيير داد و مفاهيمي چون قدرت، پدر سالاري، بدويت و ... زيباييشناسي جنسيتمدار را در منظره موجب شد.
شما در بخشي از صحبتهايتان از منظرهنگاري به عنوان جزيي از ايدئولوژي مليگرايانه ياد كرديد. لطفا كمي در اين باره توضيح بدهيد؟
نقاشي منظره را ميتوان از زواياي مختلفي تعبير كرد مثلا وقتي شما به مناظر كمالالملك كه براي دربار كار ميكرده نگاه كنيد نوعي قدرتنمايي و شكوه و جلال درباري را ميبينيد اما همين كمالالملك بعد از تبعيد به حسينآباد نيشابور مناظري خلق ميكند كه سرشار از زيبايي است و تفاخر شاهانه جاي خود را به صميميت و دلبستگي به طبيعت ميدهد. خود كلمه لندسكيپ كه ظاهرا از كلمه آلماني گرفته شده در ابتدا به حدود و ثغور جغرافيايي و آنچه ما امروز به عنوان نقشه ميشناسيم، اطلاق ميشد. از همان ابتدا چشمانداز با مسائل سياسي گره خورده بود. قبل از اختراع دوربين در كنار نقشه مناظر نقاشي ميشد و بعد اين مهم به عكاسي سپرده شد. به عبارت سادهتر يكي از خوانشهاي منظره از ديدگاه سياسي است. با ديدن مناظر نقاشان امپرسيونيست با آن رنگهاي تابناك و درخشان و ريتم سريع قلمزني، پي به پاريسي كه غرق در شادي بود، ميبريم كه فعل شدن را بر بودن ترجيح ميداد. امروز من وقتي نام روسيه را ميشنوم مناظر ايوان شيشكين در ذهنم شكل ميگيرد و عظمت دشتهاي آن كشور به واسطه نقاشي شيشكين برايم تداعي ميشود. بيدليل نيست كه اروپاييان نقاشي ايراني را مينياتور ناميدند و در مقايسه با نقاشي خود آن را كوچك و حقير جلوه دادند.اگر به مناظر روستاي كاهگلي پرويز كلانتري يا آب مركبهاي سهراب سپهري توجهي شد بخشي از آن به سياست فرهنگي دهه چهل مربوط است كه هويت ايراني را در دور شدن از مدرنيته ميدانست. امروز منظره براي هر دولتي متني سياسي است و ميتوان از آن در جهت هدف مشخص شدهاي بهره برد. در زمان جنگ ايران و عراق مناظري از نخلهاي سوخته و دشتهاي پر از لالههاي سرخ هدفي سياسي را دنبال ميكرد. زمينهاي سوخته انسلم كيفر و مناظر نقاشي شده روي بومهاي بزرگ توسط ديويد هاكني هر كدام ابزاري ميشوند در جهت مقاصد سياسي دولتها.
خلق آثارتان چقدر ذهني هستند؟ آيا ميتوانيم مابهازاي بيروني براي اين نقاشيها بيابيم؟
بسياري از آثارم ذهني هستند اما اين ذهنيت به واسطه تصاويري كه از طبيعت در حافظه دارم شكل مييابند. گاهي ممكن است يادآور منطقهاي خاص باشند اما هدفم عينيتپردازي به قصد نمايش مكاني خاص نيست.
اگر معتقد به به مسووليت اجتماعي هنرمند باشيم آيا نشان دادن زيباييهاي طبيعتي كه به نوعي در معرض نابودي است و نشان دادن زيباييها و فرا خواندن مخاطب به اين زيباييها ميتواند بخشي از مسووليت شما باشد؟
قطعا بله، امروز با توجه به شرايط زندگي و موج نااميدي كه از هر طرف بشر را احاطه كرده شايد نشان دادن دريچه اميد مهمترين مسووليت اجتماعي براي من باشد.
هر وقت كه نام زاگرس به ميان ميآيد من به ياد درختان بلوط ميافتم درختاني كه در دو دهه اخير همواره با به آتش كشيدن آنها مواجه ميشويم و در كنار آن جرياني در حال شكلگيري است كه بخشي از جامعه به نذر درخت در اين منطقه روي آوردند سهم اين درختان در آثار شما كجاست؟
در نمايشگاه اخيرم با عنوان زاگرس كه به صورت آنلاين در گالري گلستان برگزار شده است برداشتهاي متفاوتي از آثار ميشود. بسياري در نقاشي زيباييشناسي اثر را دنبال ميكنند و عدهاي به دنبال ردپاي زاگرس در آثار هستند. شنيدن نام زاگرس يادآور كوههاي سرسخت و رام نشده منطقه و جنگلهاي سوخته بلوط است. در نقاشيهايم صداي سرناي زندهياد شاه ميرزاي مرادي و مويههاي «حنجره زخمي زاگرس» استاد ايرج رحمانپور را ميشنوم. اكنون زمين سرخ ديگر خاك رس نيست و دشت، شقايقي است پر از معنا و درخت ديگر بلوط سوخته نيست شير سنگي است خفته در خاك. پس لازم نيست با جهتگيري خاص نقاشي كنم اين مهم را به مخاطب ميسپارم و او همسفر ميشود با نشانههاي خود ساختهاش به جهاني كه من از آن بيخبرم. قصد من روايتي عين به عين از دنياي پيرامونم نيست. قصد بيان عينيت را ندارم، بلكه بازتاب فرديت مساله من است. سوال ايجاد ميكنم و در پي يافتن پاسخ دريچهها و سوالات بيشمار ديگري زاده ميشود. اثر هنري با نمونههاي متعدد آن ميتواند جهان را جايي زيبا يا زشت براي زندگي جلوه دهد. سوژهها ميتوانند حامل پيام يا مفهومي متفاوت از آنچه شناخته شدهاند، باشند. خيره شدن به يك چشمانداز براي يك نفر دشت زيبايي را تداعي ميكند و براي ديگري محلي براي سرمايهگذاري و بهرهبرداري اقتصادي. اثر هنري هنگام تولد، هنرمند را در خود محو ميكند و به زندگي تازهاي وارد ميشود. اثر هنري قصد كاوش هستي را دارد و به قول ميلان كوندرا «هستي عرصه امكانات بشري است». به واسطه هنر ما ميتوانيم درك بسيار بهتري نسبت به زندگي پيدا كنيم. فهم درست جهان پيرامون يا به عبارتي آگاهي نسبت به آن شما را مسوول در مقابل ديگران ميكند و اين چه بسا آسايش را از شما سلب كند، اما ميدانيم كه زندگي آكنده از زيبايي و وحشت، رنج و سرمستي و كمدي و تراژدي است و اين خود ارزش زندگي است. هنرمند تماشاچي اين صحنه نيست، بلكه بازيگر آن است و ميداند كه هر زايشي دردي به همراه دارد و اين درد را به جان ميخرد.
نمايشگاه اخيرتان چندمين نمايشگاه شماست كه به سوژه درخت پرداختيد و از تجربه خود از برگزاري نمايشگاه به صورت آنلاين بگوييد.
دقيقا خاطرم نيست كه چندمين نمايشگاه من است. سوژه اين نمايشگاه مستقيما درخت نيست، اما درخت سهم مهمي در آثار دارد. دومين نمايشگاه انفرادي من به صورت آنلاين است. دو سال پيش تجربه نمايش آنلاين را داشتم و استقبال خوبي از نمايشگاه شد. نام نمايشگاه را از حقيقت تا مجاز گذاشته بودم كه اشاره به فضاي دنياي مجازي كه در گوشيهاي تلفن همراه هر لحظه با تصاويري روبهرو هستيم، داشت. سوال اين بود كه آيا كادر كوچك صفحه نمايش گوشي ميتواند حقيقت اثر را بيان كند؟ اين نمايشگاه همزمان با اوج كرونا شد و گالريها تعطيل شدند و نمايشگاه حضوري من به ناچار به صورت مجازي شد. در آن زمان شعر شاعر چين به يادم آمد كه ميگفت ديشب خواب ديدم كه پروانه شدم حال كه از خواب بيدار شدهام با خود ميگويم آيا من انساني هستم كه خواب پروانه ميبيند يا پروانه دارد خواب مرا ميبيند. اين جابهجايي، حقيقت و مجاز را در ذهنم تداعي كرد و احساس كردم نمايش آنلاين امروز بخشي از واقعيت زمانه ماست.
با توجه به اينكه شما در سال 92 عنوان پرفروشترين هنرمند گالري گلستان به جامعه هنري معرفي شديد و همچنان نيز آثار شما در هر نمايشگاهي مورد اقبال قرار ميگيرد اين موضوع را ناشي از چه عواملي ميبينيد؟
صادقانه كار كردم و قصد گمراه كردن مخاطب را نداشتم. هر آنچه در طول تاريخ نقاشي اعم از زيباييشناسي و مفاهيم ديگر وجود دارد تلاش در فهميدن آن و بالا رفتن از پلههاي آن را دارم. همچنين نمايش اميد به زندگي در آثار كه ذكر آن رفت. ولي همه موارد ياد شده بايد با حمايت و معرفي نهاد يا قدرتي صورت گيرد و به جامعه معرفي شود كه براي معرفي من گالري گلستان بيشترين سهم را داشت.
نقاشان بيشماري در ايران درخت كشيدند و در عين حال آثار اغلب آنها با هم تفاوت دارد و شاهد نوعي تنوع در اين زمينه هستيم. اين ظرفيتهاي متنوع از كجا ميآيد و درخت چه ويژگي دارد كه هر يك از اين آثار جذابيت و زيبايي خاص خودشان را دارند؟
جواب را در سوال شما ميتوان يافت. هر يك از اين آثار جذابيت خاص خودشان را دارند. هر كس از منظر جهان خود درخت را نمايش ميدهد. درخت در آثار داوود امداديان شكوه و والايي طبيعت را نمايش ميدهد و در آثار حسين محجوبي دنيايي مثالي. ذهن هنرمند است كه جذابيت را باعث شده. درخت بهانهاي است كه از شاخ و برگ آن بالا ميرويم تا به جهان هنرمند دست يابيم.
به نظرتان درختان تا چه زماني در موقعيت سوژگاني آثارتان خواهند بود؟
نميدانم. شايد تا زماني كه سوژهاي تازه پاسخگوي سوالات ذهن من باشد. مساله من درخت نيست، بلكه سوالاتي است كه در پي پاسخ آنم.
امروز منظره ديگر شيئي مرئي و ملموس نيست، بلكه نوعي ابزار فرهنگي است. واسطه تعامل انسان و طبيعت، خود و ديگري است. هم ظرف است و هم مظروف، هم دال است و هم مدلول. بيدليل نيست كه امروز گروهي منظرهنگاري را جزيي از ايدئولوژي مليگرايانه، امپرياليستي و اجتماعي و اقتصادي ميدانند. مساله استعمار و استعمار تصويري نوع نگاه به منظره را تغيير داد و مفاهيمي چون قدرت، پدرسالاري، بدويت و... زيباييشناسي جنسيتمدار را در منظره موجب شد.
در نقاشيهايم صداي سرناي زندهياد شاه ميرزاي مرادي و مويههاي «حنجره زخمي زاگرس» استاد ايرج رحمانپور را ميشنوم. اكنون زمين سرخ ديگر خاك رس نيست و دشت، شقايقي است پر از معنا و درخت ديگر بلوط سوخته نيست شير سنگي است خفته در خاك. پس لازم نيست با جهتگيري خاص نقاشي كنم اين مهم را به مخاطب ميسپارم و او همسفر ميشود با نشانههاي خودساختهاش به جهاني كه من از آن بيخبرم.