خاطرات سفر و حضر (225 )
اسماعيل كهرم
ما هم شايد يكسوم عمر خود را در آشپزخانه بگذرانيم و شايد بيشتر. براي آنها كه نميدانند. آشپزخانه در قديم جايي بود زير پله، سياه، تاريك و دود گرفته و دلگيركننده. ميبايستي پنهان در سمتي نهان در زير زمين ميبود. خانم خانه در اين زير دود گرفته زجر ميكشيد تا غذاي خانواده را فراهم كند. چند ساعتي در روز مكان خانمها و يا آشپزها ميبود شبها و غروب، انواع حيوانات جاي خانم را ميگرفتند. حشرات و البته موش.
در خانههاي قديم، ايرانيها با موشها همخانه بودند و بنده در كودكي تقريبا همه جاي خانه موش ديده بودم. انباري البته بيش از همه جا. هر وقت در انباري را باز ميكردم، صداي فرار آنها را ميشنيدم و گاهي هم آنها را ميديدم. يك قلك پولي داشتم كه آن را شكسته ديدم و پولها رفته بودند. بعدها فيلم مستندي ديدم كه يك موش به پشت ميخوابيد، تخممرغ (يا سكه) را روي شكم نگه ميداشت و موش ديگر دم او را به دندان ميگرفت و ميكشيد و به خانه ميبرد. سوراخ انباري را باز كردم، سكههايم را يافتم. بعدها وقتي كه با شهرداري تهران با برنامه مبارزه با موشهاي تهران همكاري ميكردم، متوجه شدم كه چقدر ما انسانها موشها را دستكم گرفته بوديم و با پيشرفت علم جلوههايي از زندگي موشها آشكار شد كه هيچكس باور نميكرد. بنده خود در اين تحقيق دست داشتم كه در يك مسير 50 متري كانال مترو و با مدرنترين وسايل كه در دست دانشمندان لندن ميبود، نتوانستند موشها را از بين ببرند! آنها از انواع سموم، وسايل گرمايشي، سرمايشي، اشعههاي گوناگون، تلههاي فوق پيشرفته، وسايل صوتي و نوري براي سقط جنين و زايمان فوق زودرس را به كار بردند و معالوصف موشها در مقابل همه اينها مقاومت كردند و زنده ماندند، ولي چطور؟