گفتوگو با پويا آريانپور درباره نمايشگاه «بر باد رفته»
نقش زدن خيال در آرزوهاي سوخته
شيرين كاظميان
برپايي چيدمانهايي بزرگ خارج از فضاي گالريها، طوري كه كيفيت مطلوب و قابل اعتنايي داشته باشد، كمتر در هنرهاي تجسمي ما ديده شده. كاري كه پويا آريانپور، نقاش و مجسمهساز در نمايشگاه «بر باد رفته» انجام داده و تا 20 خرداد در كارخانهاي متروكه در دل كهريزك برپاست. آريانپور پيشتر در پاييز گذشته هم نمايش پروژه بزرگ «ميراث صنعتي» را برگزار كرده بود. با او درباره چگونگي شكلگيري اين ايده و مسير اجرايي آن گفتوگو كردم.
پروژه «بر باد رفته» چگونه شكل گرفت؟
از حدود چهار سال پيش، به دنبال كارخانههاي از كارافتاده بودم. جايي كه در لحظهاي نامعلوم از توليد باز ايستاده. براي من اين كارخانهها نمادي بودند از آرزوهايي كه به ثمر ننشستهاند؛ نوعي «از دست رفتگي» را در خيالم ميپروراندم. ابتدا اين ايده «فضاي از دست رفته» در قامتي ديگر با شكلي كروي و در جايي ديگر در حال طراحي بود؛ در وسط شهر در منطقه پل چوبي؛ اما سازه كهنه بنا دوام نداشت و بعد از حدود يكسال كار با مشورت كارشناسان فني، تصميم گرفتيم پروژه را تعطيل كنيم. اين قصه «از دست رفتگي» در من دوام داشت. البته ايده يك جهان پر تناقض و ناكامل و از دست رفته از سالها پيش در ذهن من شكل گرفت و شايد اولينبار در نمايشگاهي كه هشت سال پيش در «گالري بوم» با نام «روياهاي موقت، در خيال موقت» داشتم، خلق شد. آنجا صحبت از اين ميشد كه ما در جهان ناكاملي هستيم و اين جهان ناكامل در ذهن من انگار به گونهاي در ميان كار ناتمام مانده و به خودي خود رها شده بود. براي پروراندن اين طرح، از يك سو به دنبال كارخانهاي متروكه بودم كه به كارخانه قند كهريزك رسيدم و از سوي ديگر، آنچه در سر من ميچرخيد، پارچههاي بزرگ و سياهي بودند كه گاهي در هيبت پرچمهاي بزرگ و سياه در شهر ميبينيم. از زاويهاي همواره جذب تلالو و رقص اين سياهيها بودهام و از زاويهاي ديگر معنايي است كه در خود دارند. معنايي تلخ از مرگ و سوگ. دوست داشتم حجم بزرگ و سنگيني از چيزي را بسازم كه بالاي سر ما قرار بگيرد. براي من پيوسته هنر سنتي تجلي شيداكنندگي و نوعي بيزاري است. آينهكاري، گچبري، كاشيكاري سنتي ايراني، همگي، منفرد عناصري هستند از معماري ايراني كه تو را ناخواسته مبهوت ميكنند. تو معجزه خلق را، دقت را و رياضت را تحسين ميكني و لحظهاي بعد همانجاست كه ميخواهي از آن سنت ايستا و متعصب كه تو را در برگرفته، بگريزي. آينهكاري براي من اينگونه لباسي است. پس سعي كردم كه آن پارچه سياه را در هيبت آينهكاري سنتي به تن فرمها بكشم. فضاي كشيده و بلند ساختمان كه به پنجرههاي گشوده رو به آسمان ختم ميشد، خيال فرمهاي جامد، سنگين و سياه مرا به مرور به فرمهايي منعطف كه ميل به پرواز دارند، كشاند. آينهكاري سياه را كه پيشفرض خود قرار داده بودم و زمان زيادي را در ساخت آنها سپري كرده بودم، قطع كردم و همانگونه كه قصه در خود اميدي را به وجود آورد، سعي كردم كه با انقطاع آينههاي سياه اميدي رنگين را در گوشههايي نشان دهم. در اين ميان كه به انقطاع اشاره كردم، سعي كردم كه وقفهها در خيال و توليد را هم به نوعي در نماي سطح زيرين نشان دهم. آنچه از آن براي من حاصل شد، فرمي است تيرهرنگ و سنگين كه ميل به پرواز دارد. اسم اين اثر را «آويخته در باد» گذاشتم. اثر ديگر به تصور من شيئي است به جا مانده از دورهاي تاريخي كه ميتواند وصف حال ايام خود باشد. ايده از سلاح و ابزارهاي ابتدايي گرفته شد. شايد ارهاي است با دو دسته كه هر دسته را گروهي به سمت خود ميكشانند، فارغ از اينكه حاصل كار «بريدن» باشد. اين شيء را دقيقا نسبت به سالن سوخته دوم كارخانه طراحي كردم. حجمي است فلزي، زنگزده كه در پناهگاهي همچنان به جاي مانده است. نام اين اثر شد «شيء به جا مانده». تصور من از اين دو، رابطهاي است نامعلوم از آرزوها و ايستايي جسم سخت. بخش ديگري از اين مجموعه كه در ماههاي آخر به آن اضافه شد، ديواري از طرحهاي اوليه «آويخته در باد» و « شيء به جا مانده» است. خواستم اين ديوار فراتر از طرحهاي اين سالها و اين پروژه باشد و مروري بر منابع الهامبخش من در سه دهه اخير شود. در اين ديوار تصاويري كه هميشه بر ديوار كارگاهم دارم، تا يادداشتها و طرحهايي از دوست يا عزيزاني را كنار هم گذاشتهام. اين ديوار شايد نخستين اقدام من براي به اشتراك گذاشتن منابع الهامبخش ساليان دراز است. در آن نشانههايي از رنج، ظلم، شادي، از دسترفتگي، اميد، زشتي و زيبايي در كنار هم هستند. با اين تابلو شايد مخاطب من بيشتر از هر زمان ديگر بتواند ردپاي خيالم را دنبال كند. نامش را «منابع الهام» گذاشتم.
چه شد كه كارخانه قند كهريزك را انتخاب كرديد؟ اثر اين بنا در شكلگيري آنچه امروز ميبينيم چه بود؟
به دنبال مكاني مناسب براي نمايش بودم و حدود چهل كارگاه و كارخانه متروكه را بازديد كردم. تا اينكه دوستي بازيگر تصويري از كارخانه تاريخي قند كهريزك را نشانم داد. اين كارخانه در تملك بخش خصوصي است و مدتهاست براي ساخت فيلم و برگزاري مراسم اجاره داده ميشود. دوست بازيگر خودش در اين مكان سابقه بازي در فيلمي سينمايي را داشت و وقتي شنيد به دنبال كارخانه متروكه هستم، آن را به من معرفي كرد. اينبار «از دست رفتگي» كه در خيال من براي خلق اثرم بود، به شكلي ديگر و در مسير رسيدن به اين كارخانه و خود بنا در ذهنم شكل ميگرفت. راهي طولاني كه وقتي از بافت شهري ميگذري، با دشتي سبز آغاز ميشود، دستفروشان در كنار جاده با گل از تو استقبال ميكنند و بعد كه مستغرق ويترين مغازههاي سنگ قبر شدي لحظهاي بعد خود را ميان بهشت زهرا ميبيني. به هر حال بايد از آنجا بگذري و در پيچ بعدي تابلوي آسايشگاه معلولين و سالمندان كهريزك را ببيني، سپس صد متر جلوتر كارخانه متروكه قند ظاهر ميشود. كمي دورتر هم زندان نام آشناي كهريزك است و عطر تپههاي بزرگ زباله تهران به مشام ميرسد. كهريزك جايي است كه قصه نافرجام اولين نشانههاي صنعتي شدن ايران بسيار هماهنگ با ديگر اركان جغرافيايي «آرزوي بر باد رفته» را در گوش من نجوا كرد. اين صنعت متوقف شده براي من خيلي مهم بود. من خيال يك از دست رفتگي را در سر ميپروراندم. تمام عناصر مسير و شكوه از دست رفته كارخانه، بناي ارزشمند آتش گرفته و آرزوهاي به جا مانده كارگران آغاز نقش خيال من شدند.
