• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5219 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۸ خرداد

خاطرات سفر و حضر (216 )

اسماعيل كهرم

پس از سال‌هاي خوش دانشگاه در شيراز عزيز جان، سربازي را هم در همان شهر عنبرنساء گذراندم. اين يعني حدود بيست بار مسافرت به تهران و بالعكس آن روزها در جاده از تهران به اصفهان و سپس شيراز. يك بانده بود و 17 ساعت به طول مي‌انجاميد. اگر اتوبوس ناگهان ترمز مي‌كرد و متوقف مي‌شد، يعني در جاده تصادفي رخ داده بود: حتي نصف شب هم با اين علائم مي‌فهميديم كه تصادفي در كار است. عده‌اي بلافاصله پياده مي‌شديم براي كمك، كمك‌هاي اوليه و چگونگي رسيدن به حال مجروحين را ياد گرفته بودم. به سراغ كساني كه دراز كشيده بودند مي‌رفتم، اگر پزشكي در بين مسافران بود، به عنوان دستيارش مشغول مي‌شدم. دو بار اين اتفاق پيش آمد و متاسفانه سرنشينان رديف اول همراه با راننده از شيشه جلوي اتوبوس به بيرون پرتاب شدند!
تقريبا بلافاصله ماشين‌هاي پليس و آمبولانس از راه رسيدند. رييس‌ آنها يك سرهنگ بود. با قيافه‌اي بسيار مهربان و غمگين. آدم فكر مي‌كند كه چون در اين كار هستند عواطف خود را از دست مي‌دهند! دوربين تلويزيون آمد. من آن زمان نيز با دوربين و تاثير آن آشنا بودم. سرهنگ با تشريح مساله و آنچه پيش آمده بود با تأثر فراوان از رانندگان درخواست كرد كه مراقب باشند. دقت كنند و به فكر جان خودشان و هموطنان‌شان باشند و ناگهان التماس‌هاي اين مأمور قانون بدل به گريه هق‌هق شد؛ دست انداخت به گردن بنده. بنده را مقابل دوربين كشاند و گفت آنجا كه روي آسفالت افتاده‌اند همسن اين فرزند ملت هستند و باز هم گريه را سر داد. اين بار من هم با او هم‌آهنگ شدم. هنوز چهره از اشك خيس او و صداي بغض‌آلود او در ذهنم است. برخي از مشاغل چه مي‌كنند با آدم؛
فريب تربيت باغبان مخور اي گل
كه آب مي‌دهد اما گلاب مي‌گيرد

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون