يك جرعه آب، يك جرعه سراب!
اميد مافي
تمام پسكوچههاي خاكي نوروزآباد در آن سوي پايتخت از عطر دستهاي آفاق خانم پر شده است.انگار فقر تمام سيماي آفاق خانم را پوشانده كه زير هُرم آفتاب در جلوي خانه محقرش كفشهاي مردم را واكس ميزند تا وقتي به آرزوهايش فكر ميكند، دلش چنگ نخورد. موهاي برفي، صورت اصلاح نشده، چهره شكسته، پاهايي با دمپايي پلاستيكي پاره و چادر كودري رنگ و نخنما شدهاش او را از خرده ريز خاطرهها جدا و به اشباح هولناك سنجاق كرده است.زني كه زير شلاق گرما از كودكان محله ميخواهد جرعهاي آب خنك برايش بياورند تا مقابل خورشيد كم نياورد.
شوهر آفاق خانم كه تا همين چند ماه پيش با موتور مسافركشي ميكرد و زير ساتور سرنوشت قطعهقطعه ميشد، مدتي است اسير بيماري «اماس» شده و ديگر تاب قدم برداشتن ندارد.توان نفس كشيدن و با آن موتور لكنته گاز دادن و دست آخر سق زدن به بربري بيات در ايستگاهي خاموش.مردِ خانه رو به قبله دراز شده از بس كه دارو ندارد، مرهم ندارد، جان ندارد، حتي آه هم ندارد.
آفاق خانم اين روزها علاوه بر واكس زدن كفشهاي عابران به لطف دختركان محل يك پيج اينستاگرام زده و توي آن پيازداغ و سيرداغ و نعناع خشك و شيرمال تازه ميفروشد.
آفاق خانم به هر جان كندني كه شده سيصد تا فالوور دارد و همه اميدش اين است پول دوا و داروي مرد رنجوري كه كنج خانه سيگار را با سيگار روشن ميكند با فروش پيازداغهايش تامين كند تا دستش به سوي هر مرد و نامردي دراز نشود و روزي آنقدر پول داشته باشد كه همه شمعدانيها و كوكبها را به آشيانه قوطي كبريتياش بياورد.
دنيا جاي غريبي است.يك سو سلبريتيها با ميليونها فالوور از خاطرات سفر به پوكت و پنانگ حرف ميزنند و سوي ديگر آفاق خانم با زبان بيزباني تبليغات محصولاتش را ميكند تا شايد شوي درماندهاش را براي شفا به امامزاده داود ببرد و كاري كند چشمهايي كه اندك سوسويي ميزنند، لااقل خاموش نشوند.
در اين جهان نامتوازن، فشن بلاگرها و توريسم بلاگرها در طرفهالعيني به آنچه در ذهن ميپروراندند، خواهند رسيد و ملالي ندارند جز دوري از سواحل مرجاني آن سوي دنيا.فقط بايد مواظب باشيم سيرداغ آفاق خانم روي دستش نماند و شيرمالهايش كپك نزنند تا از پشت عينك ظريفش دستهاي خدا را در دستهايش ببيند.
زني پنجاه ساله كه مدتهاست لبخند زدن را فراموش كرده، خسته از كدبانو بودن با دو استكان كمر باريك چاي خوش عطر و لبسوز كنار شوهرش مينشيند و پس از پوشاندن پيراهن اتو كشيده بر تن مردش به او ميگويد كه خدا بزرگ است و هر قدر هم سرش شلوغ باشد، از تبسم به پاپتيهاي نوروزآباد دريغ نخواهد كرد.خدايي كه نسيم را به قدر توفان، خزان را به اندازه بهار و فقير را به قدر غني دوست دارد و دمادم دست زير چانه براي تمام مخلوقاتش بيمنت و بيمداهنه غزل ميخواند...