اكنون كه كار به اجرا در آمده و در مواجهه با مخاطب قرار گرفته، فكر ميكنيد آنچه ميخواستيد و ايدهآلتان بود حالا به درستي شكل گرفته؟
من مخاطبم را محدود به بازديدكنندگان نمايشگاه نميدانم. خروج از گالري و انجام اين پروژه در فضايي مستقل من را با همكاران و مخاطباني از طيفي وسيعتر از سابق مواجه كرد. از طرفي با افرادي از حرفههاي متفاوت روبهرو شدم كه هر يك در طول انجام پروژه به نوعي مخاطبان آن شدند. از سوي ديگر بازديدكنندگان از نمايشگاه هستند كه فراتر از «گالري گردها»ي معمول بودند و به، اهالي كهريزك و برخي مسوولان آن، مهندسان معماري، هنرجويان هنرستان، خانوادههاي همكارانم در حرفههاي صنعتي، گروههايي از حرفههاي ديگر مثل روزنامهنگاران، محققين علوم شناختي، محيط زيستيها و ورزشكاران گسترش پيدا كردند. به تجربه براي ارزيابي اثرم بر مخاطبان زمان بسيار بيشتري نياز است. اما آنچه از بازخوردهاي فعلي مخاطبانم دريافت ميكنم را شايد بشود به دو بخش تقسيم كنم. مخاطبان ما بيشتر از هر چيز از اميد گفتند. اميدي كه براي برخي از احساس فهميده شدن و تنها نبودن آمد، براي برخي از ديدن اينكه ميشود كار گروهي كرد، ميشود در شرايط سخت هم كار كرد و به سرانجام رسانيد. با تمام اينها هنوز معتقدم كه براي پاسخ به اين سوال زود است. معتقدم ايدهآل هرگز دستيافتني نيست.
«بر باد رفته» از وضعيت امن، كليشهاي و سفيد گالريها بيرون آمده و در جايي نامتعارف به اجرا در آمده. اين تغيير مكان در مواجهه مخاطب با اين چيدمان چطور بود؟
يك اينكه «بر باد رفته» از گالري بيرون نيامد، در بستر اين فضا شكل گرفت. دو، طبيعتا روبهرو شدن با فضاي تازه و مسيري غيرمعمول، تجربهاي نو براي مخاطب ميسازد. سه اينكه باز هم قضاوت را به زمان بايد بسپارم، چون نميدانم مخاطب من تا چه حد مجموعه تجربهاي را كه من در سر پروراندم در خود تجربه كرد. تا چه اندازه بازديد از نمايش ما را از لحظه آغاز مسير، عبور از زمينهاي سبز، گلفروشها، سنگ قبرها، بهشتزهرا و ديگر اركان محيط در نظر گرفته است. اين را تنها زمان به من نشان خواهد داد. ديگر آنكه اين نوع نمايش در كشور ما چندان تجربه نشده و اين از سويي مخاطب را براي پذيرش امري تازه و بكر همراهي ميكند و از سوي ديگر شايد در او مقاومتي بيافريند. اين را همزمان به ما نشان خواهد داد.
پروژهاي محيطي كه در كاشان برپا كرديد و پروژه «ميراث صنعتي» كه به سرپرستي شما در پاييز گذشته در كارخانه نوآوري و شتابدهي ديهيم به نمايش در آمد نيز شباهتهايي ويژه به مكان اجرايي «بر باد رفته» داشتند. با توجه به اينكه انتخاب ارايه در چنين مكانهايي براي مخاطب ايراني تازگي دارد، فكر ميكنيد پروژههاي بعديتان را هم در همين ساختار هدايت كنيد و پيش ببريد يا ممكن است به فضاي گالري بازگرديد؟
روند چند ساله اخير من و پروژههايي كه خارج از گالري سرپرستي كردم به هيچوجه به معني نفي گالري نيست. از نظر من گالريها مكانهايي مهم و اثربخش در فضاي هنر به ويژه در كشور ما هستند. اين حرف هم به معني اين نيست كه نقدي به سازوكار حاكم بر آنها ندارم، اما موضوع من ترك گالري و اصرار به خلق اثر خارج از آن نيست؛ خيال و نوع كارهاي من و پروژههايي كه مايل به انجامشان بودهام مرا به خارج از گالري كشاندهاند.
به كم بودن پروژههايي از اين جنس در فضاي هنر تجسمي ايران و امكان ايجاد مقاومت در ذهن مخاطب اشاره كرديد. تجربه و پيشبيني شما از واكنشهاي منفي و نقدهايي كه بر چنين پروژههايي وارد ميشوند، چيست؟
فارغ از اين پروژه، در كل سالهاي كاري من، شاهد هستم كه ما با يك خودزني فرهنگي روبهرو ميشويم. اين در حدي است كه من و ما و همه هنرمندان، همواره براي شنيدن انگ كپيبرداري آماده هستيم. از سوي ديگر در پروژههايي كه اشاره كرديد، بارها تجربه اين را داشتهايم كه كساني بيآنكه به محل نمايش اثر مراجعه كنند صرفا از روي تصاوير محدود موجود به نقد آن ميپردازند. در حالي كه اين نوع آثار در مكان و اتمسفر خود قابل شناسايي و بررسي هستند. اين روش شناسايي رويكردي صحيح نيست و بدون قرار گرفتن در فضا و تجربه آن مجموعهاي از اجزا كه هنرمند براي مخاطب در نظر گرفته چون تكنيك، مكان و ابعاد، برداشت صحيحي از اثر نخواهيم داشت. مخاطب بدون نزديك شدن به هر چيزي برداشتي ناقص از آن خواهد داشت. درست مثل زماني كه آدمها را از دور ميبينيم و همه شبيه يكديگر به نظر ميرسند اما با نزديك شدن و تجربه مجموعهاي كه هر يك از آنان را به انساني منفرد تبديل كرده است، ميتوانيم هر يك را در جايگاه خود درك كنيم و هويت هر فرد را تمييز دهيم. ديگراني هم هستند كه سختي راه را تحمل ميكنند و به نمايشگاه ميآيند اما بدون خواندن كلمهاي از تمام شرحي كه به تفصيل از پيشينه و مسير خيال و خلق اثر بر در و ديوار و روي كاغذ نوشتهايم به نقد اثر ميپردازند. متاسفانه اين گروه هم تفسيري ناقص از اثر را با خود حمل ميكنند.
در بحران ويژهاي از وضعيت اقتصادي كشور قرار داريم. فكر ميكنيد اين وضعيت جاري در جامعه در ارايه اثر شما يا خوانش مخاطبان از آن چگونه تاثيري داشته؟
اين اثر به هيچوجه جدا از شرايط موجود و آثار آن بر اجتماع ما نيست. در واقع خود واكنشي غريزي است نسبت به مكان و زمانهاي كه در آن زيست ميكنيم و اساسا مساله اين اثر اشاره به موقعيت كنوني ماست؛ اما اگر بخواهيم به خلق اين اثر در اين زمانه و با در نظر گرفتن وضعيت موجود نگاه كنيم، من هميشه معتقدم در زمانهاي كه ركود فراگير ميشود و انفعال بر اجتماع سنگيني ميكند، هنرمند نقشي تعيينكننده بر دوش دارد. اين نقش ميتواند روشنگر و اميدبخش يا منتقد و كوبنده باشد؛ فرقي نميكند. هنرمند نبايد از حركت باز ايستد. هنر ابزار هنرمند است و نبايد در ركود جمعي و انفعال بياثر شود. هنرمند شور اجتماع را بر ميانگيزد. در طول تاريخ هنرمندان موثر هميشه در زمان و مكانهايي سر برافراشتند كه ما انتظارشان را نداشتيم. آنجا را به بزنگاههايي تبديل كردند كه شايد تنها هنر قدرت خلق آنها را داشته. اين برخاستن تلاشي مضاعف ميخواهد. از خودگذشتگي ميخواهد و خلاف مسير رود شنا كردن. خود هنرمند بايد اين روح را در خودش جاري كند تا به ديگران منتقل شود. در روزگارِ سخت است كه به نمايش گذاشتن اثربخشي كار گروهي، نمايش از خودگذشتگي تمام گروه در خدمت آرماني واحد، اراده و ايمان به تغيير ميتواند همدلي و اميد را در دل جامعه دچار سكون شده ايجاد كند. هنرمند بدون حضور فعال هنري نميتواند كاربردي در آرمانخواهي و نقد اجتماعي داشته باشد. اين تمام هستي اوست.
گالري دستان و مريم مجد از كجا با پروژه همراه شدند و اين همكاري چطور پيش رفت؟
از حدود ده سال پيش ايدهاي خام براي كارهايي خارج از گالري در من قوت ميگرفت، پيش آمد تا با هرمز همتيان درباره اين ايده صحبت كنم و او با اشتياق زياد از آن استقبال كرد. طي اين سالها هر وقت فرصتي پيش آمد، آمادگي خود را براي همراهي در اجراي اين ايده ابراز كرد. چهار سال پيش و وقتي خيال پروژه فعلي به واقعيت نزديكتر شد با او صحبت كردم و او كه حالا تجربيات بيشتري هم كسب كرده بود، باز هم ابراز آمادگي كرد و همراه شد. نقش گالري دستان در اين پروژه در زمينه برپايي و اجراي نمايشگاه بوده و از اين به بعد هم در همين راستا فعاليت خواهند داشت. همكاري با مريم مجد شايد از حدود هشت ماه پيش از نمايش شروع شد. البته دوستي و آشنايي ما به سالهاي دور بازميگردد. شناخت او از من و كارهايم در ساليان گذشته و تجربههاي گوناگون او در مديريت پروژههاي هنري باعث شد تا نقش كيوريتور پروژه را به عهده بگيرد. اين تنها نقش مريم مجد و تيم او در اين پروژه نيست. مجموعه «پروژههاي هنري مريم مجد» در عمل وظيفه نظمدهي به كارهاي محتوايي و آرشيو پروژه را از دوش ما برداشتند و اين بخش را نيز به خوبي تا به امروز پيش بردهاند.
پروژه «بر باد رفته» چيدماني بزرگ و پر كار است. اگر تمايل داريد درباره هزينههاي اين نمايش توضيح دهيد.
عمدهترين خرج اين چيدمان، توليد آثار من كه شامل سي و يك قطعه ميشوند، بوده است. معمولا اين هزينههاي توليد مثل هر توليدي در عرصه مجسمهسازي توسط خود هنرمند تامين ميشوند. طي چهار سال اخير، اين سي و يك قطعه را ساختيم تا در كنار هم يك فرم نهايي را بسازند. من در اين سالها به مرور، به سختي، با افتوخيز فراوان و از طريق فروش آثار ديگرم توانستم اين پروژه را پيش ببرم. مابقي هزينهها اعم از اجاره مكان براي سه ماه، انتشارات و خدمات مرسوم براي برپايي اين نمايشگاه توسط گالري دستان انجام شده است. بنابراين پروژه با سرمايه شخصي من و لطف دوستاني كه تخصص، زمان و توان خود را با محبت در اختيارم گذاشتند، اجرا شده است. البته اين برنامه اوليه من نبود. در ابتدا با دوستاني براي جلب حمايت مالي صحبتهايي شد و آنها هم استقبال كردند اما برآورد من از زمان انجام اين پروژه دو سال بود و با آزمون و خطاهاي من، تغييرات شديد اقتصادي و حواشي همهگيري كرونا برنامهها و هزينهها همه تغيير كردند. دوستان از من زمانبندي و برآورد دقيق ميخواستند و من تضميني براي چنين گمانهزنيهايي نداشتم. اينطور شد كه از دريافت حمايت مالي صرفنظر كردم و پيشبرد كار را به سرعت و امكان تامين مخارج توسط خودم سپردم. حال كه صحبت از حمايتهاي دوستان شد، لازم ميدانم از تمام همراهانم در اين چند سال كه داوطلبانه و در خيلي از موارد بدون دريافت هزينه به شكل گرفتن و انجام اين پروژه كمك كردند، تشكر كنم. برخي از اين دوستان هنوز هم در روزهاي نمايش و انجام كارهاي مربوط به آن طوري همراهند كه كمتر كسي از ماهيت داوطلبانه بودن اين ميزان از حضورشان باخبر است. مثلا سام كافه پذيرايي نوشيدني كل دوره نمايشگاه را به ما هديه كرده است، هنرمنداني كه تدريس در كارگاه آموزشي كه برپا كرديم را به عهده گرفتند يا آن هنرمنداني كه براي راهنمايي بازديدكنندگان در فضاي نمايشگاه ساعتها حضور دارند هر كدام خودشان افرادي شاخص و برجسته هستند كه زمان و توان خود را متواضعانه و بيهيچ چشمداشتي به اين پروژه هديه ميكنند. اين حضور و همراهي آنها و خيليهاي ديگر نه تنها من را در كنترل و كاهش هزينهها ياري كرده كه فراتر از آن دلگرمي و انگيزهاي كه در طول مسير برايم آفريدند، بيقيمت است.
با توجه به جايگاه شناخته شده پويا آريانپور در فضاي تجسمي و روند فعاليتهاي پيشين شما در اين حوزه، چه چيزي باعث شده اين پروژه را بدون اسپانسر و با هزينه شخصي پيش ببريد؟
آنچه به تجربه من تا به امروز با عنوان اسپانسر ميشناسيم عموما فرد يا جايي است كه در زماني كه هنرمند نياز شديد مالي دارد او را تامين ميكند تا در روزگار پس از توليدِ اثر با تخفيفهاي شصت-هفتاد درصدي از او آثاري بردارند. من اسپانسر فرهنگي به آن معني كه هنر را براي هنر بخواهد و از هنرمند حمايت بدون چشمداشت كند، نميشناسم و تا به امروز اسپانسر شخصي نداشتهام.
اگر پيشنهاد اسپانسري دولتي براي اين پروژه داشتيد، رويكرد اجراييتان تغيير ميكرد؟
در مورد فعاليتهاي من نه پيشنهادي از سوي دولت شده و نه ابراز نيازي از سوي من.
آينده «بر باد رفته» چه خواهد بود؟ اين پروژه كجا به پايان ميرسد؟ قرار است اين چيدمان كجا نگهداري شود؟ آيا در كهريزك باقي ميماند؟
آيندهاش را نميدانم. در كارخانه قند كهريزك باقي نخواهد ماند. اين كارخانه را گالري دستان براي مدت سه ماه و براي اين نمايش اجاره كرد. اين را ميدانم كه بعد از اين سه ماه نمايش ما از اين فضا جمع ميشود و فضاي كارخانه به اجارههاي ديگري براي فيلمبرداري، مراسم، يا نمايشهاي مشابه هنري يا تبديل شدن به رستوران و غيره خواهد رفت. ممكن است آثار اين چيدمان در جعبههاي بزرگي براي مدتهاي طولاني بماند، شايد در جايي ديگر به نمايش درآيد. نقش گالري دستان در ادامه حيات اين كار موثر است. با ارزشترين قسمت اين پروژه تجربه تلاش عاشقانه تمام گروه در پيشبرد كار بود. تلاش كارگران، آينهكاران، آهنكاران، عكاسان، نورپردازان، مستندسازان، گرافيستها، راهنماها و همه كساني كه در توليد آثار و برپايي اين چيدمان همراه شدند و همين روح جمعي است كه امكان گذر از مشكلات را فراهم ميكند.
نميدانم مخاطب من تا چه حد مجموعه تجربهاي را كه من در سر پروراندم در خود تجربه كرد. تا چه اندازه بازديد از نمايش ما را از لحظه آغاز مسير، عبور از زمينهاي سبز، گلفروشها، سنگ قبرها، بهشتزهرا و ديگر اركان محيط در نظر گرفته است. اين را تنها زمان به من نشان خواهد داد.
از حدود چهار سال پيش، به دنبال كارخانههاي از كارافتاده بودم. جايي كه در لحظهاي نامعلوم از توليد باز ايستاده. براي من اين كارخانهها نمادي بودند از آرزوهايي كه به ثمر ننشستهاند؛ نوعي «از دست رفتگي» را در خيالم ميپروراندم.
«بر باد رفته» از گالري بيرون نيامد، در بستر اين فضا شكل گرفت. طبيعتا روبهرو شدن با فضاي تازه و مسيري غير معمول، تجربهاي نو براي مخاطب ميسازد... قضاوت را به زمان بايد بسپارم.